با خونِ دل نفس زده ام درهراس ها.
با آبرو زدم به زمان التماس ها.
پرتم ز مرحله، اگر از روی سادگی.
افتاده ام زِ چشمِ همه بی حواس ها.
دائم به گوشم از سرِ نیرنگ خوانده اند.
با من حدیث سبزِ رفاقت، سَیاس ها.
گم گشته در شلوغیِ شهرم تمام عمر.
من را زِ یاد برده نمک ناشناس ها.
یا کرده کبکِ دل، سرِ خود در میان برف.
یا کرده قطعِ رابطه با من تماس ها.
در اوجِ بی پناهیِ من هم قسم شدند.
خصمانه بر علیه دلم ناسپاس ها.
در اولِ بهار که سر سبز و نارِسم.
کردند قصد چیدنِ من خشمِ داس ها.
خیاط فالگوش که سوزن به نخ کشید.
دربابِ دکمه، حرف مرا با لباس ها.
پیراهنی زِ شایعه بر من برید و دوخت.
یک تا چهل کلاغ شد از اقتباس ها.
از منطقی که فلسفه باف است دل خُورم.
خالی نموده پشت مرا در کلاس ها.
حرفم حق است گر چه به جایی نمی رسد.
در حق کشیِ سفسطه ی بی اساس ها.
از بی گناه بودنِ من با خبر شدند.
در باغ خالی از سَکَنهِ اشکِ یاس ها.
در من ز هولِ سایه، ندارد به چهره رنگ.
در قحطِ اعتماد، حنایِ روناس ها.
مستی نکرده با همه رو راست بوده ام.
سرکوفت خورده ام همه جا از قیاس ها.
با غصه است خانه یکی آهِ سینه ام.
گردیده ام به مُلکِ مصیبت پلاس ها.
همواره شد گواهیِ بر بد بیاری ام.
بر تخته نردِ صفحه ی تقدیر، تاس ها.
از تلخیِ زمان شده حتی به کام من.
بی رگ شبیه سیب زمینی مَلاس ها.
اُمّید از سیاهیِ شب نور می تَند.
تنها خداست دل خوشیِ آس و پاس ها.
در من کمی هنوز نفس می کشد امید.
مست از هوای تازه کنیدم تراس ها.
باید دوباره شکل بگیرد به جنگِ غم.
در سینه ام شبیه فلسطین، حماس ها.
بیایید صرفا بر اساس دیده ها و شنیده های محتمل که شاید از سرعداوت شخصی
که بعضا بی اساس یا بزرگ نمایی شده هستند، همدیگر را به راحتی قضاوت نکنیم
حتی اگر ظن و گمانمان هم صحیح بود با آبروی دیگران بازی نکنیم
فراموش نکنیم خداوند ستارالعیوب است و آمرزنده است
رسول رشیدی راد(مجتبی) 1398/06/10
نکته: مَلاس شیره ای سیاه رنگ و شیرین است که از نیشکر و چغندر قند
به منظور تهیه قند و شکر تهیه می شود
آموزنده و زیباست