سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 8 ارديبهشت 1403
    19 شوال 1445
      Saturday 27 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        شنبه ۸ ارديبهشت

        خاک من و تو

        شعری از

        الهه نصیری زاده (وفا)

        از دفتر عاشقانه های وصال (وصل نامه ها) نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۷ خرداد ۱۳۹۵ ۰۱:۴۳ شماره ثبت ۴۷۳۱۳
          بازدید : ۶۵۸   |    نظرات : ۲۹

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر الهه نصیری زاده (وفا)
        آخرین اشعار ناب الهه نصیری زاده (وفا)

        تو
        فرمانروای قلمرو وجود خودت
        و من
        ملکه مُلک وجود خودم

        راست گفته اند که
        دو پادشاه در یک اقلیم نگنجند

        همین است که
        وقتی "خاک"مان یکی می شود
        نبردی سخت
        در "تن" هایمان درمی گیرد...
        ۱۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        احمدی زاده(ملحق)
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۱۷:۳۸
        الهه ی عزیز خودت می دانی احساس قلمت را چقدر دوست دارم درودی از سر مهر و ادب تقدیم شما خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        عباسعلی استکی(چشمه)
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۲۰:۲۵
        درود بانو
        زیبا بود خندانک خندانک
        عليرضا حكيم
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۲۳:۳۵
        درود بانو
        شعر تامل بر انگیزی بود وبا احساس
        موفق باشید خندانک
        مهدی حریفی
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۰۲:۴۵
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود بر شما...بسیار زیبا قلم زدید
        مرحبا
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        آلاله سرخ(سیده لاله رحیم زاده)
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۰۵:۱۵
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        مجتبی شفیعی (شاهرخ)
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۰۵:۳۵
        افرین زیبا بود
        امیر جلالی( ا م دی )
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۰۵:۵۸
        وقتی \"خاک\"مان یکی می شود
        این خط در میان اثر زیبای شما خیلی برجسته تر و ایستاده تر خودنمایی می کند.
        دو پادشاه در یک اقلیم نمی توانند فرمانروایی کنند و جنگ پیش خواهد آمد و نبرد روی خواهد داد.
        اما راستی اگر خاکمان یکی شود...چه ؟
        زیبا بود و درود بر شما خندانک
        حسین زارع(مختار)
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۰۶:۴۰
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        محمد مير سليمانی بافقی (باران)
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۰۷:۵۵
        درودها بر شما خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        صفیه پاپی
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۰۹:۱۴
        ............ خندانک خندانک خندانک .................
        زیبااااااا بود بانو خندانک خندانک خندانک خندانک
        مثل همیشه... خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        هزارااان درود خندانک خندانک خندانک
        ............ خندانک خندانک خندانک .................
        تقدیم به اهالی خوب شعر ناب:

        به هنگام حمله ی ناپلئون به روسیه دسته ای از سربازان او در مرکز شهر کوچکی از آن سرزمین همیشه برف در حال جنگ بودند ...یکی از فرماندهان به طور اتفاقی از سواران خود جدا می افتد و گروهی از قزاقان روسی رد او را می گیرند و در خیابانهای پر پیچ و خم شهر به تعقیب او می پردازند .فرمانده که جان خود را در خطر می بیند پا به فرار می گذارد و سر انجام در کوچه ای سراسیمه وارد یک دکان پوست فروشی می شود و با مشاهده ی پوست فروش ملتمسانه و با نفس های بریده بریده فریاد می زند : کمکم کن جانم را نجات بده . کجا می توانم پنهان شوم؟!پوست فروش میگوید : زود باش بیا زیر این پوستینها و سپس روی فرمانده مقداری زیادی پوستین

