بسم الله الرحمن الرحیم
درود بر امیر حسین علامیان علامه و صاحب صفحه
جناب آزاد بخت عزیزم
نقد امیر حسین رو خواندم و تعجب کردم از اینکه
دقیقا موارد طرح شده از طرف امیر حسین را میخواستم پای نقد یکی از شاعران بنویسم.
گفتنی ها را امیر حسین گفت فقط من به نکته ای
اشاره میکنم.
قطعا و حتما اشعاری با سبک و سیاق آوانگارد و پسا مدرن معنا گریزند حتی گاهی من برخی اشعار مثلا جناب بابا چاهی رو درک نمیکنم اما این سه حالت دارد
اولا اینکه منتقد و یا مخاطب سواد کافی و وافی برای
برداشت ندارد
دوم اینکه شاعر آنگونه که باید نتوانسته مکنونات قلبی خود را باز گو کند و تبحری در لایه مند کردن شعر نداشته
سوم اینکه شاعر از میل به سمت دادائیسم به فکر
باز کردن دکان است برای جذب مخاطب
نقل است که ابن سینا کتاب مابعد الطبیعه ی ارسطو را
چهل بار خوانده و آن را نفهمیده بود و اتفاقی با خریدن کتابی به نام اغراض مابعدالطبیعه فارابی به ذات کتاب ارسطو پی برده
حال این سوال مطرح میشود که ابن سینایی که علامه ی دهر بوده چرا کتاب ارسطو را نفهمیده و چهل بار آن را خوانده است
در تحقیقی که به عمل آوردم که البته قطعی نیست
در آن زمان ابن سینا به زبان و ادبیات عرب اشراف کامل نداشته است و نویسنده ی کتاب هم که از زبان ارسطو نوشته آن قدر تبحر در نوشتار نداشته و این دو عامل باعث شده که ابن سینایی که خود اهل فلسفه است نتواند درکی از آن کتاب داشته باشد
جناب آزاد بخت شاعر توانمندی است که در توانایی های ایشان شکی نیست و امیر حسین علامیان هم منتقد منصف و با سوادی است من اعتقادم بر این است در این شعر و نظر و نقد هیچ تضادی وجود ندارد و از دو منظر مختلف به موضوع نگاه شده
امیر حسین کاملا منطقی و علمی نقد کرده و شعر جناب آزاد بخت هم خوب بود اما عیبی که به جناب آزاد بخت میتوانم بگیرم این است که
اشعارشان را بی حوصله و بدون سمباده کاری می نویسند البته قطعا مشغله ی کاری و تدریس علت تامه ی این امر است اما اگر دستی به سر وروی این شعر کشیده شود یکی از بهترین اشعار است
گاهی کلمات مثل مین های زمینی اند
باید حسن همجواری کلمات در شعر را خیلی جدی گرفت شعر را از دید مخاطب هم باید دید
عذر خواهم از زیاده گویی
برای رفیق عزیزم امیر حسین و جناب آزاد بخت گرانمهر آرزوی موفقیت و توفیق دارم
مهمترین عنصر شعرساز و زیباییآفرین در لایههای درونی و عمیقِ یک شعر را میتوان ˝عنصر خیال˝ دانست؛ البته خیالی که از صافیِ ”تخیل شاعرانه“ عبور کند و گرفتار اوهام یا هذیاننویسیِ بیمنطق و بیهدف نشود. چیزی که بهطور خاص در انواع تشبیه و استعارههای تصویرساز ــ انواع مجاز و کنایه ــ و زیرمجموعه آنها شکل میگیرد. علاوه بر این در محورِ همنشینی کلمات نیز برقراری و رعایت انواع تناسبات و پرهیز از حشو ــ اضافات ــ اطناب میتواند منجر به برخی شگردهای «زیباییآفرینی» در شعر شود.
زیباییشناسی و زیباییآفرینی در شعر امروز تنها منحصر به آرایههای ادبی نیست بلکه ابعاد جدیدتری همانند «فرمگرایی» را نیز در بر میگیرد؛ فرم به زبان ساده یعنی تناسب و هماهنگی میان اجزای سازندهی ساختار. شاعر این نکته را باید بداند که شکل و ظاهر شعر نیز حائز اهمیت است. فرض کنید یک پزشک نسخهای شفابخش را با خطی ناخوانا (خرچنگقورباغه) بنویسد؛ بطوریکه جز خودش هیچکس قادر به خواندن آن نباشد! آنگاه چگونه میتوان ارزش کارش را فهمید؟ اما اگر همان نسخه را یک خوشنویس با خطی خوش قلم بزند قطعاً ارزشمند میشود و تاثیرش فرق دارد. بنابراین یک شعر اگر از نظر محتوایی غنی باشد اما ساختار فرم (نوع نگارش ــ تقطیع ــ شاعرانگیِ زبان و...) آن نادرست باشد، نمیتواند نمرهی قبولی بگیرد.
برخی شاعران برای اینکه به شعرشان عمق بدهند و آنرا به سمت لایهی دوم معنا یا لایهی دوم تاویل بکشانند، عمداً یا ناخواسته آنرا درگیر تعقید و گنگی میکنند؛ و این درست همان جاییست که متاسفانه برخی شاعران دچار اشتباه میشوند. پیچیدگی (یا ابهام) با گنگی فرق دارد... پیچیدگی به دشواریِ زبانِ شاعرانه برمیگردد و میتواند حاصل گرهخوردگیِ بیانی یا حاصل پیچیدگیِ تفکرات شاعر باشد که از عمقی شگرف برخوردارست. اما گنگی حاصل عدم انسجام و فقدان ساختارمندی، حاصل محدودیتِ دایره واژگان و رعایت نکردنِ سلامت زبان، یا نتیجهی ارتباطاتِ ناموجود و نادرست اجزاء متن است. یک اثر زمانی به عمق معنا ــ مفهوم ــ تاویل یا در اصل به لایههای عمیقِ زیرین میرسد که عناصر و اتفاقات در فرم و ساختار و محتوا با هم کار کنند نه اینکه یک اثر از فرمی ساده پیروی کند اما در محتوا بغرنج باشد و یا دچار تزاحم شود! اینگونه یک کفهی شعر سنگینتر و در عین حال عقبتر و پایینتر میماند.
