سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 22 ارديبهشت 1403
    4 ذو القعدة 1445
      Saturday 11 May 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        شنبه ۲۲ ارديبهشت

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        فرج‌اله بیدختی شاعر سمنانی
        ارسال شده توسط

        سعید فلاحی

        در تاریخ : ۱۳ روز پیش
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۶۲ | نظرات : ۶

        استاد زنده‌یاد "فرج‌اله بیدختی‌" شاعر، نویسنده‌ و والیبالیست ایرانی، زاده‌ی دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۳۰ خورشیدی، در سمنان، است.
        وی از اعضای نشریه‌ی توفیق در سال ۱۳۴۷ بود.
        همچنین ایشان، سابقه‌ی حضور در مسابقات جهانی والیبال باشگاهی در پراگ (۱۹۷۵ میلادی) به عنوان والیبالیست، را نیز داشت.
        تحصیلات وی کارشناسی مدیریت دولتی از دانشگاه تهران بود و با چهل سال سابقه‌ی کار در وزارت نفت، در سال ۱۳۹۰ بازنشسته شد.
        ایشان که ویراستار ۲۲ کتاب فنی مهندسی دانشگاهی نیز بود، در ۲۴ شهریور ۱۴۰۱ درگذشت.

        ▪سوابق ادبی و هنری:
        - عضو انجمن قلم کشور 
        - عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی  
        - مسئول واحد مددکاری و امور اجتماعی بازنشستگان وزارت نفت 
        - مشاور خانواده و مددجویان در آسایشگاه‌های رضاعی و آزادی 
        - مدرس دوره‌های آموزشی علوم انسانی سازمانی 
        و...

        ▪نمونه‌ی شعر:
        (۱)
        سری به من زدی و این... ثوابِ خوبی بود              
        چقدر... کارِ قشنگ و صوابِ خوبی بود
        شبی که آمدی و غرقِ غُصّه‌ات بودم؛                        
        شبی که آمدی و... ماهتاب خوبی بود
        به محض اینکه خزیدی به بغضِ آغوشم                   
        کنار گوش تو گفتم: عذاب خوبی بود
        دلم نخواست بپرسم که: پس کجا بودی؟              
        به من بگو: مگر، عالیجنابِ خوبی بود؟!
        نخواستم که بگویم: لبت چرا سرد است؟              
        همان ملال... سؤال و جوابِ خوبی بود
        شب و سکوت و تو و اشکِ دلشکستگی‌ام        
        چه بد چه خوب؛ حساب و کتاب خوبی بود
        دوباره؛ صبح شد و بی‌تو بودنم، آغاز            
        به خوابم آمده بودی؟! چه خواب خوبی بود.

        (۲)
        تا که در بازار چشمش، دلربایی دایر است                   
        هر کسی معتاد چشمش شد، یقینأ! شاعر است 
        چشم او ای کاش در "کشور گشایی" نقش داشت        
        هر نگاهش جای صد شمشیرِ فاتح، نادر است 
        ناصرالدین شاه قاجارند این مردان ما!                   
        هر که اسمش مرد شد؛ در روح او یک ناصر است 
        شکر یزدان، گرچه "یار مهربان از من برید"      
        تا نسوزد مال و اموالم، همیشه ناظر است 
        بر سر قَبرم می‌آید تا بریزد اشکِ خون           
        در سکانسِ ساده‌ی تقسیم ارثم حاضر است.

        (۳)
        نگاهی سوی من؛ امّا دلی با دیگری داری      
        چه طرحی باز هم امسال؛ زیرِ روسری! داری؟ 
        سیاست پیشه‌ای؟ یا عزمِ بر افسون شده کارَت؟                 
        گمانم تازگی‌ها، قصدِ عاشق پروری داری 
        تو قندول زمان! با بیت ابرویت، مره کوشتی!               
        چه بیت نازنینی مثل "صوفی عشقری" داری
        اگر "بهرام بیضایی" شوم در کارگردانی؛          
        تو بر من سَروری؛ تا شیوه‌ی بازیگری داری
        بگو با هایده! - لیلا فروهَر! نسبتی داری؟       
        وگرنه این مهارت! از چه در رامشگری داری؟ 
        به خود گفتم تو ره "قوربان سیزَه" باید کنم مهمان        
        گمان کردم که "گویش یا زبانِ" آذری! داری
        ولی امروز؛ دانستم که اَستی اهلِ کابل جان             
        یقین پس گویش پشتون و تاجِک، یا دری! داری
        سپیداری کهنسالم؛ میایی گِردِ مه باشی؟                             
        تو که اندام تُرد و نازک و نیلوفری داری؟
        ...
        بیایم؟ از برای امر خیری، خانه‌تان فردا؟      
        و یا با لنگه‌ی کفشی! بری مه؛ توسری! داری؟.

