گاهی کفش هایم را بر می دارم
وبردوش خود می گذارم
ومی خواهم کوچه ها زیر پاهایم ، خونین شوند
خصومت آمیز ،جار وجنجال بر آمیز تر از پاهایم
گاهی لج بازی هایت مرا آرام می کند
همین که سپیده ، تمام خواهش هایم را
پیوسته دل شوره بودنت را درگرگون می کند
شبیه پتکی که خوار وذلیل دستهایت می شود
سرزنش آمیز روی سرم فرود می آید
همچنان اضطراب وتشویش
گاهی حرم چشم هایم را کوتاه تر از
مجبورشدن احساس می کنم
حالا چقدر خوشحالی! ؟
قلاب بزن گاهی رودخانه جای ماهی ها
هیجانت را صید قلاب می کنند
مهر آمیز تر از فراموشی هایت
گاهی زخم هایم را تاول زده به سمت آفتاب می فرستم
تا آنقدر متاثر شوی که هنوز کوچه ها
شبیه زخم من هم درد پاهایم می شوند
گاهی می خواهم آفتاب را شبیه اقیانوس
مضطرب و مدام تشویش زده
در نگاه پر تکرار روی تپه ها برسانم
تکرار شو،همچنان که آب در پی تکرارش
برادر بزرگ احساسم خواهد شد
از گوشه ی همین اقیانوس
بگذار نگاهت شبیه آفتاب
پناه چشم و چشمک زدن باشد
به کدام نوازش احساست را شنا کنان
در پی آرامش اقیانوس رسانده ای
گاهی سر گیج می رود
تا زانو غرق در رودخانه و ماجرای قلاب
برخیز آفتاب به عیادت کوچه ها خواهدآمد
آری کوچه ها، زیرپاهایم خونین می شوند
.................................................
بااحترام محمدرضا آزادبخت
بسیار زیبا و جالب بود