سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 9 ارديبهشت 1403
  • روز شوراها
20 شوال 1445
    Sunday 28 Apr 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      يکشنبه ۹ ارديبهشت

      داستان عشق اردک و بغض قاصدک

      شعری از

      حسین راستگو

      از دفتر سلام نوع شعر دلنوشته

      ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۰ فروردين ۱۳۹۲ ۱۱:۵۸ شماره ثبت ۱۰۹۸۸
        بازدید : ۷۷۵   |    نظرات : ۸

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه

      بعد از ظهر روز پاییزی
      روی دریاچه سوز پاییزی
      یک پرنده برای کوچ به دور
      یا برای بُروز پاییزی
      موعدی داشت: "شام با  یارش!"
      هدیه ای هم! : "بلوز پاییزی!"
       
       

      منتظر بود اردک تنها
      فکر می کرد:"پس چرا نرسید؟"
      قاتلی تیر کینه را انداخت
      خون اردک به تیر می چسبید
      شاهد ماجرا هواوفضاست
      هر نسیمی به دشت می پیچید
      باد، مظلوم و درد را می دید
      قاصدک را رساند، پیشِ شهید
      گفت اردک در آب و اشک و نسیم
      گفت و بعدش دگر نفس نکشید:

      "قاصدک! پیش یار من برسان
      نامه ای از سکوتِ عصر جدید:
      "ماده ای بهتر از شما را دید،،،
      نرِ نامرد، از قرار پرید!""
      !
      !
      !
      او نمی خواست یار گریه کند!
      پستچی حرف نامه را فهمید...
      گُر گرفت از سکوت عصر جدید...
      اشک از چشم پیک می غلتید...
      غم چشید و پیام عشق شنید،
      جذبه ی آسمان کشید و کشید...
       
       


      قاصدک را ستاره ها بردند
      به تبرک، ستاره ها خوردند!
      از غم بغض قاصدک آن شب
      کهکشانها ستاره افسردند
      یک سرمو به مهر و ماه رسید
      نورشان تیره گشت و پژمردند
       
       


      "کوش؟ پس کو؟ کجاست؟ آن؟آنجا؟
      روی دریاچه خواب؟ خوابیده؟
      نگرانم نبوده یعنی او؟
      شاید احساسِ یار ، خشکیده
      ماه انگارگریه می خواهد
      چه غم انگیز و مات تابیده..."
       
      :
        "بروم ، این! لیاقتش من! نیست!
         بروم عشق را نفهمیده...
         بروم این لیاقتش من نیست!
         بروم عشق را نفهمیده...
         بروم این لیاقتش من نیست 
         بروم عشق را نفهمیده...
         بروم ، این! لیاقتش من! نیست!
         بروم عشق را نفهمیده...
         بروم این لیاقتش من نیست!
         بروم عشق را نفهمیده...
         بروم این لیاقتش من نیست 
         بروم عشق را نفهمیده...
         بروم این لیاقتش من نیست 
         بروم عشق را نفهمیده..."
      ۰
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0