سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 23 ارديبهشت 1403
    5 ذو القعدة 1445
      Sunday 12 May 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        يکشنبه ۲۳ ارديبهشت

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        مژدۀ باران
        ارسال شده توسط

        حسین وفا (آسمان آبی)

        در تاریخ : دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۲ ۲۰:۱۴
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۵۱۶ | نظرات : ۸

        به نام حق

        دل نوشته 2 : مژدۀ باران
        ****************
        هر وقت باران می بارد  بغض میکنم
        دلتنگی و درد هجران سایه سنگینش را بر وجودم می گستراند
        یادم هست در زیر آن باران پاییزی با وداعی امیدوارانه خارج شدی و گفتی قبل از یلدا بر می گردی تا در آن شب رویایی در کنارم باشی
        ولی خبری نشد  .... 
        من با خزان پاییز برگ ریختم
        با زمستان ، زمهریر بی کسی را به جان خریدم
        و در خروش و شادی عید ، در را به روی خود بستم و در آئینه خیالم تو را تجسم کردم  و ... با تلخی بی پایانی رفتنت را باور کردم
        الان اردیبهشت است و باز آسمان می گرید
        من در طنین بارش آن مسخ شده ام و خاطرات بودن و رفتن تو چون شلاقی بر تن و جانم فرو می آید
        باران شدیدتر می شود  ... و غروب هم جایش را به شب می دهد
        همیشه همینطور بوده .... تا باران نخوابد ... من خوابم نمی برد
        عادت کرده ام با آن زندگی کنم
        شب عجیبی است و دلم در هیاهو ... انگار کسی میخواهد مرا با خود ببرد
        باران چون سیل بر زمین فرو می بارد و ...  شب از نیمه گذشته
         
        نه از پنجره جایی دیده می شود و نه در این شدت ، کسی را یارای بیرون رفتن است
         
        در همین اثنا رشته افکارم پاره شد .... صدای در برخاست ...
        نه ... من خیالاتی شده ام و می دانم آخرش باقیمانده حس و حواسم هم زایل خواهد شد
        ولی نه ... باز هم صدای در ...
        دلم به اضطراب می افتد چه کسی است در این نیمه شب
        صدای در بلندتر می شود ... هراسان بسوی در می روم با دلی که از شدت تپش می خواهد از سینه خارج شود
        با دستی لرزان به آرامی در را باز میکنم .... باور نمیکنم ...
         
        این تو هستی  .... تو برگشتـــی  .. پشت در ایستاده ای  .... خیس باران 
        با لبخندی بر لب  ... و نگاهی خیره به چشمان من
        اجازه ورود میخواهی .... تو مژده باران منـــــی  ...
        خــوش آمـــدی  ...
        و ... خــود  را  در  آغــو ش  بـاران  رهــا می کـنــم ................

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۲۴۹۹ در تاریخ دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۲ ۲۰:۱۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0