سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 7 ارديبهشت 1403
    18 شوال 1445
      Friday 26 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۷ ارديبهشت

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        داستان کوتاه (کلاه ایمنی)
        ارسال شده توسط

        محمد بابایی (نامی)

        در تاریخ : چهارشنبه ۲ فروردين ۱۳۹۱ ۱۲:۴۸
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۱۴۶ | نظرات : ۲

        شب دوم عید بود . خیابانها مملو از ماشین ها و انسانها بود . پسر پایش را روی پدال موتور فشار داد . ترس وحودش را فرا گرفت . اما حالت عادی به خود گرفت . نگاهی به کیلومتر شمار انداخت عدد هشتاد را نشان می داد . دیگر گاز موتور نداد و انگار فایده نداشت . بوق ماشین ها در گوشش پیچید و پاهایش را محکم به موتور فشرد . کلاه ایمنی خود را از سر در آورد و داد به همسرش و همسرش خندید و گفت :
        « واسه چی اینو میدی به من ؟»
        پسر به شوخی گفت « بذار سرت میخوام ببینم چه شکلی میشی . یه عکس باحالی هم ازت بگیرم »
        دختر کلاه را گرفت و گذاشت سر و آرام گفت « دیوونه »
        پسر نگاهی به دختر انداخت و بلند زد زیر خنده . بعد دختر هم خندید . هر دوشان از ته دل بلند می خندیدند و ماشین ها با تعجب به آن دو نگاه می کردند
        پسر گفت « حالا یه عکسی از هردومون بگیر »
        دختر گوشی اش را از توی کیف اش در آورد و شروع کرد به عکس گرفتن از خودشان . پسر نگاهی به ماشین ها که صد متر جلوتر ایستاده بودند انداخت و خنده از روی لب هایش محو شد . چراغ قرمز بود و شصت ثانیه ی دیگر مانده بود تا سبز شود . . .
        * * *
        پنجشنبه 4 / 1 / 1390
        پیر مردی روی صندلی روبه روی مغازه اش نشسته بود . روزنامه را باز کرد و شروع به خواندن مطالب روزنامه کرد . مطلبی نظرش را جلب کرد
        " پسری در حالی که ترمز موتورش بریده بود و سرعتش بالا بود ، کلاه ایمنی خود را به همسرش می دهد و در اثر برخورد به یک ماشینی در چهار راه پسر ضربه مغزی می شود و جان خود را از دست می دهد و همسرش فقط دستش می شکند این دو زوج . . . "
        پیر مرد روز نامه را روی پایش می گذارد و  زیر لب می گوید
        « به من چه . کور شن آروم برن . اصلا سوار یک وسیله ای بشن که ایمن شده باشه . . والا . . »
        و چایی اش را بر میدارد و می خورد . . . 

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۸۵۶ در تاریخ چهارشنبه ۲ فروردين ۱۳۹۱ ۱۲:۴۸ در سایت شعر ناب ثبت گردید
        ۱ شاعر این مطلب را خوانده اند

        رضا رحیق

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0