        می ریزد ...پوست فروش تازه از این کار فارغ شده بود که قزاقان روسی شتابان وارد دکان می شوند و فریاد زنان می پرسند : او کجاست ؟ ما دیدیم که او آمد تو!!!قزاقان علیرغم اعتراضهای پوست فروش دکان را برای پیدا کردن فرمانده فرانسوی زیر و رو می کنند . آنها تل پوستین ها را با شمشیرهای تیز خود سیخ می زنند اما او را نمی یابند سپس راه خود را می گیرند و می روند .فرمانده پس از مدتی صحیح و سالم از زیر پوستینها بیرون می خزد و در همین لحظه سربازان او از راه می رسند .پوست فروش رو به فرمانده کرده و محجوب از او می پرسد : ببخشید که همچین سوالی از شخص مهمی چون شما می کنم اما می خواهم بدانم که اون زیر با علم به اینکه لحظه ی بعد آخرین لحظات زندگیتان است چه احساس داشتید ؟فرمانده قامتش را راست کرده و در حالی که سینه اش را جلو میداد خشمگین می غرد : تو به چه حقی جرات میکنی که همچین سوالی از من بپرسی ؟ سرباز این مردک گستاخ را ببرید چشماشو ببندید و اعدامش کنید . من خودم شخصا فرمان آتش را صادر خواهم کرد !!!محافظان بر پیکر پوست فروش چنگ زده کشان کشان او را با خود می برند و سینه کش دیوار چشمان او را می بندند پوست فروش نمی تواند چیزی ببیند اما صدای ملایم و موجدار لباسهایش را در جریان باد سرد می شنود و برخورد ملایم باد سرد بر لباسهایش خنک شدن گونه هایش و لرزش غیر قابل کنترل پاهایش را احساس می کند ...سپس صدای فرمانده را می شنود که پس از صاف کردن گلویش به آرامی میگوید :آماده ............. هدف .....در این لحظه پوست فروش با علم به این که تا چند لحظه ی دیگر همین چند احساس را نیز از دست خواهد داد ؛ احساسی غیر قابل وصف سر تا سر وجودش را در بر می گیرد و قطرات اشک از گونه هایش فرو می غلتد پس از سکوتی طولانی پوست فروش صدای گامهای را میشنود که به او نزدیک میشوند ...
        سپس نوار دور چشمان پوست فروش را بر می دارند . پوست فروش که در اثر تابش ناگهانی نور خورشید هنوز نیمه کور بود در مقابل خود فرمانده فرانسوی را می بیند که با چشمانی نافذ و معنی دار چشمانی که انگار بر ذره ذره وجودش اشراف دارد به او می نگرد...آنگاه به سخن آمده و به نرمی می گوید : حالا فهمیدی که چه احساسی داشتم !

