سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 24 ارديبهشت 1403
  • لغو امتياز تنباكو به فتواي آيت الله ميرزا حسن شيرازي، 1270 هـ ش
6 ذو القعدة 1445
    Monday 13 May 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      دوشنبه ۲۴ ارديبهشت

      بیا

      شعری از

      حجت اله یعقوبی(سکوت)

      از دفتر هدیه ی سکوت نوع شعر

      ارسال شده در تاریخ جمعه ۹ تير ۱۳۹۱ ۲۰:۳۳ شماره ثبت ۷۲۸۷
        بازدید : ۸۸۲   |    نظرات : ۸

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر حجت اله یعقوبی(سکوت)

      صدای ارسالی شاعر:

      آن زمان که دست های گرم تو

      همچو شاخسار سبز زندگی

      چشم آسمان پر ستاره ی  مرا

      غرق بوسه های دلنواز می نمود،

      از تو، با دل جوان و سبز کودکی

      قصه های دور و بس دراز می نمود،

      در هوای آن نگاه مهربان

      آمدم که در دلت،

      -چون بهار جاودانه-شور صد جوانه را به پا کنم

      آمدی که با دلم "تورا"

      آشنا کنم

      وان صدای بی صدای عشق  کهنه را، رها کنم،

      شادمانه ،این صدای خسته را

      رهسپار انتهای کوچه ها کنم،

      کوچه را، به واژه های  پاک عاشقی

      با صفا کنم.

       

      هان؟! چه شد که این زمان

      خون به دامن افق رسیده از زمین؟

      وآه واره های سرد

      پر کشیده از گلوی خسته ی حزین؟

      هر کجا نگاه می دود،

      خطِ فاصله، نقطه ،خطِ فاصله، نقطه، نقطه، نقطه چین...

       

      حال، من کجا؟

      من کجا ، سرود سبز دلنشین نوبهار؟!...

       

      بی تو،

      وزن شعرِ من به یک هجا شکسته شد

      - بال های رفتنم،

      وین گلوی بازِ یکصدا شکفتنم،

      تار و پود ماندنم -،

      ز هم گسسته شد

      وزن بودنم ،از این سکوت، خسته شد

      تیره شد جهان به دیدگان باورم

      درب های شور و شوق گفتنم

      بر دهان و دست و دیده بسته شد

      خاکِ من

      به خون نشسته شد…

       

      گرچه می کشم به دیده سرمه ای ز خون

      سنگ می زنم به سینه از سر جنون،

      چارپاره می کشم از این گلو برون

      وین کلام های هرزه را

      چاره می کنم!،

      ای خدا...، اگر به من نشان دهی،

      آن گناهِ هیچگه نکرده را!...

       

      ای امید جان من، بیا، بیا!

      من چگونه بی تو بارِ بندگی کشم؟

      در میان این مِهِ سیاه

      این همه دروغ

      این همه محال...

      در میانِ این سیاه جامگان، که جای من نبود!،

      کودکانه ام نوازشی که بود،

      سایه سار گرم خواهشی چو بود،

      عاشقانه ام

       سرایشی که بود!...

      من هنوز،

      زیرِ تازیانه ی نگاه گرگ ها و سایه ی سیاه کرکسان

      عاشقانه ام!،

      لیک ، بی تو، من چگونه رنج زندگی کشم؟

       

      خسته ام دگر خدا! از این نبود

      از هر آنچه ام نبوده ، آنچه بود ،

      از دل سپید ،

      سینه ی کبود،

      خسته ام  ز زندگی،  

      چه زود!،  

      خسته ام!...

       

       

      پیش از آنکه خستگی مرا کشد به دام ناکسان،

      ای امید جان من، در این دو دیده ام درآ!

      چاره ام تویی  و خسته ام زخود

      ای خدای من،خودآ، خودآ، خودآ!!!

       

      پیشکش مرا بپذیرید

      ____________

      برادر کوچک شما

       

      ۰
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0