سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 16 ارديبهشت 1403
    27 شوال 1445
      Sunday 5 May 2024
      • روز جهاني ماما
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      يکشنبه ۱۶ ارديبهشت

      فتح نامه

      شعری از

      امیرحسین مقدم

      از دفتر ما صابر دردهای خویشیم نوع شعر غزل

      ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۵ ۲۰:۲۳ شماره ثبت ۵۱۲۶۳
        بازدید : ۷۵۴   |    نظرات : ۲

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه

       
      فــــتــــح نــــامــــه
      دیــــباچـه
       
      بنام خداوند مـــردان مرد
      یلان و امیران جنگ و نبرد         
       
      بنام خداوند مـــردان هور
      دلیران و جان بر کفان غیور  
       
      امیران جنگ و اسیــران عشق
      جوانان رزمند و پیـــران عشق
       
      دلیــــــران ایران و ایران زمین
      شهیدان جامانده در دشت مین
       
      *
       
      چه بسیار تاریخ پر پیــچ و خم
      پراز رنج و محنت ، فریب و ستم   
       
      پراز اتفاقات خــــــُرد و کلان
      ازاین گِردِ گَردون نامهـــــربان
       
      برایران و بر مردمانـش گذشت
      ولی پشت ایرانیان خم نگـشت
       
      سزد تا که از جان فرستم درود
      به ایرانی از قَبــــل بود و نبود
       
      براین مهربان مام ، ایران زمین
      پس از حمد یزدان کنـم آفرین
       
       
      ٭٭٭٭
       
       
      بخش اول 
      آغـــــــــــاز
       
       
       
      از ایام ماقبل پنجاه و هفت
      در آن مرز غربی بسی کینه رفت 
       
      همی مدعی بود شـــــاه عراق
      که از عهد ماضی به طاق و رواق
       
      نبشته که عثمانیان داده اند
      خُزستان به ایران چنان داده اند
       
      یکی دیگر از آنکه اروند رود
      نشاید که مرز دوکشور ببود
       
      پس از اتفاقات پنجاه و هفت
      یکی فکر بیهوده پرورد و رفت
       
      یکی مرد بدخواه پرکینه بود
      یکی قلب سنگیش در سینه بود  
       
      ندید او از آن کودکی روی باب
      در آن زندگی پر از پیچ و تاب
       
      وُرا مام ، صدّام ، نامیده بود
      بَرو خواب آشفته ای دیده بود
       
      در آن کودکی شد زمادر جدا
      همان مرد مغرور و پر ادعا
       
      به حزبی گرایید با نام بعث
      مگر تا براید از او کام بعث
       
      خیال خدایی اعراب داشت
      به سر ادعایی از اعقاب داشت 
       
      که از سرزمین میان رود بود
      ازاین ادّعا طالب سود بود
       
      چو از قرن شمسی بشد پنج وهشت
      به تخت ریاست جنابش نشست
       
      همان روز اول دل و جان بخَست
      به ایران ستیزی میان را ببست
       
      چو شهریور سال بعدش رسید
      یکی نقشه بر ضد ایران کشید
       
      سر ظهر روز سی و یک ز ماه
      یکی امر فرمود او بر سپاه   
       
      که ایران نوپا پس از انقلاب
      ندارد توانایی و توش و تاب
       
      که بر خاک ایران کنون تاختن
      یکی سرزمینی زنو ساختن
       
      شد افراسیاب و سپه برکشید
      مگر تا کند فتح مهد رشید
       
      سر ظهر بود و پریدن گرفت
      دل و جان ایران دریدن گرفت
       
      زبالا به تهران بسی بمب زد
      همان بدکنش مرد بدخواه و بد 
       
      بیاراست لشگر همانند گَرد
      به امید فتح سریع نبرد 
       
      نبودآگهی کش از ایرانیان
      نه یک یل ، هزاران بیاید دوان
       
      بیایند از جان و دل بهر جنگ
      ندارند برتاب این نام و ننگ
       
      همه گُرد و مردافکن و نامدار
      جهان پهلوان همچو سام سوار
       
       
       