        (۴)
        دلم استاد می‌خواهد هوای "چند و چون" دارم       
        بپرسم با چه تدبیری دل از یادش؛ مصون دارم؟ 
        همیشه دستگیری کرده‌ام حالا نصیبم این:      
        به دستم جای باده؛ ساغری لبریز خون دارم
        ندارم عُرضه‌ی فرهاد بودن را... ولی، عمری         
        به زیر ناخنم در سینه، کوه بیستون دارم
        چنان از عشق می‌ترسم که از هر اسم لیلی هم                  
        گذارم سر به صحراها و انگاری جنون دارم
        خیانت دیده‌ام بسیار و حق دارم شوم مجنون                        
        وگرنه؛ دکترای عشق از دارالفُنون دارم
        یقین حق داشته فایز به دشتستانیِ نابش:                
        "نَوِینُم تا تو را، سیلاب، از چشمم رَوون دارم" 
        میان لاله‌زارانِ هلندی، مثل طاووسی             
        من از حسرت؛ دلی ایرانی امّا لاله‌گون دارم
        ...
        گل خُردادی‌ام! اردیبهشتی باش هر جایی    
        که من اینجا به روی آلبومت؛ سر، نگون دارم.

        (۵)
        هر غمی، شامِ تو را یلدا نسازد عشق نیست       
        با امید دیدنش... فردا نسازد عشق نیست 
        عشق یعنی اینکه: می‌خواهی؛ نمی‌خواهد تو را       
        از تو؛ او تا در دل خود، "ما" نسازد عشق نیست 
        عشق یعنی قبله او؛ یعنی که مکّه، قبله نیست              
        تا درِ دوزخ... به رویت وا نسازد، عشق نیست 
        عشق یعنی اشک پوتیفار را انکار کن           
        پیرهن... وقتی تو را رسوا نسازد عشق نیست 
        معنیِ هر دوستت دارم که گوید، در پی‌اش                   
        سیصد و ده تا "اگر - امّا" نسازد عشق نیست 
        شیخ یعنی عقل کلّ و... عشق هم یعنی جنون                  
        عقل را تا عشـق؛ کلّه پا! نسازد عشق نیست 
        زاهدان؛ تسبیح جای دانه‌ی انگور نیست      
        شیخ... در میخانه تا مأوا نسازد عشق نیست 
        ...
        عشق می‌ورزیم و سربازیم و حلّاج و خوشیم            
        عشق وقتی سربه‌دار از ما نسازد عشق نیست.
         
        گردآوری و نگارش:
        #زانا_کوردستانی

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۴۷۰۳ در تاریخ ۱۳ روز پیش در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        طاهره حسین زاده (کوهواره)
        ۱۳ روز پیش

        سلام تشکر قدردانم که از استادم یادفرمودید 😔
        چقدررررر مهربان بود..... انسان به این والااندیشی چقدرررررر زود به آسمان پرکشید..... .

        یادگاری‌های نیکی از قلم ارزشمند و محبّت مرام ایشان دارم هرچند اشک امانم نمی دهد ولی در فرصت مناسب بشرط عمر همین‌جا خواهم فرستاد خندانک

        روح شریف شان در رحمت الهی قراریاب
        و یادشان تاجاودان گرامی خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک


        جامعه ی ادبی مرهون زحمات بی دریغ ایشان است خندانک


        🌷اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فرجهم🌷


        احمد رضا شیخ
        ۱۱ روز پیش


        ﻫﯿﭻ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﻭﺿــــــﻮ ﮔﺎﻫﯽ ﻧﯿﺎﺯﺵ ﺁﺏ ﻧﯿﺴـــﺖ؟ !
        ﺩﺭ ﺑﻼﺩ ﺧﺸﮏ ﻭ ﻟﻢ ﯾﺰﺭﻉ ﺗﯿﻤــــــــــّﻢ ﺑﺎﺏ ﻧﯿﺴﺖ؟ !