        روزگارتان خوش خندانک خندانک
        آرش غفاری درویش(منتظر)
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۱۱:۲۶
        ســاقــی بــده آن بــاده کــه اکــســیــر وجــود اسـت شـــویـــنـــده آلـــایـــش هـــر بــود و نــبــود اســت
        بــی زیــبــق و گــوگــرد کــه اصــل زر کــانــی‌ســت مـــفـــتـــاح در گـــنــج طــلــا خــانــهٔ جــود اســت
        بـــی گــردش خــورشــیــد کــم و بــیــش حــرارت کــان زر از او هــر چــه فــراز اســت و فـرود اسـت
        قــرعــی نــه و انــبــیــقــی و حــلــی و نــه عــقـدی در بـــوتـــه گـــداز زر و نـــه نــار و نــه دود اســت
        ســـیـــمـــاب در او عــقــد وفــا بــســتــه بــر آتــش از هــردو عـجـب ایـنـکـه نـه بـود و نـه نـمـود اسـت
        هـــم عـــهـــد در او ســـود و زیــان هــمــه عــالــم وین طرفه که در وی نه زیان است و نه سود است
        در عــالــم هــســتــی کــه ز هــســتــی بـه در آیـیـم مـــا را چـــه زیــان از عــدم ســود وجــود اســت
        مـــا گـــوشـــه نـــشــیــنــان خــرابــات الــســتــیــم
        تــا بــوی مــیـی هـسـت در ایـن مـیـکـده مـسـتـیـم
        مــــطــــرب بــــه نــــوای ره مـــا بـــی‌خـــبـــران زن تــــا جــــامــــه درانــــیــــم ره جـــامـــه دران زن
        آورد خــــمـــی ســـاقـــی و پـــیـــمـــانـــه بـــر آن زد تـــو نـــیـــز بــجــو ســاز خــود و زخــمــه بــر آن زن
        زان زخــمــه کــه بــی‌حــوصـلـه از شـحـنـه هـراسـد خــنــجــر کــن و زخــمـش بـه دل بـی‌جـگـران زن
        آن نـــغـــمـــه بـــر آور کـــه فـــتـــد مـــرغ هــوایــی زان رشـــتـــه گـــره بـــر پـــر بـــیــهــوده پــران زن
        بـــانـــگــی کــه کــلــاه از ســر عــیــوق در افــتــد بــــر طــــنــــطــــنــــه کـــوکـــبـــهٔ تـــاجـــوران زن
        ایـن مـیـکـده وقـف اسـت و سـبـیـل اسـت شـرابش بـــر جــمــلــه صــلــایــی ز کــران تــا بــه کــران زن
        بــگــذار کــه مــا بــی‌خــود و مــدهــوش بـیـفـتـیـم ایـــن نــعــمــهٔ مــســتــانــه بــه گــوش دگــران زن
        مـــا گـــوشـــه نـــشــیــنــان خــرابــات الــســتــیــم
        تــا بــوی مــیــی‌هـسـت در ایـن مـیـکـده مـسـتـیـم
        ســـاقـــی بـــده آن مـــی کـــه ز جــان شــور بــرآرد بــــردار انــــاالــــحــــق ســــر مــــنــــصـــور بـــرآرد
        آن مــی کــه فــروغــش شــده خــضــر ره مــوســی آتــــــش ز نـــــهـــــاد شـــــجـــــر طـــــور بـــــرآرد
        آن مــی کــه افــق چــون شــودش دامــن ســاغــر خـــورشـــیـــد ز جـــیـــب شـــب دیـــجـــور بــرآرد
        آن مــی کــه چــو تـه مـانـده فـشـانـنـد بـه خـاکـش ســـد مـــرده ســـر مـــســـت ســـر از گـــور بـــرآرد
        آن مـــی کـــه گـــر آهــنــگ کــنــد بــر در و بــامــم مــــاتــــم ز شــــعــــف زمــــزمــــهٔ ســــور بــــرآرد
        آن مــی کــه چــو تــفــســیــده کـنـد طـبـع فـسـرده ســـد «الـــعـــطـــش» از ســـیـــنــه کــافــور بــرآرد