      بخش دوم
      اشغــــــــال
       
       
       
       
      گُسی کرد، او از سه جبهه سپاه
      همان مرد بدطینت و کینه خواه    
       
      بیاراست ده چاروهشت از یگان
      زگُردان و کارآزموده سران 
       
      بسی لشگر و تیپ با اسلـحه
      همه هم نـژاد خود حَرمــله
       
      همه پرسِلیح و پراز خواسته
      زسر تا به بن جمله آراسته
       
      گذشتند از مرز ایران زمین
      ابا قلب های پراز خشم و کین
       
      دو لشگر رسیدند تا کرخه رود
      هنوز ارتش ما مُهیّا نبود  
       
      یکی لشگر آمد به بستان رسید
      زره پوش و پوشیده همچون حدید
       
      یکی لشگرِ دیگر آمد ز راه
      به نزدیک اهواز زد پایگاه   
       
      جُفِیر و حمیدیه از دست رفت
      چنان تیره شد آن فروزنده بخت
       
      دو لشگر کشیدند سمت جنوب
      از آن سو که خورشید گیرد غروب
       
      یکی لشگر سه زِرِه پوش بود
      خُورمشهــــر ما را هماغوش بود   
       
      و دیگر ز نیروی ویژه بجنگ
      زد آنسان که بر گور تازد پلنگ
       
      همان شهر خرم سی و چار روز
      به دندان نگه داشت خود را ز یوز   
       
      ز یوزی که بر خاک تازیده بود
      بسی فتنه از کینه سازیده بود
       
      سه انگیزه بود از نبردش به سر
      همان بدکنش ، بد گهر ، خیره سر
       
      یکی لغو پیمان هفتاد و پنج
      وُرا داشت بی گفتگو حکم گنج  
       
      که تالوگ اروند رود از قدیم
      نباید که مرز دو کشور کنیم
       
      دو دیگر خیال خُزستان به سر
      بپرورده بود آن یل بی هنر  
       
      و سوم به نیروی جنگ آن عدو
      کشاند سران را سر گفتگو
       
      به این ادعا های واهی رسید
      به ایران زمین لشگر کین کشید
       
      سه روز از سر ماه شد بیشتر
      که اشغال شد شهر خون و خطر 
       
      خورمشهر زیبا به خون در کشید
      پس از آن نتابید تابنده شید 
       
      به روز چهار از مه هشت سال
      نگون شد خورمشهر فرخنده فال
       
      چه بسیار مردم که در خون شدند
      از اشک رُخان رود جیحون شدند   
       
      فراوان ز ما خانه ویرانه شد
      لگد مال آن خَصم بیگانه شد
       
      همه نخلها یک به یک سر زدند
      سر بیگناهان به بستر  زدند   
       
      بسی مردم از خانه آواره شد
      دل از غصه پوسید و صدپاره شد
       
      هرانکو که آمد به تیرَس زدند
      یلان را نه از پیش ، از پس زدند
       
      زن و کودکان را نه رحم آمدند
      سراپای ایران به خشم آمدند     
       
      به آبان پنجاه و نه ، روز چار
      خورمشهر ما را ، گرفتند زار
       
      دگر موقع خشم و غیرت رسید
      الا های ..... هنگام همّت رسید   
       
      ببین خون رستم به جوش آمده
      نه بس خون که جان در خروش آمده  
       
      همه جان شیرین به ایران دهیم
      به هر مشت ، خاک وطن جان دهیم
       
      " چو ایران نباشد تن من مباد "
      نه من بس فقط ، زنده یک تن مباد    
       
       
       
