سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 18 ارديبهشت 1403
    29 شوال 1445
      Tuesday 7 May 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        سه شنبه ۱۸ ارديبهشت

        نور علی!

        شعری از

        محمد فرخ طلب فومنی

        از دفتر محمد فرخ طلب فومنی نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۸ مهر ۱۳۹۴ ۱۰:۲۷ شماره ثبت ۴۰۹۶۴
          بازدید : ۴۳۴   |    نظرات : ۲۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر محمد فرخ طلب فومنی
        آخرین اشعار ناب محمد فرخ طلب فومنی

        کسی که دیده بر آن گنبد و مناره کند
        چگونه روی به دنیای بی قواره کند؟
        هر آنکه پرتو نورِ علی به او تابید
        جهان به چشم تحیر به وی نظاره کند
        چه صورتِ نمکینی! طبیب می بایست
        برای سینه ی عشاق فکر چاره کند
        بدون تاج و سریرش که دیده شاهی را
        به روی کهنه گلیمی، جهان اداره کند؟
        امیر ملک وجود است و حکم او واجب
        طلا شود نظری گر به سنگ خاره کند
        چنان وسیع و بزرگ است، کل عالم را
        در آسمان خودش شکل یک ستاره کند
        رسول دست علی را گرفته در دستش
        که مستقیم به آقائیش اشاره کند
        خوشا کسی که به فرمان او بدوزد گوش
        خوشا کسی که از این حرف گوشواره کند
        مشبهی که خودش شاه و سرور و مولاست
        چه حاجت است دمی رو به استعاره کند
        غدیر غرق ولایت شده ست و می خواهد
        هر آینه جگرِ خویش پاره پاره کند
        سلام کن به علی و به آل پیغمبر
        کسی مباد در این کار، استخاره کند
         
        محمد فرخ طلب فومنی
         
        ۷
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        محمدرضا آزادبخت

        د گاهی به سرم می زند شبیه زن دیوانه کوچه مان عاطفه را بخشکانم زیر نور آفتاب تا خرد شوم تا نور را ولگرد کوچه عاصی زن دیوانه کنم آری برگرد دیوانه شده از افکار کوچه گاهی خشمت آفتاب دیگر یمی شود
        ساسان نجفی(سراب)

        در همین حوالی روی صندلی کهنه ی چوبی نشسته ام اا تکیه به میز زهوار دررفته ی خیس شده از باران که بوی کاهگلی به خود گرفته اا با یک استکان چای لب سوز قند پهلو اا دلم برایت زرد شده اا گاهی سرخ و گاهیم قهوی می شود اا سینه ام تداعی خزان و پاییز در قلبم جولان می دهد اا پاییز همان فصل دوستداشتنی من و تو اا آه ه ه باز هم مثل همیشه چایم سرد شد اا سراب س ن د
        محمد رضا خوشرو (مریخ)

        شاید این غصه مرا بعد تو دیوانه کند که قرار است کسی موی تو را شانه کند
        طاهره حسین زاده (کوهواره)

        مرورِ لطفِ تان نَندیش ااا به جای این و آن نَندیش ااا رضای ایزدی را جو ااا که لبخند آوَری در پیش ااا بداهه ش
        محمدرضا آزادبخت

        توقعی از کسی ندارم این یاد همه باشد اگر هرچند سالها کسی نیاید اشتباهی فکر توقع به سرت نزند هرچند اشعار همه را می خوانم ولی بی توقعم

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0