دوشنبه ۳۱ ارديبهشت
بیا و بنگر+ مادر! شعری از
از دفتر غربت موهوم نوع شعر
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۹ ۰۴:۲۵ شماره ثبت ۱۶۳۶
بازدید : ۷۳۱ | نظرات : ۱۸
|
|
هنوز هم ای خدا دربند دردم، هنوز هم پای تاسر زرد زردم،
هنوز از غربت موهوم نالم! هنوز اسیر وهم و احتمالم!
هنوز هم شاهدِ مردنِ نورم، واسیر این شب پر شر و شورم!
همین خورشیدعالم تاب و پر زور! که باشد این همه سوزان مغرور!
ز ترس شب شود زرد و زمین گیر! دراین جایی که من گردیده ام پیر!
دراین جایی که هور از ترس جانش، نماید دیده پوشی از مکانش!
کدامین شعله ی کم سو تواند، دراین غربت وهم آلوده ماند؟!
به جز این رستم فرسوده و پیر، یلی کو، تا دراین غربت کند گیر؟!
خلاصه هرکه دارد نام مردی، بیاید بنگرد، هورم، به زردی!...
هور=خورشید.
پژواره ۱۳۷۲
.............................
مادرم برخیز و بنگر روزِ ما،
خواری و اقبالِ نا افروزِ ما،
چون تو رفتی روزِ ما گشتی سیاه! تیره شد اقبالِ ما در یک نگاه،
قامتِ رعنای خود را بی خبر!! سرو آسا راستِ کن بارِ دگر؟
تا ببینی بر سرِ این دودمان، چی رسیده از جفای این زمان!
آن یکی شد هستی اش در کامِ باد، آن یکی افتاده در رنجی زیاد،
آن یکی را تنگِ دستی کرده خُرد، آن یکی را یورشِ اندیشه بُرد!
مادرم اما بخوابی بهتر است! خاندانت زآنکه در شور و شر است!
خوش به حالت که دراین پستوی پست! نیسِتی تا بنگری دورانِ مست!
تا نبینی روزِگارِ پُر غبار، دودِمانت را چگونه کرده خوار.
زمستان 1374پژواره
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.