سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 8 ارديبهشت 1403
    19 شوال 1445
      Saturday 27 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        شنبه ۸ ارديبهشت

        آمدی جان به قربانت ولی ......................

        شعری از

        زهرا منصوری

        از دفتر غزل نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۶ مهر ۱۳۹۵ ۱۲:۵۷ شماره ثبت ۵۰۷۴۲
          بازدید : ۶۸۵   |    نظرات : ۱۵

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر زهرا منصوری

        آمدی جام به قربانت ولی با سر چرا
        سوی طفلت آمدی بی دست وبی پیکر چرا
        دوست دارم در آغوشم کشی بابای من
        عمه٬ بابایم  نمیگیرد مرا در بر چرا.......؟
        حاجی ام خوش امدی حجت قبول
        بر سر ورویت نشسته خون وخاکستر چرا
        از سفر می آمدی ٬رویت چو گل شاداب بود
        صورتت اما شده همچون گلی پرپر چرا
        پیر کرده غصه ات بابا مرا در کودکی 
        روی جسمت می رود با اسب آن لشکر چرا
        سنگ وسیلی بر سه ساله میزند دیوانه وار
        گوش وارم میکشد آن ظالم کافر چرا
        خواهرت را میزنند و اکبر را می کُشند 
        می زند با تیر بر طفلت علی اصغر چرا
        می زند با تازیانه بر سر ورویم قبول 
        میکشد از روی سر هم چادر ومعجر چرا
        دست وپا گیرم در این وادی٬ وبال عمه ام
        جان  نمی گیرد ز من شمشیرِ غارتگر چرا
        خواب می اید به چشمم در میان خارها
        پس نمی خوانی برایم قصه ای دیگر چرا
        در میان این خرابه خسته وپژمرده ام
        این همه توهین به ما و زاده ی کوثر چرا؟
         
        ۵
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        شنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۵ ۱۲:۳۰
        درود گرامی
        آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
        بهتر بود بیت تضمین مشخص میشد خندانک خندانک خندانک
        زهرا منصوری
        يکشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۵ ۱۷:۱۷
        سلام وعرض ادب
        "آمدی جانم به قربانت ولی با سر چرا"
        سوی طفلت آمدی بی دست وبی پیکر چرا
        دوست دارم تا در آغوشم کشی بابای من
        عمه٬ بابایم نمیگیرد مرا در بر چرا.......؟
        گوش کن بابا برایت حرفها دارم ولی
        بر سر ورویت نشسته خون وخاکستر چرا
        از سفر می آمدی ٬رویت چو گل شاداب بود
        صورتت اما شده همچون گلی پرپر چرا
        پیر کرده غصه ات بابا مرا در کودکی
        روی جسمت می رود با اسب٬ آن لشکر چرا
        سنگ وسیلی بر سه ساله میزند دیوانه وار
        گوش وارم میکشد آن ظالم کافر چرا
        خواهرت را میزنند و اکبرت را می کُشند
        می زند با تیر بر طفلت علی اصغر چرا
        می زند با تازیانه بر سر ورویم قبول
        میکشد از روی سر هم چادر ومعجر چرا
        دست وپا گیرم در این وادی٬ وبال عمه ام
        جان نمی گیرد ز من شمشیرِ غارتگر چرا
        خواب می اید به چشمم در میان خارها
        پس نمی خوانی برایم قصه ای دیگر چرا
        در میان این خرابه خسته وپژمرده ام
        این همه توهین به ما و زاده ی کوثر چرا؟

        اصل شعر این بوده وبه دلیل تایپ ..مشکلاتی داشت ومصرع پنجم عوض شده است
        از دوستان عذز خواهی میکنم که نتوانستم جوابگوی مهرشان باشم به دلیل بیماربودن دخترم
        خندانک خندانک خندانک
        انشا الله در فرصتی مناسب خدمت دوستان میرسم
        لیلا باباخانی (سما الغزل )
        شنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۵ ۰۳:۵۱
        سلام
        بسیار زیبا .......
        ماجور باشید خندانک خندانک
        جواد مهدی پور
        شنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۵ ۰۴:۱۱
        درود بر شما بانو منصوری گرامی خندانک

