صفحه رسمی شاعر بهمن بیدقی
|
بهمن بیدقی
|
تاریخ تولد: | شنبه ۸ بهمن ۱۳۴۵ |
برج تولد: | |
گروه: | افراغ اندیشه |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | چهارشنبه ۲۷ شهريور ۱۳۹۸ | شغل: | مهندس عمران |
محل سکونت: | تهران |
علاقه مندی ها: | طراحی - نقاشیخط - صنایع دستی چوبی شامل نقش برجسته و مجسمه - نقاشی رنگ روغن -عکاسی- سرودن شعر - نوشتن داستان کوتاه |
امتیاز : | ۸۶۴۵ |
تا کنون 303 کاربر 1311 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: برای مشاهده ی آثار هنری دیگر (ازجمله طراحی ، نقاشی ،خط ، صنایع دستی )درصورت تمایل میتوانید به گوگل و وبلاگ اینجانب در سایت صدهنر مراجعه فرمائید . یا اینکه درگوگل به فارسی بهمن بیدقی را تایپ فرمائید |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
قدمهام دوست دارند پرسه هام را ،
دراین باغ پُراز،
رُز و، نسترن و سوسن
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۰۲۴۶ در تاریخ دیروز
نظرات: ۴
|
|
یکی را دیدم که رخساره ی سبزه ش ، یهو قرمزشد ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۰۲۱۱ در تاریخ ۲ روز پیش
نظرات: ۶
|
|
زندگی کردن دریک سالِ سفید ،
بهترست ز هفتاد سال سیاه
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۰۱۹۴ در تاریخ ۳ روز پیش
نظرات: ۲
|
|
زندگی آونگی ست
پُرازتکرار، پُراز، رفت وآمد
اما آنهم میتواند روزی ازپای بیفتد
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۰۱۷۳ در تاریخ ۴ روز پیش
نظرات: ۶
|
|
وقتی بارون ،
میگذشت زبینِ ناودون ،
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۰۱۳۲ در تاریخ ۶ روز پیش
نظرات: ۰
مجموع ۱۴۲۹ پست فعال در ۲۸۶ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر بهمن بیدقی
|
|
شکستنی مثل حباب : سلام داداش منوچهر : سلام ، آبجی پریچهر : آبجی خانوم چه سعادتی ! شما کجا ؟ اینجا کجا ؟ حالتون چطوره ؟ مدتیه که سایه تون سنگین شده : چی بگم آقاداداش ، ش
|
|
دوشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۹ ۱۳:۳۱
نظرات: ۹
|
|
غلط املائی (داستان کوتاه مضحک) درکلاس درس ، معلم رو به شاگرد : حسن ! : بله آقا : بله و بلا ، پاشو واستا ! : آقا بله : آقا و آغُل . کِی میخوای آدم بشی؟ چندبار درحضو
|
|
سه شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۹ ۰۵:۳۲
نظرات: ۴
|
|
ماجراهای ناب قهوه خانه ای داشت درمرکزشهر . تووی یک کوچه ، مقابل زورخانه ی پهلوان . درآن قهوه خانه ، علاوه برچای دبشِ لب سوزِ قندپهلو ودم کشیده با سماوربزرگ و جوندار، ظهرها دیزی س
|
|
يکشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۹ ۰۵:۲۳
نظرات: ۵
|
|
بد سلیقه در راه پله بودند که زنگ موبایل مرد به صدا درآمد . مرد پس از سلام وبعد ازمکثی گفت : الآن خودمو میرسونم، کسی که نمرده ؟ الحمدلله و بعد موبایل را خاموش کرد و به خانم گفت :
|
|
پنجشنبه ۱ آبان ۱۳۹۹ ۰۲:۴۸
نظرات: ۸
|
|
من ازکجا باید بدونم ؟ زنگ تلفن دفترش به صدا درآمد . ازحراست اداره بود : خانمی با شما کار دارند . اسمشونو بپرسید ! : خانم ! اسمتونو می پرسند . : بفرمایید دخترخاله شون هس
|
|
يکشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۹ ۱۳:۵۹
نظرات: ۴
مجموع ۱۴۷ پست فعال در ۳۰ صفحه |