        آن مـی بـه کـسـی ده کـه بـه مـیـخـانـه نـرفـتـه ست تـــا آن مـــیـــش از مـــســت و ز مــســتــور بــر آرد
        مـــا گـــوشـــه نـــشــیــنــان خــرابــات الــســتــیــم
        تــا بــوی مــیـی هـسـت در ایـن مـیـکـده مـسـتـیـم
        کــو مــطــرب خــوش نــغــمــه کــه آتــش اثــر آیـد کـــان نـــغـــمــه بــرآرد کــه ز جــان دود بــر آیــد
        آن نــغــمــه کــه ســر مــی و مــیـخـانـه کـنـد فـاش تــا زاهــد پــیــمــانــه شــکــن شــیــشــه گــر آیــد
        آن نــغــمـه کـه چـون شـعـلـه فـروزد بـه در گـوش از راه نــــفــــس بــــوی کــــبــــاب جــــگــــر آیـــد
        آن نــغــمــه کــه چــون گــام نــهـد بـر گـذر هـوش جـــان رقـــص کــنــان بــر ســر آن رهــگــذر آیــد
        آن نــغــمــهٔ شــیــریــن کــه پــرد روح بـه سـویـش مـــانــنــد مــگــس کــاو بــه ســلــام شــکــر آیــد
        آن نـــغـــمــهٔ پــر حــال کــه در کــوی خــمــوشــان هـــر نـــالــه‌اش از عــهــدهٔ ســد جــان بــه درآیــد
        ز آن نــغــمــه خــبــرده بــه مــنــاجــاتــی مــسـجـد بــی آنــکــه چــو مــا از دو جــهــان بــی‌خــبــر آیــد
        مـــا گـــوشـــه نـــشــیــنــان خــرابــات الــســتــیــم
        تــا بــوی مــیـی هـسـت در ایـن مـیـکـده مـسـتـیـم
        دیــری ســت کــه مــا مــعــتــکــف دیـر مـغـانـیـم رنـــدیـــم و خـــرابـــاتـــی و فـــارغ ز جـــهـــانــیــم
        لــای تــه خــم ســنــدل ســر ســاخــتــه یــعــنــی ایـــمـــن شـــده از دردســـر کـــون و مـــکـــانــیــم
        چـون کـاسـه شـکـسـتـیـم نـه پـر مـانـد و نـه خـالی بـــی‌کـــیــســهٔ بــازار چــه ســود و چــه زیــانــیــم
        مـــا هـــیـــچ بــهــا بــنــده کــم از هــیــچ نــیــرزیــم هـــر چـــنـــد کـــه انـــدر گـــرو رطـــل گــرانــیــم
        شـــیـــریـــم ســـر از مـــنـــت ســاطــور کــشــیــده قـــصـــاب غـــرض را نـــه ســـگ پـــای دکــانــیــم
        پـــــروانـــــه‌ای از شــــعــــلــــه مــــا داغ نــــدارد هــر چــنــد کــه چــون شــمــع ســراپــای زبــانــیـم
        هـشـیـار شـود هـر کـه در ایـن مـیـکده مست است امـــا دگـــرانـــنـــد چـــنــیــن ، مــا نــه چــنــانــیــم
        مـــا گـــوشـــه نـــشــیــنــان خــرابــات الــســتــیــم
        تــا بــوی مــیـی هـسـت در ایـن مـیـکـده مـسـتـیـم
        رنــــدان خــــرابـــات ســـر و زر نـــشـــنـــاســـنـــد چـــیـــزی بــجــز از بــاده و ســاغــر نــشــنــاســنــد
        بـــی‌خـــود شــده و بــرده وجــود و عــدم از یــاد درویـــش نـــدانـــنـــد و تــوانــگــر نــشــنــاســنــد
        رطــلــی کــه بــغــلــتــیــد شــنـاسـنـد و دگـر هـیـچ دور فـــلـــک و گـــردش اخـــتـــر نـــشـــنـــاســنــد
        یــابــنــد کــه در ظــلــمـت مـیـخـانـه حـیـات اسـت آن چـشـمـه کـه مـی‌جـسـت سـکـنـدر نـشـنـاسـنـد
        بـــازان کـــم آزار نـــظـــر بـــســـتـــه ز صـــیــدنــد غــیــر از مــی چــون خــون کــبــوتــر نــشـنـاسـنـد
