سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 3 خرداد 1403
  • فتح خرمشهر در عمليات بيت المقدس، 1361 هـ ش - روز مقاومت، ايثار و پيروزي
16 ذو القعدة 1445
    Thursday 23 May 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      پنجشنبه ۳ خرداد

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      هذیان یک مسلول
      ارسال شده توسط

      خزان بهار

      در تاریخ : پنجشنبه ۲۹ تير ۱۳۹۱ ۱۲:۰۴
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۴۱۷ | نظرات : ۹

      این شعر را در سکوت و با تفکر بخونید...
      و ببینید که این شاعر تلخ نویس و واقعیت گرا چه زیبا نکات ریز خلقیات و روحیات و البته نگاره های روح بشر را به قالب متن و شعر می کشد
      وقتی اشک از چشمان سرازیر میشه یادم میاد که هنوز انسانم و هنوز زندگی من به فلاکت کشیده نشده
      *******************************  
      هذیان یک مسلول

      همره باد از نشیب و فراز کوهساران
      از سکوت شاخه های سرفراز بیشه زاران
      از خروش نغمه سوز و ناله ساز آبشاران
      از زمین ، از آسمان ، از ابر و مه ، از باد و باران
      از مزار بیکسی گمگشته در موج مزاران
      می خراشد قلب صاحب مرده ای را سوز سازی
      سازنه ، دردی ، فغانی ، ناله ای ،‌اشک نیازی
      مرغ حیران گشته ای در دامن شب می زند پر
      می زند پر بر در و دیوار ظلمت می زند سر
      ناله می پیچد به دامان سکوت مرگ گستر
      این منم ! فرزند مسلول تو ... مادر، باز کن در
      باز کن در باز کن ... تا ببینمت یکبار دیگر
      چرخ گردون از آسمان کوبیده اینسان بر زمینم
      آسمان قبر هزاران ناله ، کنده بر جبینم
      تارغم گسترده پرده روی چشم نازنینم
      خون شده از بسکه مالیدم به دیده آستینم
      کو به کو پیچیده دنبال تو فریاد حزینم
      اشک من در وادی آوارگان ،‌آواره گشته
      درد جانسوز مرا بیچارگیها چاره گشته
      سینه ام از دست این تک سرفه ها صد پاره گشته
      بر سر شوریده جز مهر تو سودایی ندارم
      غیر آغوش تو دیگر در جهان جایی ندارم
      باز کن ! مادر ، ببین از باده ی خون مستم آخر
      خشک شد ، یخ بست ، بر دامان حلقه دستم آخر
      آخر ای مادر زمانی من جوانی شاد بودم
      سر به سر دنیا اگر غم بود ، من فریاد بودم
      هر چه دل می خواست در انجام آن آزاد بودم
      صید من بودند مهرویان و من صیاد بودم
      بهر صد ها دختر شیرین صفت و فرهاد بودم
      درد سینه آتشم زد ، اشک تر شد پیکر من
      لاله گون شد سر به سر ، از خون سینه بستر من
      خاک گور زندگی شد ،‌ در به در خکستر من
      پاره شد در چنگ سرفه پرده در پرده گلویم
      وه ! چه دانی سل چها کرده است با من ؟ من چه گویم
      هم نفس با مرگم و دنیا مرا از یاد برده
      ناله ای هستم کنون در چنگ یک فریاد مرده
      این زمان دیگر برای هر کسی مردی عجیبم
      از آستان دوستان مطرود و در هر جا غریبم
      غیر طعن و لعن مردم نیست ای مادرنصیبم
      زیورم ، پشت خمیده ، گونه های گود ، زیبم
      ناله ی محزون حبیبم ، لخته های خون طبیبم
      کشته شد ، تاریک شد ، نابود شد ، روز جوانم
      ناله شد ،‌افسوس شد ، فریاد ماتم سوز جانم
      داستانها دارد از بیداد سل سوز نهانم
      خواهی از جویا شوی از این دل غمدیده ی من
      بین چه سان خون می چکد از دامنش بر دیده ی من
      وه ! زبانم لال ، این خون دل افسرده حالم
      گر که شر توست ، مادر ... بی گناهم ، کن حلالم
      آسمان ! ای آسمان ... مشکن چنین بال و پرم را
      بال و پر دیگر چرا ؟ ویران که کردی پیکرم را
      بسکه بر سنگ مزار عمر کوبیدی سرم را
      باری امشب فرصتی ده تا ببینم مادرم را
      سر به بالینش نهم ، گویم کلام آخرم را
      گویمش مادر! چه سنگین بود این باری که بردم
      خون چرا قی می کنم ، مادر ؟ مگر خون که خوردم
      سرفه ها ، تک سرفه ها ! قلبم تبه شد ، مرد. مردم
      بس کنین آخر ، خدارا ! جان من بر لب رسیده
      آفتاب عمر رفته ... روز رفته ، شب رسیده
      زیر آن سنگ سیه گسترده مادر ، رختخوابم
      سرفه ها محض خدا خاموش ، می خواهم بخوابم
      عشقها ! ای خاطرات ...ای آرزوهای جوانی !
      اشکها ! فریادها ای نغمه های زندگانی
      سوزها ... افسانه ها ... ای ناله های آسمانی
      دستتان را میفشارم با دو دست استخوانی
      آخر ... امشب رهسپارم سوی خواب جاودانی
      هر چه کردم یا نکردم ، هر چه بودم در گذشته
      کرچه پود از تار دل ،‌تار دل از پودم گسسته
      عذر می خواهم کنون و با تنی درهم شکسته
      می خزم با سینه تا دامان یارم را بگیرم
      آرزو دارم که زیر پای دلدارم بمیرم
      تالباس عقد خود پیچید به دور پیکر من
      تا نبیند بی کفن ،‌فرزند خود را ، مادر من
      ********
      پرسه می زد سر گران بر دیدگان تار ،‌خوابش
      تا سحر نالید و خون قی کرد ، توی رختخوابش
      تشنه لب فریاد زد ، شاید کسی گوید جوابش
      قایقی از استخوان ،‌خون دل شوریده آبش
      ساحل مرگ سیه ، منزلگه عهد شبابش
      بسترش دریای خونی ، خفته موج و ته نشسته
      دستهایش چون دو پاروی مج و در هم شکسته
      پیکر خونین او چون زورقی پارو شکسته
      می خورد پارو به آب و میرود قایق به ساحل
      تا رساند لاشه ی مسلول بیکس را به منزل
      آخرین فریاد او از دامن دل می کشد پر
      این منم ، فرزند مسلول تو ، مادر ،‌باز کن در
      باز کن، ازپا فتادم ... آخ ... مادر
      م... ا...د...ر کارو ... شاعر فقید

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۹۹۲ در تاریخ پنجشنبه ۲۹ تير ۱۳۹۱ ۱۲:۰۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0