يکشنبه ۲۰ خرداد
|
|
خودکار، کمی بی رنگ........
|
|
|
|
|
امشب به یاد قول هایت قهوه می نوشم...!
|
|
|
|
|
آوازِ کبوتری که حلق آویز است
|
|
|
|
|
نکش بر روی من چاقوی ضامن دار زنجان را
|
|
|
|
|
عشق یعنی یار و همدم ، معجزه ، طراوت ، شکوه
عشق یعنی گل شببو ، یادگار مادر ، شکفتن از غم
عشق یعنی ن
|
|
|
|
|
تو با ابراز احساسات چه ها کردی
مرا از زیر خاکستر رها کردی
|
|
|
|
|
تو در کیش و من مات این رفتنم
فدای نگاهه تو جون و تنم
کنار تو ، دریا چه زیبا شده!
تو میخندیو عاش
|
|
|
|
|
دارم کم میشم از عمق نگاهت
مثِ شمعی که کم کم آب میشه
ببین ته مونده ی عمرِ یه احساس
توو آغوشِ نبودت
|
|
|
|
|
شاید این شعر دوباره نوشته شود،شاید..
|
|
|
|
|
بیتومگراینشبم سحرخواهدشد
چشمتنگراناین خبرخواهدشد
|
|
|
|
|
آ رامشی دارم که از چشم تو حاشا می شود
|
|
|
|
|
یه فاصلست بین ما
بین منو دنیای اون
از وقتی که تو این شهر نیست
گرفته قلب آسمون
|
|
|
|
|
آذر امسال دارد افتخار تازه ای،
میزبان نوگلی آخر بسان گوهر است.
|
|
|
|
|
هر چه بی نظمی ست ازآثار بی فرهنگی ست ..
|
|
|
|
|
دریغ ازنگاه بهارآفرینت
که بربرکه ی چشم پاییزی من نبارد..
|
|
|
|
|
ای سراپا نکهت دیدار یار
بر من مسکین دمی عطری ببار
|
|
|
|
|
هر روز دير مى رسند
آنها كه
...
|
|
|
|
|
انسان هایی که در نگاه و شناخت خود،بزرگ ترین ها هستند.
|
|
|
|
|
قدرت_
تخریب_ چشمانت. .
...
|
|
|
|
|
که می ترسم من از روزی شود کیش و زبان چینی
|
|
|
|
|
بیا ساقی که جانم مانده بر لب
خرابم کن به یک پیمانه امشب
|
|
|
|
|
☀سایه ها
یک سایه
یک رویا
یک فریب
یا نگاهی از پنجره
|
|
|
|
|
در قلب من نشاندی
از هجرتت چه غمها
رفتی و من نشستم
در سوگ تو چه تنها
|
|
|
|
|
دلم میخواد دفتر زندگیمو باز کنم و از نو ورق بزنم
دلم میخواد به اوج آسمان ها برم
اوجی که انتها ندار
|
|
|
|
|
مونس تنهایی های گل سرخ
شبنم زیبای صبحگاهی
می رسد به گوش، ترانه دل انگیز جویبار
می نوازند قطره
|
|
|
|
|
باغبانا ؛ لحظه ای دربت برویم بازکن
در میان خیل گلچینان مرا ممتاز کن
|
|
|
|
|
من تورو فهمیدم برات جنگیدم
|
|
|
|
|
قلمم از تپش افتاد ولی ذوقم نه
|
|
|
|
|
ما هم مثل شما خوشبخت و بدبخت داریم...
|
|
|
|
|
من در اين دنيا چرا زی مي كنم؟
زندگی بهرِ چه رازی می كنم؟
|
|
|
|
|
آقا پسری که زیر ابرو برداشت...........
|
|
|
|
|
برگرد که این عاشق دیوانه دلش تنگ است
برگرد که این خانه وُ کاشانه دلش تنگ است
هرچند چه باشی چه نب
|
|
|
|
|
کمی قدم بزنیم
بیا به یاد گذشته سرمی به هم بزنیم
بسوی عشق و مُحبّت کمی قدم بزنیم
غرور بی سر وپ
|
|
|
|
|
تا دل به او من باختم سربه هواشد
حکمت نمیدانم چه بود اوبیوفاشد
|
|
|
|
|
لابد از دیروزها می آیندهنوز آدم ها !
|
|
|
|
|
سبز بود
خیالم از آمدنت
...
|
|
|
|
|
ای خواجه به مال خود چه نازی.......................
