سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 8 ارديبهشت 1403
    19 شوال 1445
      Saturday 27 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        شنبه ۸ ارديبهشت

        یکی ...

        شعری از

        ابوالفضل عظيمي بيلوردي ( دادا )

        از دفتر زلال نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۱ ۰۱:۵۷ شماره ثبت ۱۰۲۸۹
          بازدید : ۱۷۱۰   |    نظرات : ۴۷

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر ابوالفضل عظيمي بيلوردي ( دادا )
        آخرین اشعار ناب ابوالفضل عظيمي بيلوردي ( دادا )

         

        یکی پُر از سخن است

        از آن سخن که شمع انجمن است.

        در امتـداد شب از او کســی نمی پـرسـد

        چرا که آسمان،غریب من است

        بهـار در کفـن است؟!

         

        یکی به خاطـر نان

        گــذشتــه از فضیـلت رمضان

        ز صبح تــا دم  افطار مـی خــورد آتـش

        که روزی اش کند حلال به جان

        به زیر  پُـتک زمان

         

        یکی نشسته غــریب

        و جام قلب را شکستـه غـریب

        شبیه خانه بدوشان، اسیر بخت شـدَست

        دلش ز مردمان گسسته غریب

        ز درد خسته غریب

         

        یکی خـدای خـود است

        به عالم مَـنـَـش فدای خود است

        ز جمع گشتـه به ضرب تکـبّرش منهـا

        و همچنان جفا،جفای خـود است

        خطا،خطای خود است

         

        یکی به زور حسد

        گرفته راه نور عشق، چو دَد

        به نقد جان بخرد بس قلوب تار ، مگـر

        دکان خود همیـشه باز کند

        رسد به داد و ستد

         

        یکی به بنز سوار

        نمی شناسد آه ، صبح و نهار

        لگام نفس خویش را سپرده دست هوس

        هزار دوست دارد و صد یار

        ز خانـواده  کنـار

         

        یکی سوار خر است

        بر آن سوار خویش مفتخر است

        محلــّه بــر محلــّه ، سبـزه می فـروشد تـا

        رسد به آنکه عـــاشق پدر است

        گرسنه پشت در است

         

        یکی به عشق سوار

        ز جنس نـور و از تبار بهـار

        به روی ویلچری بـه صد هـزار مرد حریف

        پُر از شرافت است و عزّ و وقار

        امید باغ نثار

         

        یکی نشسته غریب

        گرسنه و بدون یار و حبیب.

        یکی عقاب گشته با دو بال  پُر ز دلار

        پریده روی زر به طرز عجیب

        فقط به پول رقیب.

         

        یکی نشسته خموش

        به ناکسان غـلام حلقه بگوش

        اگــر ز تن کمرش را (ببخش!) بـاز کنـی

        نه قدرت دفاع دارد و جوش

        گرفته حالت موش

         

        یکی اسیــر شدَست

        به سنّ بیست و پنج  پیر شدَست

        شب سیاه خودش را بـه روز می دوزد

        ز نــور آفتـاب سیـــر شدست

        ز بس حقیر شدست ...

         

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0