باخیشین ساچلارا گُؤز قاشلارا هِچ ساتمامیشام
نَقَدَر غم وئره یادین سینه دن آتمامیشام
ائورکین باش یولاغیندا ائوی وار سوگلیمین
نئچه ایل یُول دوئرم آمّا گینه چاتمامیشام
گُؤرمیشم گول بداقین بیر گئجه حیران باغینا
بو گُؤزی بیر کَسَه اُئوندان سُورا ایسلاتمامیشام
اوبام اُت قاپدی، چَپَردن قوزوم آشدی قاشدی
غم دئیر دُئوز هَلَه من طوفانی فرّاتمامیشام
آپاریب سِئل سارامی، باغلامادی اِئل یارامی
یاپیشیب دُوست الیمی باتلاقیما باتمامیشام
چاغییب پیکِ اجل، حاضیر اُلوبسان سَفَرَه
هَلَه من بوغدامی یول بوقچاسینا داتمامیشام
با احترام: شعر و دکلمه از مرتضی میرزادوست
ترجمه:
نگاهش را به گیسوان، چشمها و ابروها نفروخته ام
هر قدر هم غم بدهد یادش را از سینه ام بیرون نکرده ام
خانه دلبرم در کوچه بالای قلبم است
چند سال است راه می کوبم (می پیمایم)، اما هنوز نرسیده ام
گل بداقی را شبی در باغ حیران دیده ام
چشمم را بجز او به کسی خیس نکرده ام
اوبایم آتش گرفت، گوسفندم از پارچینم پرید و فرار کرد
غم ندا می دهد: هنوز طوفان را به چرخش در نیاورده ام
سارایم را سیل برد، ایلم زخمم را نبست
دوست دستم را گرفت و به باتلاقم فرو نرفتم
صدا می زند پیک اجل: برای سفر آماده شده ای؟
هنوز من گندم خود را برای بقچه راه آسیاب نکرده ام
پ ن:
از قافیه و ردیف فوق شاعران گرامی استفاده کرده اند
ماجرای سارای را همگان شنیده اند اما باز هم خواندش خالی از لطف نیست:
✅سارای نماد وفاداری دختر تورک: داستان سارای اينطور آغاز ميشود که در کنار رودخانه ی آرپا چايی که در نزديکی مرز ايران و آذربايجان جاريست در يکی از دهات نزديک آن دختری ساری تللی (گيسو طلا) و آلا گؤز (چشم شهلا) به دنيا می آيد.پدر و مادرش نام اين دختر را سارای که در تورکی آذربایجانی تحليل يافته ساری آی (ماه طلايی) ميباشد ميگذارند .سارای که مادرش را در کودکی از دست داده، در ایل با آیدین (خان چوپان) آشنا می شود. از طرفی خان یکی از مناطق اطراف هنگام شکار سارای را می بیند و شیفتهٔ او می گردد. بزرگان ایل با تقاضای وصلت خان با سارای مخالفت کرده٬ سارای و آیدین را نامزد اعلام می کنند. بیماری مادر آیدین٬ او را مجبور به ترک ایل و مراجعت به خانه می کند. او بعد از مرگ مادرش هفت شبانه روز به سوگ می نشیند. خان با همراهانش به ایل حمله کرده٬ با تهدید به کشتن پدر سارای و دیگر افراد ایل، سارای را ناگزیر به همراهی با خود می کند. سارای در انتظار برگشتن آیدین راه را طولانی می کند؛ اما سرانجام با نومیدی از رسیدن آیدین، خود را به داخل رودخانه "آرپاچایی" می اندازد تا خان دستش به او نرسد
✅امواج آرپا چایی، سارای زیبا را همانند دسته گلی روی دستهای خود برد و بدین ترتیب دفتر عشق ناکام دیگری بسته شد. بعدها شاعری از دیار ارسباران آذربایجان، ابوالقاسم نباتی در میان چندین بند شعر تراژیک، گوشه ای از این حکایت را چنین بیان نمود
آرپا چایی آشدی داشدی
سئل سارانی آلدی قاشدی
اوجا بویلی، قلم قاشلی
آپاردی سئللر سارانی
بیر اوجا بویلی بالانی
گئدين دئيين خان چوبانا
گلمهسين بو ائل موغانا
گلسه باتار ناحق قانا
آپاردی سئللر سارانی
بير آلا گؤزلو بالانی
آرپا چایی درین اولماز
آخار سویو سرین اولماز
سارا کیمی گلین اولماز
آپاردی سئللر سارانی
بیر اوجا بویلی بالانی
🔹ترجمه:
رود آرپا طغیان کرد
سیل سارا را گرفت و فرارکرد
با قد رعنا و ابروی مشکی
سیل ها سارا را بردند
یک دختر با قد رعنا را
برويد و به خان چوپان بگوييد
که امسال به مغان نيايد
اگر بیاید به خون ناحق فرو میرود
سیل ها سارا را بردند
یک دختر چشم شهلا را
رودخانه ی آرپا عمیق نیست
آب روانش سرد نیست
عروسی مانند سارا وجود ندارد
سیل ها سارا را بردند
یک دختر با قد رعنا را
بسیار زیبا و دلنشین بود