        دشـــنـــام و دعـــا را بـــر ایـــشـــان دویـــیــی نــه شـــادی ز غـــم و زهـــر ز شــکــر نــشــنــاســنــد
        هــســتــنــد شــنــاســای مــی و مــیـکـده چـون مـا فـــردوس نـــدانـــســـتــه ز کــوثــر نــشــنــاســنــد
        مـــا گـــوشـــه نـــشـــیـــنـــان خــرابــا الــســتــیــم
        تــا بــوی مــیـی هـسـت در ایـن مـیـکـده مـسـتـیـم
        تــــا راه نــــمــــودنــــد بــــه مــــا دیـــر مـــغـــان را خــــوش مـــی‌گـــذرانـــیـــم جـــهـــان گـــذران را
        از مـغـبـچـگـان بـسـکـه در او غـلـغـل شـادیـست نــــشــــیــــنــــده کــــس آوازهٔ انـــدوه جـــهـــان را
        دیــری نــه ، بــهــشــتـی ، ز مـی و مـغـبـچـه در وی از کــــوثـــر و از جـــام فـــراغـــت دل و جـــان را
        آن دیــر کــه هــر مــســت کـه آنـجـا گـذر انـداخـت خـود گـم شـدو گـم کـرد ز خـود نـام و نـشـان را
        دیـــری کـــه ســـر از ســـجــدهٔ بــت بــاز نــیــاورد هــرکــس کــه در او خــورد یــکـی رطـل گـران را
        مــسـجـد نـه کـه در وی مـی و مـی‌خـواه نـگـنـجـد ســد جــوش در ایــن راه هــم ایـن را و هـم آن را
        غــلــتــیــده چــو مــا پــیـش بـتـی مـسـت بـه بـویـی هــــر گـــوشـــه هـــزاران و نـــیـــالـــوده دهـــان را
        مـــا گـــوشـــه نـــشــیــنــان خــرابــات الــســتــیــم
        تــا بــوی مــیـی هـسـت در ایـن مـیـکـده مـسـتـیـم
        تــرســا بـچـه‌ای کـز مـی و جـامـش خـبـرم نـیـسـت خــواهــم بــرمــش نــام ولـی آن جـگـرم نـیـسـت
        کــافــر شـدم از بـسـکـه کـنـم سـجـده بـه پـایـش ایــنــســت کــه زنــاری از او بــر کــمــرم نــیــسـت
        نـــاقـــوس نــوازم کــه مــنــاجــات بــت ایــنــســت در حــلــقــهٔ تــســبــیــح شــمـاران گـذرم نـیـسـت
        آنـــجـــا کـــه صـــلـــیـــب اســـت نــمــودار ســر دار پـایـم شـد و کـم گـشـت و سـراغـی ز سـرم نیست
        گــر خــدمــت خــنــزیــر کــنــد امــر چــه تــدبــیـر گــیــرم ره خــدمــت کــه طــریـق دگـرم نـیـسـت
        شـــیــخــی پــس ســد چــلــه پــی دخــتــر تــرســا آن کــرد، از او غــیــرت دیــن بــیــشـتـرم نـیـسـت
        تــرســا بــچــه گــو بــاده از ایــن مــسـت تـرم سـاز تـــا بـــســـتــن زنــار بــگــویــم خــبــرم نــیــســت
        مـــا گـــوشـــه نـــشــیــنــان خــرابــات الــســتــیــم
        تــا بــوی مــیـی هـسـت در ایـن مـیـکـده مـسـتـیـم
        گـــر عـــشـــق کـــنـــد امـــر کــه زنــار بــبــنــدیــم زنــــار مــــغــــان در ســــر بــــازار بــــبــــنـــدیـــم
        ســد بــوســه بــه هــر تــار دهـیـم از پـی تـعـظـیـم تـــســـبـــیــح بــتــش بــر ســر هــر تــار بــبــنــدیــم
        گـــر صـــومـــعـــه داران مـــقـــلـــد نــپــســنــدنــد هـــر چـــنـــد گـــشـــایـــنــد دگــر بــار بــبــنــدیــم
        مــعــلــوم کــه بــر دل چــو در لــطــف گــشــایــد آن عــشــق کــه بــرخــویـش بـه مـسـمـار بـبـنـدیـم