چه گفتن یا چگونه گفتن! مسئله این است:
آنچه بظاهر مستتر اما در اصل آشکار است، ”چه گفتن و چگونه گفتن“ میباشد. شاعر خوب کسیست که در مرحله اول میداند چه میخواهد بگوید و در مرحله دوم میتواند آن چه را که میداند، بدرستی اجرا کند. شعر متعالی یا به معنای وسیعتر هنر متعالی به هنری گفته میشود که حاصل آمیختگی و همنشینیِ هنرمندانهی فرم و محتوا یا همان چه گفتن و چگونه گفتن باشد. شاعر قبل از هر چیز باید اندیشه کند و با علم به کشف مضمون تازهای که در دست دارد، همه جوانب یا همه راههایی که منتهی به تألیف درستِ موضوع میشود را بیابد و سپس با انتخاب درست کلمات و تصاویر، با چاشنی صور خیال، با استفاده از ظرفیتهای زبانی، و به کمک احساس و عاطفه در فرمی مناسب، چگونه گفتن آن را انتخاب کند تا در نهایت خواننده پس از خوانش شعر با برانگیختگی و همذاتپنداری مواجه شود. به گفتهی آندره ژید: «شعر را جنون دیکته میکند و عقل مینویسد. اگر فقط جنون باشد تبدیل به هذیان میشود و اگر فقط عقل بنویسد تبدیل میشود به موضوع یا پیام. این دو باید به شکلی دقیق در هم تنیده شوند تا شعر خلق گردد.» در ضمن، شعر احساسات محض نیست بلکه یکی از برآیندهای شعر برانگیختنِ احساسات است.
تو که از مافوق نگاه خط افقت
سیال هر گز به زمین نمی رود
توکه از مافوق فرا دید نگاهت
شب هم به نگاهت نمی رسد
در نگاه دیگری انعطاف مرا
ریزتراز چیزهای سطوح روی زمین کن
((بنا بر دلایلی از تفسیر و کاوش در معانی پرهیز میکنم! زیرا شاعر اگر بهدنبال انتقال معنایی خاص بود، به هر شکل آنرا در متن میدیدم و میخواندم... پس وقتی به تأویل نمیروم، یعنی بلیطی برای رفتن به سرزمینِ ”کشف و شهود“ پیدا نمیکنم. فقط خیلی خلاصه عرض کنم که در اینجا توان ذهنی شاعر را پیشروندهتر از توان اجرایی او میدانم. بنظرم تکلیفِ آنچه در حوزهی تولیدِ شعر به آن «کارکردهای زبانی» میگویند، روشن نیست!))
اساساً شعر یا بطور کلی هنرِ ناب معناگریز است اما معناستیز نیست! معناگریزی یعنی به تأخیر انداختن معنا، که از طریق مکث یا فاصلهگذاری بین لفظ و معنا صورت میگیرد. فاصلهای که به واسطهی تخیل پر میشود و عبور از این مسیر کار مخاطب است؛ مخاطبی که میتواند در برداشتِ شعر دخالت کند و پس از قرائت آن به نوعی شعف برسد. در اصل معناگریزی راهی برای پرمعناییِ شعر از طریق خوانش و تاویلهای متعدد خوانندگان است؛ که به آن مشارکتِ مخاطب در معنا یا بازسرایی شعر میگویند. اما معناستیزی یعنی بیمعنایی یا دور انداختنِ معنا...! که بهدلیل کاربرد خطای زبان یا کنارگذاشتنِ ناآگاهانهی ساختارهای انتقال دهندهی معنا رخ میدهد. سادهترین پیشنهاد به شاعر این است که اول آنچه را در ذهن دارد به روشنی بیان کند؛ آنگاه شاید با ویرایش متن و ترصیع لفظی (با حذف سطرها و واژههای اضافی، با رعایت ایجاز و قرینههای لفظی و معنوی) بتواند به شعر پالودهتری برسد... پس از آن میتواند به زبان شعرش نیز فکر کرده و در ویرایشهای مکرر، کلمات بهتر و ترکیبهای مناسبتری را جایگزین کند.
و اما کلام آخر:
همانا نقد شمشیری دو لبه است و نقاد نیز بندبازی که روی طنابی نازک راه میرود. هنرمندان نقدپذیر سریعتر رشد میکنند؛ در واقع شاعران و نویسندگانی که از نقد آثارشان توسط دیگران استقبال میکنند و به آن ارج مینهند، علاقه خود را به بالندگی خلاقیتهای ادبیشان نشان میدهند.
بهقول منتقدان ادبی: «نقد در هنر و ادبیات مانند آینه جلوی اتومبیل است! که هنرمند (راننده) باید به کمک آن مراقب پشت سرش باشد... البته نباید یکسره در آن نگاه کند چرا که در این صورت، انحراف از جاده و خطر تصادف در کمین است.» پس یادتان باشد که اجسام از آنچه در آینه میبینید به شما نزدیکترند.
با آرزوی موفقیت برای جناب آزادبخت گرامی و سایر دوستان