        ﺗﺎ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﻫﺴﺖ با نام فـــــــرج در فیسبـــــــوک
        ﻫﯿﭻ ﺍﮐﺴﯿـــــــــﺮﯼ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﻤﯿﺎﺏ ﻧﯿﺴﺖ

        ﺑﺮ ﻃﺮﻑ ﻣﯿﺸـــــــــــﺪ ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﺁﺏ ﮐﺎﻡ ﺗﺸﻨــــــــــﻪ ﺍﯼ
        ﺟﺎﻥ ﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﺯ ﺷــــــﻬﺪ ﺷﻌﺮ ﺍﻭ ﺳﯿـــــــﺮﺍﺏ ﻧﯿﺴﺖ

        ﻧﯿﺴﺖ ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﮐﻼﻡ ﻧﺜـــــــــﺮ ﻫﻢ ﻣﺎﻧﻨـــــــــــــﺪ ﺍﻭ
        ﺩﺭ ﻧﮕﺎﺭﺵ ﻫﻤﭽـــــــــﻮ ﺍﻭ ﮐﺲ ﭘﯿــــﺮﻭ ﺁﺩﺍﺏ ﻧﯿﺴﺖ

        ﺍﺯ ﻭﺟﻮﺩﺵ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﻋﺎﻟﻢ ﺍﯾﻨﺠــــــﺎ ﻣـــــــــَﺠﺎﺯ
        هیچ جایی بی فرج ﺑﯽ ﺷﮏ دگـــــر ﺷﺎﺩﺍﺏ ﻧﯿﺴﺖ

        ﻫﺮ ﭼـه بیــــــــــدختی بود محبوب تر در قلب ها
        ﺑﺪﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﯿــــــــﺦ ﻫﻢ هرگز ﮐﺴﯽ ﻧﺎﺑﺎﺏ ﻧﯿﺴﺖ

        احمدرضاشیخ
        احمد رضا شیخ
        ۱۱ روز پیش
        تقدیم به استاد عزیزم جناب فرج الله
        مرید بیدختـــــــــــــی

        به نام خـــــــداوندگار فــــــــــــــروید
        خداوند آی او اس و اندرویــــــــــــد
        خـــــــــداوند جیمیل و گوگل اکانت
        خداوند میتســــــوبیــــــشی ِ گالانت
        ســــــــــلامی به یاران در تلـــــگرام
        به شب زنده داران اینــــــــستا گرام
        بیا تا برایت بگویم به طنـــــــــــــــــز
        از اینترنت و از کلش آف کلنـــــــــــز
        یکی میــــــــرود توی گـــــوگل پلاس
        یکی می شود شاعری باکــــــــــــلاس
        منم گر ز افــــــــــــــراد پا لخــتی ام
        به شدت طرفدار بیدختـــــــــــــی ام
        همان کــــــس که با علـــم و فن بیان
        غــزل میــــــــــسراید چــــو آب روان
        ندیدم کســــــــــــی در فضای مــــجاز
        شود قبلـــــــــــه گاهی برای نــیــــــاز
        نظر زیر اشعار هــــــــــــر کس نوشت
        شد او شـاعری خوب و نیکو ســرشت
        جناس قوافی ِ او تام شـــــــــــــــــــد
        پر از حــــــــــــسن تعلیل و ایهام شد
        الهی شود دست و پایش فــــــــــــــلج
        اگر دشمنی دارد اکنون فــــــــــــــــرج
        # احمدرضاشیخ
        محمد علی سلیمانی مقدم
        ۶ روز پیش
        با سلام خدمت نابیانِ عزیز و سکان‌دارِ مدیر و مدبّرِ این کشتیِ بحرِ ادبِ فاخرِ ایران عزیز، جناب احمدی‌زادهء بزرگوار و بزرگ‌مهر و با آرزوی سلامتی و طول عمر ایشان
        و با سپاس از شما جناب فلاحی دوست گرامی و ادیب، که این صفحه را باز کردید
        🌺
        درود می‌فرستم به روانِ پاکِ استادِ جاویدنام "فرج‌الله مرید بیدختی" که افتخار شاگردی و هم‌سرایی با ایشان را داشتم.
        موشحی را (که در فقدانِ این بزرگ‌مرد سرودم)، تقدیم می‌کنم.
        😢😢
        یادشان گرامی
        استاد اخلاق و شعر و ادب
        (فرج‌الله مرید بیدختی)
        😢😢😢😢😢ا