        بـــرلـــب تـــری بــاده و خــشــک ار نــم او حــلــق پـــیــداســت چــه طــرف از در خــمــار بــبــنــدیــم
        آن بــاده خــوش آیــد کــه دود بــر سـر و بـر گـوش راه ســــخــــن مــــردم هـــشـــیـــار بـــبـــنـــدیـــم
        مـــا گـــوشـــه نـــشــیــنــان خــرابــات الــســتــیــم
        تــا بــوی مــیـی هـسـت در ایـن مـیـکـده مـسـتـیـم
        خــواهــم کــه شــب جــمــعــه‌ای از خــانــه خـمـار آیـــــم بـــــه در صــــومــــعــــه زاهــــد دیــــن دار
        در بــــشــــکـــنـــم و از پـــس هـــر پـــرده زرقـــی بـــیـــرون فـــکـــنـــم از دل او ســـد بــت پــنــدار
        بـــر تـــن درمــش خــرقــه ســالــوس و از آن زیــر آرم بــــه در صـــومـــعـــه ســـد حـــلـــقـــه زنـــار
        مـــردان خـــدا رخــت کــشــیــدنــد بــه یــکــبــار چــیــزی بــه مــیــان نــیـسـت بـجـز جـبـه و دسـتـار
        ایـــن صـــومـــعـــه داران ریـــایــی هــمــه زرقــنــد پــس تــجــربــه کــردیــم هــمــان رنــد قــدح خـوار
        مـی خـوردن مـا عـذر سـخـن کـردن مـا خـواسـت بــر مــســت نــگــیــرنــد ســخــن مــردم هـشـیـار
        مـــا گـــوشـــه نـــشــیــنــان خــرابــات الــســتــیــم
        تــا بــوی مــیـی هـسـت در ایـن مـیـکـده مـسـتـیـم
        رفـــتـــم بـــه در مـــدرســـه و گــوش کــشــیــدم حــرفــی کــه بــه انــجــام بــرم پــی ، نــشــیــنــدم
        سـد اصـل سـخـن رفـت و دلـیـلـش هـمـه مـدخـول از شـــک و گـــمـــانـــی بــه یــقــیــنــی نــرســیــدم
        بــس عــقـده کـه حـل گـشـت در او هـیـچ نـبـسـتـه یـــک در نــگــشــودنــد ز ســد قــفــل کــلــیــدم
        گـــفـــتـــنــد درون آی و بــبــیــن مــاحــصــل کــار غـــیـــر از ورقـــی چـــنـــد ســیــه کــرده نــدیــدم
        گـــفــتــنــد کــه در هــیــچ کــتــابــی نــنــوشــتــنــد هــر مــســألــه عــشــق کــز ایــشــان طــلــبــیــدم
        جــســتــم مــی مــنــصــور ز ســر حــلــقـهٔ مـجـلـس آن مــی‌طــلــبــی گــفــت کــه هــرگــز نــچــشــیـدم
        دیـــدم کــه در او دردســری بــود و دگــر هــیــچ بـــا دردکـــشـــان بـــاز بـــه مـــیــخــانــه دویــدم
        مـــا گـــوشـــه نـــشــیــنــان خــرابــات الــســتــیــم
        تــا بــوی مــیـی هـسـت در ایـن مـیـکـده مـسـتـیـم
        الــــمــــنــــة لـــلـــه کـــه نـــدارم زر و ســـیـــمـــی کــز بــخــل خــســیــسـی شـوم ، از حـرص لـیـمـی
        شـــغــلــی نــه کــه تــا غــیــر بــرد مــایــده خــلــد بــایــد ز پــی جــان خــود افــروخــت جــحــیــمـی
        نـــه عـــامـــل دیـــوان و نـــه پـــا در گـــل زنــدان نـــی بـــســـتــهٔ امــیــدی و نــی خــســتــهٔ بــیــمــی
        مــایــیــم و هــمــیــن حــلــقــی و پـوشـیـدن دلـقـی یـــک گـــوشــهٔ نــان بــس بــود و پــاره گــلــیــمــی
        بـــهـــر شــکــمــی کــاوســت پــی مــزبــلــه مــزدور دریـــوزهٔ هـــر ســـفــلــه بــود عــیــب عــظــیــمــی
        ز آنـــجـــا کـــه بــود ســیــری چــشــم و دل قــانــع ده روز بــســازم نــه بــه قــرصــی کــه بــه نــیـمـی
