صفحه رسمی شاعر طوبی آهنگران
|
طوبی آهنگران
|
تاریخ تولد: | پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۳۷ |
برج تولد: | |
گروه: | عمومی |
جنسیت: | بدون اطلاعات |
تاریخ عضویت: | چهارشنبه ۴ دی ۱۳۹۸ | شغل: | بدون اطلاعات |
محل سکونت: | شیراز |
علاقه مندی ها: | به شعر و داستان |
امتیاز : | ۳۸۰۳۸ |
تا کنون 867 کاربر 7024 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: به نام انکه اندیشه رآ بر انگیخت از من عکس می گذارم تخلص سرو عر فان یا شمع خواموش ومن در ضمیر خود چیزی را احساس می کنم که از شعر هم فراتر است وتخلص در شعر و سکوت اگر نمی توانی. فریاد بزنی سکوت کن سکوت تو را زنده نگه. می دارد در سکوت هیچ اضافه. ای نیست خاموشی بلند ترین صدا است
اندیشه ی نو جسجو در واژه های اسرار آمیز
خداوند را چو . آفتاب درخشنده و درخشنده. ای در دل انسان می دانم به واسته. عََشق زندگی را طالب. می شوم و گردکار کرد
از فلسه ی خلقت روح چیست
چرا همیشه به دنبال گم شده ای می گردد
خبر از طر یق الهام قلبی
و باور هایی
که از راه گفتار نا خدا گاه به زبان می آید
و خداوند را چو .نور متلق و مو جودی نزدیک در دل هر. انسان می بینم
که طالب. زندگی می شود
بین انسان و خداوند ارتباطی است که هیچ کس خبر ندارد
هر بشری به طور خواصی. با خداوند ارتباط دارد
اگر حکومت خداوندی. و حب لذت. نبود هیچ کس به خودش زحمت نمی داد که زندگی بسازد
پیام خداونددر بعد. تولد در دل انسان درج می شود
این الهام انسان را نا خدا گاه به سمت زیستن بودن داشتن می کشد
انسان به فهم و شعور که می رسداین احساس. هم بالق. می شود
باید و نباید ها را می فهمد
الهام اورا به سمت درخشیدن که همان زات است می کشد
دشمنی و تبا هی را می فهمد چرا تن می دهد ان هم نفسی است که باز در خود انسان رشت می کند
که اگر سر کوب نشود آتش می شود. شاید . سوزانده هم باشد
دنیا به ما اموخت که ظلم پایدار نیست
زمین از ان انسانهای عادل و درست کار است و انسانهای صاله وارسان زمین هستند
می دانیم که جهان در پرطو عدل ساخته شده است
و این هم می دانیم که پرورد گار عالم پادشا ه ان است
و این را هم می دانیم هر چه در این جهان است تعلق به خودش است
و این شعر
ببین افسانه ی ققنوس سر گشته
که در اتش حسرت می سوزد
دوباره زاده گردد از خاکستر خود
ّبه تغییر نتوآن داد در عمر
توان تغییر داد چگو نه بود عمر
ای عشق ای معجزه غوغا ای دیدده بدان وای از روز ندیدت
وای از مکافات عمل روز ی ازمن خواهی گفت روزی که در آیینه ها باشم
از من خواهی شنید روزی روزی که در
سینه ها باشم
روزی خواهی به من فکر کنی
که چه طور زیستم
چطور از رنجها گذشتم
زندگی من همه تلخ بود باور می کنی
کسی را حا می نداشتم باور می کنی
چون مثل آتش بودم دود داشتم
مثل کوه بودم تکان نخردم
مثل باران بودم برای کودکان
گاه گاهی شکستم خودم را تر میم کردم
و خاکستری از من باقی ماند
خاکسترم را با فوت به فضا دادند
باز کمی ماند با همان کم سر گرمم
تا به کی باد ببردخاکسترم
ّبه خاک |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
ای سجده کنم به بو ستان تو به برگ گلی
شکرانه ی نعمت تو کنم به هر توسلی
هر برگ گلی نشان دهد از گوهر ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۹۹۷۷ در تاریخ ۷ روز پیش
نظرات: ۵۹
|
|
لاله ی سرخم عجب داغی عیان داری
سیه خالی به سینه وزان داغت نشان داری
مشام گیرد ز مستان عطر گیسویت
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۹۹۱۰ در تاریخ ۱۰ روز پیش
نظرات: ۲۱
|
|
حیف که در تاریخ نویسند نامتان
شرتان گیرد دامن ظلم خو دتان
جمع ای زیر تیغ جورتا دست پا زنند
بی ش ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۹۸۰۸ در تاریخ پنجشنبه ۲۰ ارديبهشت ۱۴۰۳ ۱۰:۲۶
نظرات: ۱۲۵
|
|
ای بی عاقبتا ن این زمانتان بگذرد
این ظلمت شما شتابان بگذرد
شادی مصیبت و خزان نماند
روسیاهی شما و ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۹۷۷۹ در تاریخ ۲ هفته پیش
نظرات: ۶۰
|
|
جامانده ز بستانم به باران نرسیدم
زنهار زان مرحله بازان به یاران نرسیدم
از اشارت عش ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۹۵۸۶ در تاریخ ۲ هفته پیش
نظرات: ۲۷
مجموع ۲۶۶ پست فعال در ۵۴ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر طوبی آهنگران
|
|
شبی دیگر آمد و ستاره گان به دیدار زمین و فلک به دیدن پروین افرا سر صحبت را باز کرد دل تنگی داشت بله جناب صوفیان من هم از مردم عشقم در کودکی پدر را از دست دادم بعد پدر من گوسفندان
|
|
شنبه ۳۰ فروردين ۱۳۹۹ ۰۳:۴۷
نظرات: ۵
|
|
من در مرزعه قاضی کار میکردم قاضی دیگر برای بردن میوه های باغ با شهباز شوهر مهر نئا می آمد من دلم میگرفت ولی باید صبر می کردم یک یک روزکه پدر مهرنیا با شهباز برای بردن قلات آمده بودند کارشان به شب کشید
|
|
پنجشنبه ۲۸ فروردين ۱۳۹۹ ۰۳:۵۵
نظرات: ۰
|
|
عصربود که قاضی به مر زعه آمد و با عجله مقداری میوه از باغ چید و به منزل باز گشت پیش من نیامد و صحبتی هم نکرد فهمیدم که از قضیه خواستگاری ناراحت است من هم به خانه آمدم از مادرم پرسیدم آیا الت ناراحی قا
|
|
دوشنبه ۲۵ فروردين ۱۳۹۹ ۱۸:۲۷
نظرات: ۴
|
|
شبی دیگر در کلبه چوپان آن شب هم سر صحبت را من باز کردم به منزل رفتم چو پریشان بودم مادرم گفت صوفیان تو همیشه شاد و شنگ بودیحال امشب شما را سر حال نمی بینم گفتم مادر حالم خوب است نگران نباش
|
|
جمعه ۲۲ فروردين ۱۳۹۹ ۰۳:۳۴
نظرات: ۰
|
|
شبی دیگر از رارسید چوپان از صحرا آمد بعد از شام کنار هم نشستیم و من به چوپان گفتم اسم شریف شما را می شود بدانم گفت اسم من افراسیاب است ولی به افرا معروفم . افرا متظر بودتا از سر نوشتم بگویم گفتم
|
|
شنبه ۱۶ فروردين ۱۳۹۹ ۰۲:۵۸
نظرات: ۰
مجموع ۶۴ پست فعال در ۱۳ صفحه |