سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 21 ارديبهشت 1403
    3 ذو القعدة 1445
      Friday 10 May 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۲۱ ارديبهشت

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        سلام دریا - مسافر خیال 4
        ارسال شده توسط

        حسین وفا (آسمان آبی)

        در تاریخ : سه شنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۲ ۰۱:۳۹
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۸۴ | نظرات : ۳

        بنام خدا
         مطلب شماره 7 : سلام دریا – مسافر خیال 4
        ********************
        تابستان آن سال تمام شد . نازنین در رشته شیمی و در دانشگاه ارومیه درس میخواند . یکبار فروغ خانم توضیح داد که در دو سال گذشته و در آستانه شروع دانشگاه ، پدرش و او ، نازنین را با ماشین خودشان به ارومیه  می بردند . اما امسال پدرش نبود و باید تنهایی می رفت .
        پیشنهاد دادم که امسال من تا آنجا همراهی شان کنم . فروغ خانم قبول نمیکرد . اما مشخص بود نازنین ته دلش راضی است . و بالاخره فروغ خانم هم راضی شد .
        در روز مقرر سه نفری راهی شدیم . 
        قبلا بارها و بارها مسیر جزیره اسلامی و اسکله را رفته بودم و خیلی برایم تکراری بود (آن موقع هنوز احداث پل دریاچه ارومیه تمام نشده بود و ماشینها با استفاده از کشتی شناور ، از بریدگی دریا عبور میکردند ) ، اما این دفعه  مثل یک جاده رویایی چشم نوازی بود که دوست داشتی تمام نشود .
        بین راه به گفتگو و خنده و شوخی گذشت . نازنین از «جناب» گفتن دست برداشته بود و منو حسین آقا صدا می کرد .
        آنجا که رسیدیم او ماند و من و فروغ خانم برگشتیم .
        /////
        سه ماه بعد و در آستانه ی شب یلدا ، تلفنم زنگ خورد . شماره ناشناس بود و من معمولا به شماره های ناشناس جواب نمیدهم . اما آن دفعه جواب دادم . صدای دختری بود . سلام داد و من جواب دادم .
        گفت: « منم حسین آقا نشناختی ؟» گفتم « نه »
        در حالیکه هیجان در صدایش موج می زد گفت : منم ... نازنین ...»
        باور کردنی نبود . ذوق کردم « نازنین ... حالت چطوره .. شماره منو از کجا پیدا کردی ..»
        گفت :« از مامان گرفتم ...»
        خلاصه بعد از احوالپرسی گفت « حسین آقا من آخر هفته برمیگردم . چند روز تعطیلات هست . کلی وسایل دارم که باید با خودم بیارم . به مامان گفتم که به شما بگه و دوتایی بیایین دنبالم ولی اون گفت بده ... من نمیتونم بهش بگم . منم گفتم شماره شو بده خودم  میگم .  شرمنده که مزاحم شدم. میشه با مامان بیایین دنبالم ؟ »
        از پیشنهادش خیلی خوشحال شدم . آخر هفته به فروغ خانم گفتم ولی او از پاهایش درد میکرد و میگفت راضی به زحمت من هم نیست .
        اما بعدش با اعتماد کامل گفت اگر بیکاری و برات زحمت نمیشه، خودت برو  ...
        و من ... بطرف ارومیه پرواز کردم. منظور از پرواز یعنی با آخرین سرعت ممکن
        در اسکله منتظر پر شدن شناور نماندم و به همراه ماشین با قایق تندرو به آنطرف رفتم و ... بالاخره نازنین را در جلوی خوابگاه دیدم .
        پیاده شدم . جلو آمد خیلی ذوق کرده بود و گفت :« سلام . خوش اومدی . وای ببخش من مزاحمت شدم . واقعا شرمندم کاش قبول نمیکردی »
