سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 11 ارديبهشت 1403
    22 شوال 1445
      Tuesday 30 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        سه شنبه ۱۱ ارديبهشت

        ردپـــــــــــــــا (قسمت آخر )

        شعری از

        مصطفی فخاری

        از دفتر شعر طیّب نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۲ ۱۶:۵۵ شماره ثبت ۲۴۷۹۸
          بازدید : ۳۷۵   |    نظرات : ۱۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر مصطفی فخاری

        می رفتم ..

        از کوچه ی تنهایی

        از ویرانه های هولناک

        به بلوغ گامها می رفتم

        هم آغوش گنجشکها می شدم

        روی چنارهای راست

        آشتی با صبح می شدم

        آشتی با حیات

        آشتی با پرش تجلی

        قهر با طبق شهوت

        قهر با شرب

        قهر با فساد

        کاش می توانستم ..!

        سبد زیر درخت فلسفه شوم

        می چیدم ادراک

        می چیدم دانش بی انتهای حیات

        می چیدم پله هایی به طرف بیات

        پله هایی که به سوی بهشت می رود

        مادرم پایین پله ها

        دست پینه هایش را در آب بهشت می شوید

        کاش می توانستم ..!

        آنجایی که سنگ به دیوارها نمی زنند

        شهرتم را پیدا کنم

        بی سقف ! بی صدا

        میان درخت هایش

        بوته ی گل یاس بکارم

        گلهایش را حراج کنم

        یا پرهایش را روی سجاده بی ادعا ی پدربریزم

        کاش می شد به طرف

        نَمیِ زندگی

        فریاد اندوه

        فصل به فصل

        توی یک تابستان

        دربن بست کوچه

        سفره انداخت

        یا سر پیچک خانه به خانه

        عکس ماه در حوض انداخت

        کاش می شد

        فوران کرد

        جوی اشک

        درحسرت ماندن گل، روی خاک

        ریزش بلور، بلور دانه ی آب

        خوابیدن روی رخ خواب

        پریدن به شادی

        با هزار کلام

        کاش روزنه ای می جستم

        نور مهتاب را

        باخواهش

        از پای بلند خورشید

        عبور می دادم

        به جنگ تنهایی می رفتم

        بایک آواز

        آواز سبد سبد گلابی

        آواز سرخ انار ای نار

        آواز با ساقه ی گلنار

        آواز بلبل و چمن ، دوتار

        آواز آب خوردن یک پرنده

        کاش می شدبه معراج رفت

        همچون پروانه دور شعله شمع

        روی ساقه گل لاله

        به رویای ناتمام یک شاعر

        باغبانی باغ به دست یک سار

        کاش می شد به کوچه سلام داد

        سوار بر اسب چوبی  شد ..!

        شهر را دوره گشت

        قصه را خواند بردوراهی کوچه خواب

        غصه راگذر داد با ترانه

        کاش می شد...!

        در هوای باغ معلق بود

        گلیم پر از بنفشه بافت

        باد را خبر کرد

        از جلگه ی راز نهان به عشق رسید

        روی دریاچه آرام ، آرام گرفت

        می شد چراغ ابدی را روشن کرد

        دیگران را دید

        چشمه ها را دید

        سبزه ها شکوه را دید

        ظلمت و نور را دید

        آدم را حوا را در نور دید

        اهل اصفهانم روستایی

        اما....

        خانه ام مجلل نیست

        من با قطره قطره

        من با صدای هق هقه

        خانه ای دیگر آن طرف شب ساخته ام

        من در این خانه گلخانه ی مهر دارم

        صدای قلب تک تک گل ها می شنوم

        وصدای دلخراش را وقتی از برگ می ریزد

        وصدای سیاه سرفه روشنی پنجره ی گلخانه

        صدای نفس نسیم بهار

        وصدای صاف و زلال کوچه ی سبز

        من صدای پای خون رگ برگها

        ضربان قلب زمین

        تپش خورشید را می شنوم

        من به مشام گلها نزدیکم

        به چشم نوازی آن و دلارایی آنها

        به جریان گلها در فکر

        وبه حقیقت

        ایمان و شوق آنها نزدیکم

        من نبض شان را می گیرم

        من باران شوق

        من عطش موج آب حوض را می فهمم

        بال شکسته یک تا !  پنجره عشق

        رخنه ی درون سنگ

        وتنهایی عادت را می فهمم

        من متلاشی شدن شیشه ی شادی درشب

        چین و چروک خردن زیبایی مهتاب

        وفرو رفتن ستاره ای در ظلمت را می فهمم

        شاخه های زندگیم در مسیر تند باد

        مثل سقف شکسته کلبه کنار دریا

        هراسان از کشش بلند ابدی

        گوش می دهد  موسیقی رفتن

        مثل عقربه ی دقیقه ها

        تب تعجیل رسیدن به نابودی دارد

        مثل زوزه گرگ بیابان

        صدا می زند مرگ را

        اما هنوز ...