        گـــر روح غــذا گــیــرد از آن بــاده کــه مــاراســت ســد ســال تــوان زیــســت بــه تـحـریـک نـسـیـمـی
        مـــا گـــوشـــه نـــشــیــنــان خــرابــات الــســتــیــم
        تــا بــوی مــیـی هـسـت در ایـن مـیـکـده مـسـتـیـم
        دارم ز زمــــان شــــکـــوه نـــه از اهـــل زمـــانـــه کــو مــطــرب و ســازی کــه بــگــویــم بــه تــرانــه
        خـــواهـــم کـــه ســـر آوازه‌ای از تـــازه بـــســـازم کـــــرنـــــد بـــــه بـــــازار بـــــه آواز چـــــغــــانــــه
        ســر کــنــدن و انــداخــتــنـش را چـه تـوان گـفـت مــرغــی کــه نــه آبــی طــلــبــیــده‌ســت و نـه دانـه
        در عـهـد کـه بـوده سـت کـه یـک بـار شـنـوده‌سـت تـــاریـــخ جــهــان هــســت فــســانــه بــه فــســانــه
        بـــلـــبـــل هـــدف تـــیـــر نـــمــودن کــه پــســنــدد خـــاصـــه کـــه بـــود بـــلـــبــل مــشــهــور زمــانــه
        جـز عـشـق و مـحـبـت گـنـهـم چـیـسـت ،چه کردم ای تــــیــــر غـــمـــت را دل عـــشـــاق نـــشـــانـــه
        ســـاقـــی ســخــن مــســت دراز اســت ، بــده مــی تـــا درد ســـر شـــکـــوه کـــشـــد یـــا ز مـــیـــانــه
        مـــا گـــوشـــه نـــشــیــنــان خــرابــات الــســتــیــم
        تــا بــوی مــیـی هـسـت در ایـن مـیـکـده مـسـتـیـم
        گــر شــکــوه‌ای آمــد بــه زبــان بـزم شـراب اسـت بـــایـــد کـــه بـــشــویــنــد ز دل عــالــم آب اســت
        زیــنــش نــتــوان ســوخــت گــر از خـویـش بـنـالـد آن مـرغ کـه در روغـن خـود گـشـتـه کـبـاب اسـت
        ابـــری بـــرســـد روزی و جـــانـــش بـــه تـــن آیــد آن مــاهــی تــفــســیــده کــه در آب ســراب اســت
        گــر قــهــقـهـه‌اش نـیـسـت مـخـوان مـرغ بـه کـویـش آن کــبــک کــه آرامــگــهــش جــای عــقـاب اسـت
        پــا در گــلــم و مــقــصــد مــن دور حــرم لــیــک تـا چـون بـر هـم ز آنـکـه رهـم جـمـله خلاب است
        ویـن طـرفـه کـه بـارم هـمـه شـیـشـه ست پر از می وقــتــی کـه شـود شـیـشـه تـهـی ، کـار خـراب اسـت
        کــو خــضــر کــه تــا بــاز کــنــد چــشــم و بـبـیـنـد خــمــخــانــه و خــمــهــا کــه پــر از بــادهٔ نـاب اسـت
        مـــا گـــوشـــه نـــشــیــنــان خــرابــات الــســتــیــم
        تــا بــوی مــیـی هـسـت در ایـن مـیـکـده مـسـتـیـم
        مـــیـــخـــانـــه کـــه پـــرورده‌ام از لـــای خـــم او بـــــادا ســـــر مــــن خــــاک تــــه پــــای خــــم او
        حــیــف اســت بــه زیــر ســر مــن ، بـر سـر مـن نـه آن خــشــت کــه بــوده ســت بــه بــالــای خــم او
        در خـــدمــتــم آنــجــا کــه بــرای گــل تــســبــیــح خـــاکـــی بـــه کــف آرم مــگــر از جــای خــم او
        سـوری و چـه سـوری سـت کـه در عـقـد کـس آیـد بـــنـــت الـــعـــنـــب آن بــکــر طــرب زای خــم او
        تــوفــان چــه کــنــد کــشــتـی نـوحـش چـه نـمـایـد آبـــــی کـــــه زنـــــد مـــــوج ز دریـــــای خـــــم او
