سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 23 ارديبهشت 1403
    5 ذو القعدة 1445
      Sunday 12 May 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        يکشنبه ۲۳ ارديبهشت

        سلام مرا به وجدانت برسان

        شعری از

        باران

        از دفتر verbena نوع شعر دلنوشته

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۲ ۱۰:۵۳ شماره ثبت ۲۳۳۰۰
          بازدید : ۷۹۰   |    نظرات : ۴۱

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر باران

        [سلام مرا به وجدانت برسان! اگر بیدار بود ...

        بپرس چگونه شبها اسوده می خوابد ...؟!]

        دیگر برایت نمی نویسم ! بگذار تلخ شود زبان شعر من !

        می خواهم فکر کنی فراموشت کرده ام !

         یا نه اصلا می خواهم فراموشت کنم ... 

        صرف کن مرا…تا ببینی ... چند بخش شده ام! تا ببینی ...

         دلم از تو پر است ... از تمام تو ...پراست ...

        آنقدر که اضافه اش از چشمانم میچکد !

        انقدر که لحظه لحظه ام  درد می کند ...

        نه بی تو که با یاد تو ...!

        تا ببینی ...

        گاهی به سرم می زند بزنم زیر همه چیز و همه چیز !

        اما مگر میشود وقتی خدا می گوید : صبر... صبر ... صبر

        صرف کن مرا ...تا ببینی ...گاهی دلم میگیرد....گاهی گذشته اذیتم میکند...

        آنوقت ... بغض راه گلویم را میگیرد! 

        درست مثل همین روزها ... همین ثانیه ها ...

        درست مثل همین لحظه ... 

        باورت می شود ؟! 

        هنوز دست و پای دلم درد می کند ...محکم زدی ... جایش درد می کند ...

        صرف کن مرا ... تا ببینی ...چه به روز دلم اورده ای ...

        لبه های تیزش هر روز زخمی ترم می کند ... 

        صرف کن مرا ...تا ببینی ...دلگیرم از تو ... خیلی زیاد ...

        انقدر که تصورش را هم نمی توانی بکنی ...

        [تا ببینی ...چگونه واج هایم ... واژه هایم ...مانده اند هاج و واج !!!]

        صرف کن مرا ... تا ببینی ...نمي خواهم برگردي ...دیگر نمی خواهم ...

        این را به همه گفته ام !حتي به تو...به خودم...به باران ...

        به خدا گفته ام ...گفته ام دیگر تو را به خوابهایم راه ندهد ...

        پس برو از لحظه های من بیرون برو...

        برای همیشه ...برو ... دیدار به قیامت ...

        و بدان ... روزی اگر شکستی ... دیگر نپرس خدایا به چه جرمی ؟!

        صرف کن مرا ...صرف کن ومپرس ...

        که چرا امتداد خاطراتت ... نقطه چین است…

        درست مثل باران ...!!!

         verbena

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0