        من به آن طرف سیب گاز زده

        دست نیافتم

        وبه بوییدن یک بوته ی رنگی

        من به اندازه ی تخم ارزن 

        بیداری نیازمندم

        به حلقه ای از خنده

        ومن به یک شناخت نیازمندم

        باید بشناسم جای پای گذشته ها

        باید بدانم زندگی کجا می روید

        باید بدانم چرا ساقه ی زندگیم خواهش مرگ دارد

        چرا به وسعت مرگ فکور است

        باید پرش به اندازه قامت عشق اندیشه کنم

        نباید زندگی لب طاقچه عادت از یاد من و تو  برود؟

        زندگی من لمس می کند تنهایی مهتاب

        زندگی من جاذبه دارد

        وضربان دلم از هیاهوی زندگی ست

        زندگی من ، روح من است 

        روح من سبک بال است

        آنقدر که از بالای شوق

        باقطره های باران می چکد

        روح من در جهت بلوغیت جاری است

        روح من بیدار است

        روح من یک حقیقت است

        روح من شور زندگی می خورد

        روح من در وصف یک روییدن است

        هر کجا برگی از زیستن هست روح من می شکفد

        هرکجا آسمان یک رنگ است

        حنجره ی روح من می خواند

        چه اهمیت دارد

         بگذارید

        قارچ های غربت به رویند

        نفس طوری دیگر باید کشید

        جدا از نفرت و بدور از قفس

        خیانتها را باید شست

        مثل باد باید بود

        مثل باران

        دیگر نیازی به چتر نیست

        با همه زیر باران باید رفت  

        دوست باید شد

        با عشق

        با چشمهای تر

        با باران پی در پی

        با زن سرمه در چشم

        دل را باید روشن کنیم

        دلارایی را میهمان کنیم

        گرمی محبت را ادراک کنیم

        وبدانیم هرچیزی هست

        نعمتی ست

        حتا بوسه شبنم بر لب گیاه

        حتا کرم های برگ خور

        بدانیم قلب حقیقت آبی ست

          لب دریا برویم

        وزن خدا را آنجا احساس کنیم

        تور در آب بیندازیم

        و بگیریم زیبایی خدا را از آب

        بد ، نگوییم احساس خوبی ها

        زیر و بم زمین به یک دیگر بیاموزیم

        فزون تر از زنده ماندن

        نترسیم از مرگ

        مرگ پایان نیست

        مرگ ویرانه  ای از خاک نیست

        مرگ را در ذهن جاری کنیم

        مرگ خوش نشین اندیشه است

        مرگ ناقوس جاوید شدن

        مرگ سایه ی جسم ما بودن است

        مرگ به قشنگی پر شاپرک است

        مرگ به سبکی پر کــاه است

        و همه می دانیم

        ریه های زندگی پر اکسیژن مرگ است

        در نبندیم به روی تقدیر

        پرده را برداریم

         بگذاریم

        تا درونمان هوایی بخورد

        بگذاریم

        تا پروانه ی چشممان

        روی هر زیبایی که می خواهد

        بنشیند

        بگذاریم عقل بازی کند

        کتاب ِ چرخ ورق بخورد

        بگذاریم قلم فکرمان چیزی بنویسد

        بی ریا باشیم

        در صف انتظار ها

        در سر نوشت رنگ صدا ها

        در پس پرواز شوری

        در مصاف بار دانش

        بدویم سوی پرواز   ( تــَــرِ) محبت

        پــــی حقیقتی جاوید ..

        بدویم ..

          ضمن عرض سلام خدمت اساتید محترم
        و عزیزان دوست داشتنی
        سال نو را به همگی شما تبریک میگم
        امید آنکه سالی پر ملات داشته باشید

         

         

         

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0