        در زردی خــورشــیــد قــیــامــت بــه خــود آیـیـم مـــا را کــه صــبــوحــی‌ســت ز صــهــبــای خــم او
        مـــا گـــوشـــه نـــشــیــنــان خــرابــات الــســتــیــم
        تــا بــوی مــیـی هـسـت در ایـن مـیـکـده مـسـتـیـم
        وحـــشـــی مــگــر آن زمــزمــه از چــنــگ بــرآیــد کـــز عـــهـــدهٔ شـــکـــر مـــی ســـاقـــی بــه درآیــد
        آن ســــاقـــی بـــاقـــی کـــه پـــی جـــرعـــه کـــش او خــورشــیــد قــدح ســاز و فـلـک شـیـشـه گـر آیـد
        آن درد کـــه در مــیــکــده او بــه ســفــالــی ســت لــطـفـی سـت کـه کـرده سـت چـو در جـام زر آیـد
        خـــواهـــد ز ســـبــوی مــی او تــاج ســر خــویــش آن کـــس کـــه ســـدش بــنــده زریــن کــمــر آیــد
        در کـــوچـــه مـــیـــخـــانـــهٔ او گـــر فـــکـــنــی راه بـــس خـــضــر ســبــوکــش کــه تــرا در نــظــرآیــد
        گـــردر بـــزنـــی ، ســد قــدحــت پــیــش دوانــنــد آن وقـــــت کـــــه آواز خـــــروس ســــحــــر آیــــد
        گــو مــیـر شـبـش گـیـر و بـزن سـخـت و بـبـر رخـت مـــســـتـــی کـــه شــبــانــگــاه از آنــجــا بــه درآیــد
        مـــا گـــوشـــه نـــشــیــنــان خــرابــات الــســتــیــم
        تــا بــوی مــیـی هـسـت در ایـن مـیـکـده مـسـتـیـم
        خندانک
        سمانه هروی
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۱۲:۰۱
        خندانک خندانک خندانک
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۱۲:۱۵
        درودها بر شما خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        آرمین اسدزاد (الف)
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۱۵:۵۹
        همین است که

        وقتی \"خاک\"مان یکی می شود

        نبردی سخت

        در \"تن\" هایمان درمی گیرد...

        درود و احسنتم را پذیرا باشید بانو خندانک خندانک خندانک
        نجمه طوسی (تینا)
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۱۶:۴۲
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        سلام عزیزم بسیار تاثیر گذار بود . پس دعوای زن ها و شوهر ها از همین قاطی شدن خاک ها شروع میشه . خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        کریم لقمانی سروستانی
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۱۷:۵۳
        سلام خانم نصیر زاده گرامی
        بسیار زیبا وارزشمند
        لذت بردم
        شادزی خندانک
        حسن بذرگری(آیین نیشابوری)
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۰۶:۳۷
        خندانک خندانک خندانک
        باقر رمزی ( باصر )
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۰۷:۳۷
        راست گفته اند که

        دو پادشاه در یک اقلیم نگنجند
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        عباسعلی کریمی میبدی
        پنجشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۵ ۱۶:۳۰
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        ایمان کریمی
        سه شنبه ۸ تير ۱۳۹۵ ۰۷:۴۴
        خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0