        آسمانی سرودید
        مأجور باشید
        خندانک خندانک خندانک
        وحید سلیمی بنی
        شنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۵ ۰۴:۱۸
        درود بانو منصوری عزیز خندانک خندانک خندانک خندانک
        احیانا این شعر را با عجله نوشته اید که از مناسبت نگذرد ؟ چون می دانم توانایی شما در سرودن بیشتر از این حرفهاست .
        قبول باشد انشا ا...
        آلاله سرخ(سیده لاله رحیم زاده)
        شنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۵ ۰۴:۳۳
        اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِساَّءِ الْعالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللَّهِ وَ ابْنَ ثارِهِ وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ.................قبول باشه بانوی عزیز خندانک
        سمانه هروی
        شنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۵ ۰۸:۲۹
        خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        شنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۵ ۱۱:۱۲
        درود برشما
        ماجور باشید انشا الله خندانک خندانک خندانک
        ولی الله شیخی مهرآبادی(دیوانه)
        شنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۵ ۱۵:۴۴
        سرکارخانم منصوری، بانوی گرامی، سلام علیکم.
        .......................................................................
        خواب می اید به چشمانم میانِ خارها
        پس نمی خوانی برایم، قصّه ای دیگرچرا
        ..........................................................
        درعینِ زیبایی.....بغض الوده اند.....قبول باشد انشاءا....بزرگوار...عزاداریهایتان....واجرتان با مولا امام حسین (صلوات الله علیه)....یکی دومورد...مشکلِ وزن هست که بارفع انها..........زیباترهم خواهد شد......مؤید باشید.
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ژاکان باران ملکشاهی
        يکشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۵ ۰۱:۰۸
        غزل زیبایی بود با مضمونی خوب،اما شاید بد نباشه نگاهی دقیق تر به شعرت بیندازی و نقد ریز دوستان هم بسیار بجا و آموزنده دیدم
        درود بر شما شاعر ارجمند
        ........
        تقصير تو نيست
        هرچه هست زير سر پاييــــز است
        که به نسيمي عقل را مي ربايد
        تا دل
        بي اگـــــر و امایی
        تنگ تـــو شود.

        #آ_کلوناريس
        کانال شعرshalaghafkar
        غلامحسین خورشیدی متخلص به عارف
        يکشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۵ ۱۵:۴۰

        به نام خدا
        سلام.از سروده زیبایتان استفاده کردم؛ ماجور باشید.
        «تاب چشم»
        کربلايش چگونه شد سر ، چشم
        چون بياورد تاب ، آخر ، چشم
        نيزه ها را چگونه بر تن ديد
        عاشقان خدای دلبر ، چشم
        کی تواند روايت آرد زان
        بازی خون به پيش داور ، چشم
        با چه تابی بماند و چونان ديد
        سرو افتاده ای چو اکبر ، چشم
        تاب چون ماند و ديد عباسی
        دست ، ديگر نداشت در بر ، چشم
        روی دندان چگونه می بيند
        مشک بی آب آن دلاور ، چشم
        چون بگويم که چون بديد آن دم
        شير خون در گلوی اصغر ، چشم
        تاب آورد ، چون بر ديدن
        لحظه های وداع رهبر ، چشم
        پيشوای خدا گزيده را چونان
        ديد ديگر نداشت ، ياور ، چشم
        اسب تازان روی تن ها را
        چون توانست ، کرد ، باور ، چشم
        بهترين های خاک ، چونان ديد
        جمله بالای نيزه ها سر ، چشم
        از چراغان نيزه ها ، چون ديد
        دشت خون را که شد ، منور ، چشم
        بر مصائب چگونه تابش بد
        کربلا تا به شام، یکسر چشم
        زینب پیرگشتهء غم را
        تاب چون داشت در برابر چشم
        چون نگه کرد، پیشوا را تا
        خیزران یزید، لب بر چشم
        پیش چشمان دختکی چون دید
        قدحی را که می برد ، سر چشم
        باز چون ماند و دید، کی دانم
        شد گلی در خرابه ، پرپر ، چشم
        بعد آن عصر خون ، عجب نکنم
        تا ابد هم اگر بود ، تر ، چشم
        لب کنون نوحه خوان و دل گريان
        دست را می زند، به سينه و سر ، چشم
        تربتی هست و عشق ديداری
        که نه با پا رود که با سر ، چشم
        غلامحسین خورشیدی(عارف)
        علیمحمد پناهی
        چهارشنبه ۸ دی ۱۳۹۵ ۰۸:۰۵
        بسیار زیبا
        درود بر شما
        حمیدرضاسفید
        چهارشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۵ ۱۰:۴۱
        عالی،
        تحت تاثیرقرارگرفتم ازتوصیفات کاملتون.
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0