سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 9 ارديبهشت 1403
  • روز شوراها
20 شوال 1445
    Sunday 28 Apr 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      يکشنبه ۹ ارديبهشت

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      قصابی
      ارسال شده توسط

      آرش غفاری درویش(منتظر)

      در تاریخ : شنبه ۹ شهريور ۱۳۹۲ ۰۰:۴۳
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۱۰۳ | نظرات : ۱۰

      قصابی
      توی قصابی یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد
      یه اقای خوش تیپی هم اومد تو گفت: ابرام اقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم
      اقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه هاش
      همینجور که داشت کارشو میکرد رو به پیرزن کرد گفت: چی میخوای ننه؟
      پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: همین قدر گوشت بده ننه!
      قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت : پونصد تومن فَقَط اّشغال گوشت میشِه ننه … بدم؟
      پیرزن یه فکری کرد گفت بده ننه !
      قصاب اشغال گوشت های اون جوون رو میکند میذاشت برای پیره زن
      اون جوونی که فیله سفارش داده بود همینجور که با موبایلش بازی میکرد گفت: اینارو واسه سگت میخوای مادر ؟
      پیرزن نگاهی به جوون کرد گفت: سَگ؟
      جوون گفت آره … سگ من این فیله هارو هم با ناز میخوره … سگ شما چجوری اینارو میخوره ؟
      پیرزن گفت: میخوره دیگه ننه … شیکم گشنه سَنگم میخوره
      جوون گفت نژادش چیه مادر؟
      پیرزنه گفت: بهش مگن تُوله سَگِ دوپا ننه …اینارو برا بچه هام میخام اّبگوشت بار بذارم!
      جوونه رنگش عوض شد … یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو اشغال گوشتای پیرزن
      پیرزن بهش گفت: تُو مَگه اینارو برا سگت نگرفته بودی؟
      جوون گفت: چرا !
      پیرزن گفت: ما غِذای سَگ نمیخُورم ننه
      بعد گوشت فیله رو گذاشت اونطرف و اشغال گوشتاش رو برداشت و رفت!
      قصابه شروع کرد به وراجی که: خوبی به این جماعت نیومده اقا … و از این خزعبلات … !!

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۲۱۶۵ در تاریخ شنبه ۹ شهريور ۱۳۹۲ ۰۰:۴۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0