صفحه رسمی شاعر احمدی زاده(ملحق)
|
احمدی زاده(ملحق)
|
تاریخ تولد: | چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۴۶ |
برج تولد: | |
گروه: | افراغ اندیشه |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | يکشنبه ۴ مهر ۱۳۸۹ | شغل: | بدون اطلاعات |
محل سکونت: | بدون اطلاعات |
علاقه مندی ها: | بدون اطلاعات |
امتیاز : | ۳۹۷۸ |
تا کنون 4213 کاربر 33006 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: موفق در خوبی و احسان و افراغ اندیشه باشید |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
جوانی زیباست اما نه به اندازه پیری! ...
|
|
ثبت شده با شماره ۶۰۰۸۳ در تاریخ ۳ روز پیش
نظرات: ۴۰۷
|
|
من امضایم را فراموش کرده ام. ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۹۰۲۸ در تاریخ حدود ۱ ماه پیش
نظرات: ۶۷۶
ثبت شده با شماره ۴۱۶۰۵ در تاریخ حدود ۱ ماه پیش
نظرات: ۴۷۹
|
|
آهسته از خیابان گذشت و..
با خود می خندید
...
|
|
ثبت شده با شماره ۴۹۸۳۹ در تاریخ سه شنبه ۷ فروردين ۱۴۰۳ ۱۰:۲۳
نظرات: ۵۷۳
|
|
فلسفله درد، همچنان ادامه دارد .. ..
این کنکاش تاریخی …
قدمتی به قدمت کل انسان دارد...
...
|
|
ثبت شده با شماره ۵۴۶۱۴ در تاریخ يکشنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۲ ۰۵:۴۰
نظرات: ۳۷۶
مجموع ۴۲۲ پست فعال در ۸۵ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر احمدی زاده(ملحق)
|
|
دوست داشتن عضوی از بدن است. درست است که همه فوراً به فکر "قلب" می افتند ولی من می گویم که دوست داشتن، "دندان" آدم است دندان جلویی که هنگام لبخند برق می زند ...حالا تصور کنید روزی را که دوست داشتن آدم
|
|
شنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۲ ۰۴:۰۳
نظرات: ۷۴
|
|
10 گام ساده برای تحلیل یک شعر! چگونه یک شعر را در 10 گام ساده تحلیل کنیم! باشه؛ پس شما می خواهید یک شعر را تحلیل کنید . ابتدا، بیاید کلمه ی تحلیل کردن را تغییر بدهیم و ترس آن را
|
|
چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۲ ۰۷:۰۴
نظرات: ۵۳
|
|
زن هفته ای یک بار دنبال مرد می آمد، با هم در شهر چرخی می زدند و در آخر با تلخی از هم جدا می شدند. اما وقتی همدیگر را نمی دیدند دلشان برای هم می تپید، اما وقتی با هم بودند حرفی برای گفتن نداشتند.
|
|
دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۰۴:۰۳
نظرات: ۲۱
|
|
یادم می ياد اولین روزهایی که عاشق شده بودم،خیلی عجیب غریب شده بود زندگیم!روزها دیرتر شب می شد،شب ها دیرتر صبح!!اصلا انگار روحم سنگینی می کرد توی کالبدم !نزدیک قرارکه می شد ، قلبم روی گونه هایم م
|
|
جمعه ۱۲ خرداد ۱۴۰۲ ۰۴:۰۳
نظرات: ۳۸
|
|
شبی که پدربزرگم فوت کرد کسانی که برای تسلیت به خانهمان آمدند اکثراً معتقد بودند که "راحت شد". این را البته با گریه و ناراحتی میگفتند و برای من سوال بود که چرا میگویند راحت شد؟ ط
|
|
دوشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۲ ۱۴:۰۵
نظرات: ۴۴
مجموع ۱۲۱۸ پست فعال در ۲۴۴ صفحه |