تقدیم به نفسم...
..................................
ونشستم بنویسم زدوچشمان تو امروز
وهمان نقطه آغاز،
نگاهم به نگاه تو گره خورد وزبان هیچ،
تهی شد سرم از واژه
فقط سیر نشستم به تماشای تو وهیچ نگفتم
وچه لبخند ملیحی پس آن نیم نگاهت ...
گونه ام سرخ شد از شرم
و ماندم چه بگویم
که سزاوار دوچشم عسلی رنگ تو باشد
تو بگو از چه نویسم چه بگویم
که دو چشمان تو خود فلسفه زندگی وراز حیاتست
ومن معتکفی خسته ودرمانده که آیا تو قبولش بکنی یانه و
بگذار فقط ساده وبی وقفه بگویم
تو عزیزی نفسی راحت جان من ودنیای من وسنگ صبوری
بخداوند قسم عشق تواز سرنرود
کاش ...
همین کاش خودش فلسفه دارد
غم اندوه من انگار دمی خواب ندارد
بگذار آخر این شعر به سامان برسد بغض نباشد
ودوچشمان قشنگ تو پر ازاشک
و اشکم بشود باز سرازیر و بگوئی
نگران توام ای "خانه ات آباد کجائی" ؟
غیر ممکن نبود هیچ محالی
جان من "باز بگو سیب"
که لبخند تو باعث بشود بازبخندیم وفراموش شود
غصه وغمها
جان من باز بگو سیب