|
|
|
|
|
در شبی تلخ
که محاق
در محک ماه
پریشان می گشت
|
|
|
|
|
گاهی سوختم با عکساتو
گاهی عکسات منو سوزوند
|
|
|
|
|
سفره را می گستراند دوست
یک نفر آن دورتر می گویدم برخیز
وقت پیوند دلت با نور نزدیک است
وقت ش
|
|
|
|
|
بگذار بر طراوت پر روح يك خيال
بر اوج آسمانِ ترانه، صداي باد
.......
|
|
|
|
|
خسته ام از قصّۀ دیو و پری
|
|
|
|
|
دل آدمی همان جاست که مکان دل ندارد
که در این مکان خاکی پی خاک دل بر آید.
سمیراعزیزی
|
|
|
|
|
مابین بهشت و جهنم آویزان می شود
|
|
|
|
|
آغوشی که آرامش داره
پایانی نداره
آغوشی که نوزاد را در خواب فرو می بره
آغوشی که نوازش داره
آغوشی
|
|
|
|
|
بی بال به پرواز می اندیشم
با حنجره ای سرد به آواز می اندیشم
امروز که پایان شروعی بود
یک لحظه ب
|
|
|
|
|
هیولای مهربان!
مرگ!
تو را سپاس که رهاییبخشِ
آگاهْپرندگانِ... زخمی
از بند کابوسِ
تلخیهای بیپ
|
|
|
|
|
گاهی سر بزن به حوالی رویاهایم
|
|
|
|
|
تمام جزوه های من
پر از اشعار و نام توست
اگر این ترم افتادم...
|
|
|
|
|
منهایت میکنم از غمهایم
و جمعت میکنم در افکارم
وقتی که ضرب شدی در اشکهایم
میفهمی چه تلخ است ...
|
|
|
|
|
بر کوه روم امشب
آن تارک شرقی را
برگیرم و بگریزم
آن باده فرعی را
|
|
|
|
|
چند ساليست كه تهران را بو ميكنم..
|
|
|
|
|
مدح زیارتی زائران شمس الشموس
|
|
|
|
|
بهایبوسهتومرگ می باشد ومیدانی
کهمنازنسیهبیزارم لبترابرلبمبگذار
|
|
|
|
|
ای گُلِ زیبایِ من٬ای جانِ من
باد زِ حامی به توصدهادرود
|
|
|
|
|
من و آن سنگ اگر
هر دو در مصاف با حادثه ها خاموشیم
|
|
|
|
|
بی تابی دیدار
مست گردیـــــــــــد از حضور کسی
عطر در جــــــــــــامه آه در نفسی
می دویـد هر طرف
|
|
|
|
|
ای سرا پا
همه درمعبد جان
نبض عشق
نغمه ای از
زمزمه ی آینه ها ست
*
|
|
|
|
|
گشتهام خسته دل از دور و زمانم ای یار
|
|
|
|
|
هر کس جهانش مملو از آشوب باشد
باید که حالش با کسی هم خوب باشد
با یک نفر باشد که حالش را بفهمد
پر
|
|
|
|
|
آمدم تا بلکه در دیر شما
گیرم آرام و از بند جفا گردم رها
لیک در بین شما هیچ مرا یار نبود
|
|
|
|
|
قایقی خواهی ساخت
خواهی انداخت به آب
که از این شهر روی تنهایی
|
|
|
|
|
عشق راز سربسته بود ولی شکستم ان را تا که تو نیز بدانی کز التهاب اتش دل خواست که بسوزم
|
|
|
|
|
آرى آهسته بيا بنگر مرگ يك قوى سياه..
|
|
|
|
|
" الا یا ایها الساقی ادرکاسا و ناولها"
عجب افتاده است مهرت چو تن پوشی بر این دلها
|
|
|
|
|
آهسته بیا که چون یخ میشکنم
|
|
|
|
|
خسته ی روزگار یعنی من
مانده بی غمگسار یعنی من
روشنی بخش شام تاری تو
تاری شام تار یعنی من
|
|
|
|
|
دلا از دام این دنیا رها شو
نوایش را رها کن بی نوا شو
دمی از خاک پستش پر بگیرو
سعادت سایه ای ه
|
|
|
|
|
بعد تو هر روز زانو در بغل
خیره میمانم به راهی سوخته
|
|
|
|
|
لامصب ، ترک ماری جوانا
مرا هوشیار کرد .
|
|
|
مجموع ۱۲۴۶۴۸ پست فعال در ۱۵۵۹ صفحه |