      بخش سوم
      حصــــــــــــر
       
       
      چویک هفته از ماه آبان گذشت  
      سوی شهر آبان نظرها بگشت  
       
      رسیدند آنسوی کارون به جنگ
      جهان شد به چشم خردمند تنگ  
       
      سلیمانیــــه بود و مارِد مکان
      شدآنگونه تاریک هفت آسمان 
       
      همانگونه رفتند سمت یَسار
      ابا لشگر و تیپ و گردان هزار
       
      بریدند اول ز اهواز راه
      سپس ماهشهر آن مه بی پناه
       
      بدینگونه شد شهر یکسر اسیر
      به حَصر اندر آورد برنا و پیر
       
      دگر راه آبادگان بسته شد
      دل وجان از این ماجرا خسته شد   
       
      بسا شهر آباد و خرم که گشت
      گرفتار دست بد سر نوشت   
       
      "چنین است کردار گردنده دهر"
      "گَـهی نوش بار آورد گــاه زهر"
       
      کنون از سخن بشنو این داستان
      یکی داســتان سر به سر راستان  
       
      توکل کن و راه حق را بجوی
      جز از راستی هیچ راهی مپوی
       
      که او وعده فتح و نصرت بداد
      به هرکس ازاین وعده فرصت بداد   
       
      کنون نوبت پهلـــــوانی رسید
      برایت بگویم که گردون چه دید  
       
      چه دید از دلاور سـران غیور
      زگُــردان ایران ابا عشق و شور
       
      گذشت از بر ما بسی روزگار
      همه رنج و سختی ، همه انتظار  
       
      گذشت اینچنین روزها خوب وبد
      که هرگونه باشد همی بگذرد
       
      چنین گفت آن پیر ، براو درود
      که این حصر باید که بشکست زود   
       
      خروشی در ایرانیان در گرفت
      که خاک وطن را بباید گرفت    
       
      بگیریم هر ذره  از خاک را
      کمربشکنیم ارچه ناپاک را
       
      یکی شد همه ارتش و هم سپاه
      که باهم رسد آدمی تا به ماه  
       
      به وحدت همه پشت در پشت هم
      گرفتند افسارِ غم ، بیش و کم
       
      خزان رفت و برف آمد و سال ، شد
      تو گفتی که طالع ، سیه فال شد   
       
      پس از آن بهاری پراز غم رسید
      به ایران زمین دردو ماتم رسید  
       
      یکی فصل دیگر بِدانسان گذشت
      که دیگر نیاید چنان سرگذشت
       
      امیری در این ارتش مرد بود
      زجان آشنای غم و درد بود   
       
      کجا نام او بود نام علی
      خصالش همه چون مرام علی
       
      چنان پهلوانی که در عقل و هوش
      نبوداینچنین یا نگردد ، نکوش  
       
      که فرمانده نیروی خاک بود
      از آن افسران بسی پاک بود  
       
      امیری از ارتش  از افلاکیان
      شده اینزمان ساکن آسمان
       
      یکی طرح نیکو و پر طُـمـطُـراق
      به جنگ تجاوزگران از عراق
       
      بنام همو ضامن آهوان
      به ثامن ائمه ،سپاهی گران  
       
       برانگیخت از ارتش و از سپاه
      مگر بازگیرد سر تخت و گاه   
       
      یکی طرح افکند از جان و دل
      مگر باز گیرد شبستان دل    
       
      که خاک وطن مثل جان و دل است
      که ما غرقه ایم و وطن ساحل است
       
      کنون گشته ویران، دل و دیده ام
      به آبادی اش جان شیرین دهم
       
      "دریغ است ایران که ویران شود
      کنام پلنگان و شیران شود"
       