        ف) فصلِ سوز و سرما شد در هوای تابستان
        ر) روحِ پاکِ استادم، شد به خوانِ حق مهمان

        ج) جانِ او بهشتی شد ، پَر کشید و بالا رفت
        ا) از فراقش البتّه، دیده ها همه گریان

        ل) لب خموش از گفتن، دل شکسته، من غمگین
        ل) لحظه لحظه می‌بارد، از نگاهِ من باران

        ه) هفت بندِ نایِ دل، می‌گدازد از سوگش
        م) می‌زند به جان آتش، می‌کند مرا ویران

        ر) رفته از جهان مردی، فاضل و ادب پرور
        ی) یاسِ گلشنِ شعر آن، سروقامتِ ایران

        د) در رثای استادم، واژه خاک بر سر شد
        ب) بی بهانه می‌ریزد، اشکِ دفتر و دیوان

        ی) یک کلام: با صدق و عاشقانه شاعر بود
        د) دستِ حق به همراهش، با کتابِ او قرآن

        خ) خسته بود گویی از، محبسِ تنش زیرا
        ت) ترکِ آن قفس کرد و شد رها از آن زندان

        ی) یاد و نامِ جاویدش، تا ابد گرامی باد
        ⚘ در دلِ محبّانش، آن صفای بی پایان

        محمدعلی سلیمانی مقدم ۲۴-۰۶-۱۴۰۱
        😢😢
        پ.ن.
        پس از درگذشت استادم، قلمِ بنده هم شکست و طبعِ نه چندان جوشانِ شعرم نیز کور شد!
        😢
        اگر تقریبا در هیچ گروه ادبی (از جمله شعر ناب) حضور ندارم، به جرات عرض می‌کنم ناشی از تاثیر و غمِ سفرِ نابهنگام استاد بیدختی ست که برادرانه راهنما و مشوّقم بودند.
        😢😢
        محمد علی سلیمانی مقدم
        ۴ روز پیش
        توشیحی که در سالروز میلاد استاد خدمتشان تقدیم کرده بودم
        ⚘🥀🥀🥀⚘
        ف) فجرِ صادق می دمد، وقتِ طلوعِ آفتاب
        ر) روزِ نو آغاز می گردد برای شیخ و شاب

        ج) جلوهء یک تازه گل، در بوستانِ عارفان
        م) می کند روشن شبِ دل را به سانِ ماهتاب

        ر) روز میلادِ بزرگی از تبارِ شور و شعر
        ی) یک نفر آمد که در دستانِ خود دارد کتاب

        د) در سرش مویی ندارد، ظاهرا مانندِ من
        ب) بادِ پیری داده موهای جوانی را بر آب!

        ی) یادگاری از جوانمردانِ بخشِ ایمنی ست
        د) دوست دارد سر کشد البته با ساغر، شراب!

        خ) خدمتِ ایشان ارادت دارم و گویم ز دل
        ت) تا که ما را بهرِ شاگردی، پذیرد در رکاب

        ی) یک نفس با هم بخوانیم ای عزیزان، این سرود
        💐روزِ میلادت مبارک، خارج از حدّ و حساب

        #محمدعلي_سليماني_مقدم ۲۹-۱۰-۱۳۹۷
        بهروز عسکرزاده
        ۲ روز پیش
        سلام

        دست مریزاد.
        چه کار خوبی کردید که اینگونه یادی از استاد بیدختی عزیز کرده و یادش را گرامی داشته‌اید. ایشان به من و بسیاری دیگر خیلی لطف کرده‌اند. سپاس.
        روانشان شاد و آرام
        و یادشان گرامی
        خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0