يکشنبه ۲۷ خرداد
آن مرد زیر باران انار دارد
ارسال شده توسط فرامک سلیمانی دشتکی(مازیار) در تاریخ : پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ۱۱:۳۰
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۹۳۳ | نظرات : ۳
|
|
ترازویش پر از باران بود و میوه های بهشت را ارزان می فروخت اما کسی ارزان هم نمی خرید، اینجا خیابان کنار خانه ی ماست.یک وانت پر از انار، یک ترازو ،یک پیرمرد و من و باران شدید می بارد .چترم را به او دادم تا در امان ماند از باران و فردا باز پس گیرم.به ترازو اشاره ای کرد و از عدالت می گفت... خندید که حتی باران هم در دو کفه به یکسان نمی بارد.همیشه باید یک کفه سنگینی کند، دستهایش بوی تنهایی میداد.پسرش مرده بود و همسرش دق مرگ شده بود ، در صدایش بغضی نهفته بود ، نه اصلا نهفته نبود بلکه سرباز زده بود.باران تند و تند می بارید و من بودم و پیرمرد انار فروش و یک خیابان دراز و هیچکس برای بهشت تره هم خرد نمی کرد
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
![ارسال به یک دوست](/templates/shere-nab/images/share/email.gif)
|
![به اشتراک گذاشتن این شعر در فیس بوک](/templates/shere-nab/images/FaceBook.gif)
|
![به اشتراک گذاشتن این شعر در تویتر](/templates/shere-nab/images/Twitter.gif)
|
![به اشتراک گذاشتن این شعر در کلوپ](/templates/shere-nab/images/share/cloob.gif)
|
![به اشتراک گذاشتن این شعر در گوگل ریدر](/templates/shere-nab/images/share/greader.gif)
|
این پست با شماره ۱۰۷۹ در تاریخ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ۱۱:۳۰ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.