      دریغ از چنین سررمینی که مِهر
      بپرداخت در گِرد گَـردون سپهر   
       
      سحرگاه پنجم درآن مهر ماه
      نهادند مردان ره ،  پا به راه    
       
      به راهی که راه الی الله بود
      به اهریمنان دست کوتاه بود
       
      به شبگیرِ اول ، گرفتند راه
      به مه شهر آن شهر خورشید و ماه
       
      به حِفار دشمن کمین کرده بود
      ولی ناشیانه چنین کرده بود  
       
      ندانست ایرانیان را چنین
      توانایی و دانش و عشق و دین   
       
      رسانده به این گاه نیروترا
      به عرش اندرون بر نشانده سرا  
       
      "دوجنگ گران کرده شد در سه روز"
      به اقبال گردان گیتی فروز
       
      سه روز از شروع نبردی چنین
      شکستند حَصراز گـُـل سرزمین
       
      بسی خاک کز دشمن آزاد شد
      بسی خشم درسینه فریاد شد
       
      بسی ساز و برگ و فراوان اسیر
      بدست آمد از ارتــــش ناگزیر   
       
      چنین است رسم زمین و زمـان
      پس از تیرگی ها ، سپیده دمان    
       
      برآید کند جان و دل روشـنا
      به خواری بـیندازد اهریــمنا
       
      کسی روز پیشین سرِ گاه بود
      دگر روز وامـــانده در راه بود
       
      اگر گربه ای شیــــر را آزُرد
      یقینا که از شیر ، سیلی خورد
       
      چنین است کِردار گـَردنده چرخ
      چه در غَرّه و بدر باشی ، چه سَلخ    
       
       
      بخش چهارم
      آزادی
       
      بدینگونه بگذشت گردان سپهر
      سری پر زخشم و دلی پر ز مهر   
       
      زمان بیشتر از سر سال شد
      از آن دم خرمشهر اشغال شد  
       
      گذشت اینچنین سالی و نیم سال
      به اقبال این چرخ شوریده حال
       
      گذشت و زمان رشادت رسید
      به ایرانیان این بشارت رسید
       
      الا ای دلاورسران غیور
      هلا عاشقان ، عاشقان حضور  
       
      مگر پس بگیرند خاک وطن
      وطن گر نباشد چه بهتر کفن
       
      به بیت المقدس نهادند راه
      دلیران ارتش ، یلان سپاه
       
      به نام علی رزم آغاز شد
      پر از سوز، دلها ، پر از راز شد
       
      برفتند آن شیرمردان عشق
      هزار آفرین بر دلیران عشق
       
      چو دشمن حضور دلیران بدید
      به امید پاتک زدن ، پس کشید   
       
      چه بسیار تک از زمین و زمان
      به  امید تاراندن عاشقان   
       
      نبود آگه از قدرت و راز عشق
      نه اهل خرابات و دمساز عشق
       
      نه با آشنا آشنایی زمین
      ندانست حسی به جز حس کین
       
      سر انجام در سوم ماه خور
      به هَم دلاورسران غیور
       
      خورمشهر خونین که آزاد شد
      خیالات دشمن همه باد شد
       
      ده و نه هزار آن اسیران شدند
      چو میشی به چنگال شیران شدند
       
      هم آزاد شد دشت آزادگان
      به اعجاز این جمع دلدادگان
       
      تمام وطن غرق شد ، غرق نور
      پراز عزت و افتخار و غرور
       
      که خاک وطن ، جان و ناموس ماست
      بزن طبل غیرت که او کوس ماست
       
      همه  خاک ایران زر و گوهر است
      نباشد اگر خاکمان بر سر است   
       
      بدینسان خورمشهر ما شد رها
      ز چنگال خون ریز نر اَژدها    
       
      به شکرانه ارزد اگر جان دهیم
      به پیروزی مهد شیران دهیم
       
      بدینگونه بگذشت چندی سپهر
      سری پر زخشم و دلی پر ز مهر    
       
      #امیرحسین_مقدم
      6 مهر 95
      ۱
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      عباسعلی استکی(چشمه)
      سه شنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۵ ۱۷:۲۱
      درود بزرگوار
      حماسی و زیباست
      سامی
      چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۵ ۱۳:۳۲
      بسیار عالی
      خندانک
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0