        گفتم « سلام نازنین . این حرفا چیه . تنهایی که نمیشد بیایی ...!!! »
        وسایلش زیاد بود . آنها را داخل صندوق عقب و صندلیهای عقب قرار دادیم و راه افتادیم .
        هوا در آستانه شروع زمستان بسیار مطلوب و دلچسب و آفتابی بود .
        ابتدا از درس و دانشگاه و... صحبت کردیم . اما خیلی زود رسیدیم به دنیای خودمان .
        کمی من از اینجا و آنجا گفتم و بعد نازنین 
        میگفت در خانه و در بین فامیل کسی را که هم سن و سال خودش باشد ، نداشته . یک پسرخاله دارد به اسم حبیب که از او هم دل خوشی نداشت .
        میگفت همیشه در رویاهای خودش زندگی میکند . هم آن زمان که پدرش در کنارش بود و هیچ مشکلی نداشتند و هم الان که غرقِ مشکل و گرفتاری شده اند .
        از پدرش گفت :« بابام یه آدم بی احساس و خشکه .درسته تا حالا  هیچی برامون کم نذاشته ولی هیچ وقت گرمی آغوشش رو حس نکرده ام .
        مامانم خیلی احساسیه اما اونم مثل یه گل تکیده و تنها در دل کویره . برادرم گذاشت رفت خارج و مامان در حسرت داشتن یه پسری که بهش تکیه کنه موند . برادرم اخلاقش به بابام رفته . مثل اون خشک و بی عاطفه . ولی من به مامانم رفته ام .
        باور میکنی من هنوزم که هنوزه عروسکای دوران بچگیمو نگهداشته ام . هنوز باهاشون بازی میکنم. نازشون میکنم . موهاشونو شونه میکنم . حالشونو می پرسم و باهاشون حرف میزنم . بیست ساله که با اونا زندگی میکنم نه تنها ازشون سیر نشده ام ، وابسته تر هم شده ام .
        یه بار یکی از هم دانشگاهی هام خیلی پیله کرد که منو واسه زندگیش انتخاب کرده . بهش گفتم من عروسکامو بیست سال نگهداشته ام و هنوزم عاشقشونم . فکر میکنی بعد از بیست سال تو هم بتونی عاشقم بمونی و نگرانم باشی ؟ بی معطلی گفت آره می تونم . گفتم دروغ میگی هیچکس نمیتونه با این اطمینان برای بیست سال بعد خودش نظر بده .... »
        نازنین نفسی تازه کرد و ادامه داد « من دلم میخواد توی صورت کسی نگاه کنم که بعد از هزار سال هم عاشقم باشه ... درست مثل روزای اول . من واسه خودم دنیایی دارم. با آدمای خیالی و قانونهای خیالی خودم و با خواسته های خودم . دنیایی که هیچ چیزش متعلق به این دنیا نیست . تو عالم خودم میخندم . گریه میکنم . دلتنگ میشم . امیدوار  میشم. و یکی هم اینکه ...» و سکوت کرد و به فکر فرو رفت
        گفتم :« خب ؟»
        گفت :« هیچی ... ولش کن »
        گفتم : « نه ... بگو .. لطفا »
        نازنین نگاهم کرد و گفت : « تو اولین کسی هستی که من از دنیای خودم براش گفتم . نمیذارم کسی وارد دنیام بشه ولی تو ... »
        نازنین همینطور حرف میزد و مثل رود جاری میشد و دنیای خودش را با زیبایی و مهارت توصیف میکرد . این دنیا چقدر برای من آشنا بود ...
        من هم این روزها نقش نازنین را در دنیای خیالی خودم می دیدم ...
        آن هم با تمام وجود.
        ما همچنان در جاده دل انگیز و ساحل کوهستانی پیش می رفتیم و انعکاس دریا  چهره ما را نوازش میکرد ... و سلام می داد ...
        پایان قسمت چهارم

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۲۵۵۸ در تاریخ سه شنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۲ ۰۱:۳۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0