رازِ بزرگ

درود بانو

عزیزی دنیاجون

درود دنیای عزیزم

چه اندیشه ی نابی را به تصویر کشیدی!

آفرینان بادت

درود
آفرین

سلام و درودها
بر شما
و احساس سبزتان

سلام ودرود
بسیار زیبا و دلنشین
با ارزوی سلامتی...

درود

عاشق به محل عشق بر می گردد
مثل مهاجری
زیبا بود 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺

درودتان

سلام نازنین بانو
بسیار عالی
می دانم که عجیب با اندیشه های مولانا عجین شدی چرا که این شعرت هم مرا یاد شعر مادر از مولانا انداخت همانطور که مادر پناهگاه و مظهر امنیت کودک است، طفل، پناهی جز مادر نمی شناسد و حتی اگر مادر سیلی به صورتش زند، نیز به آغوش وی پناه می برد. انسان هم در تمام حوادث خیر و شر به جای دیگری توجه نمی کند و در همه حال به خداوند خود روی می اورد. مولانا این معنی را در قالب سخن خداوند که به وحی دل با موسی (ع) گفته است، چنین بیان می دارد: 
گفت چـــون طفلــی به پیش والـده 
وقت قهرش دست هم در وی زده 
خود نــدانـد که جز او دیــار هست 
هم از او مخمــور هم از اوست مست 
مـادرش گــر سیلیـــی بر وی زنــد 
هــم به مــادر آیــد و بـر وی تنـد 
از کســی یــاری نخـــواهد غیـر او 
اوست جملــه ی شـر او و خیــر او 
خــاطر تــو هم زمــا در خیر و شر 
التفـــاتش نیست جــاهــای دگــر

اندیشه های نابت را می ستایم

درودها بانو

زيبا قلم زديد
دستمريزاد

درود
سرکار خانم حریفی
زیباست احسنت

درود بر بانوی بزرگوارم
زیباست

سلام..یه شعر ساده و روان...
که من نمیپسندم

درودتان
نازنین م

پراز احساس و زیبایی..
شعرهای زیبایی دارید..
تنور دلتان ....گرم....

///////////////// ///////////

سلام

خداوندا نگهدار دلم باش
وگرنه می برد شیطان زدستم (سید)

سلام

بسیار زیبا سرود ه اید .....
دست مریزاد ./

درود بانو

دلم دانست با خود، با خدایم من چه ها کردم
زدم بر سر که یا رب بخششی فرما که شاید روزگار بر وفق ما گردد
ندا آمد که میدانم عاشق به محل عشق برمیگردد
سلام
زیبا
ساده
و...
سالم باشید آمین

ندا آمد که میدانم عاشق به محل عشق برمیگردد

سلام و درود
دلنشین بود بانوی شاعر زیباسرا

با سلام و درود بانوی ادیب
بسیار زیبا
درودها
مانا باشید بزرگوار

درودمهبانو.زیبابودوقابل تامل...شادزی

درودبرشمادلنوشته ای زیبا وبااحسای وعرفانی ازقلمتان خواندم آفرین هابرشما...
در آن روزی که دیگر هیچ چیزی هم نکرد شادم
به یاد وعده هایی که خدا میداد به آدم
ایکاش مصرع دوم رااینگونه تکمیل
در آن روزی که دیگر هیچ چیزی هم نکرد شادم
به یاد وعده هایی که خدا می دادافتادم...