جمعه ۱۱ آبان
دل نوشته کلاغ
ارسال شده توسط محمد شمس باروق در تاریخ : چهارشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۱ ۲۲:۴۵
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۸۸ | نظرات : ۱۳
|
|
بر خلاف تصور شما در قرن دود و آهن ، در دل زمستان سرد و بی روح
رنگ من سیاه است ولی پرونده ام سفید سفید است
برخلاف کبوتران به ظاهر سفید، من هیچ لکه ای ندارم
سیاه سیاهم، ولی دلی دارم بی رنگ و شفاف
تهمت صابون دزدی کار انگلیسی ها است. قالب های پنیر را هم از ما بهتران برداشته و زود پریدند. مطمئن باشید نام آنها در کتاب نمی آید و چه گوشت قربونی بهتر از ما کلاغ ها... در پشت این رنگ سیاه دلی دارم به بلندای سرو نه طاووسی که فقط زیبایی دارد..
یادش به خیر روزی بر روی مترسکی ضعیف و نتوان نشسته بودم.. می گفت هر چه قدر می خواهی نوک بزن ولی تنهام نزار.. این بلا را کسانی بر سر من آوردند که مرا برای ترساندن شما درست کردند غافل از اینکه باید از آنها ترسید که خود ترسناک ترین بودند.
گر چه سیاهم و آوازی ناخوشایند دارم. اما وفای مرا شاخه های خشک زمستان بهتر می دانند که در زمستان سرد و مفلوک کنارشان بودم وتنهایشان نگذاشتم..
آن روزها در سرمای زمستان مادر غذای نداشت برای سیر کردن ما بچه ها، از گوشت بدن خود می کند و به ما بچه ها می داد تا زنده بمانیم... تا زمستان تمام شد مادر مرد و ما نجات پیدا کردیم... وجالب اینکه ما گفتیم چه خوب شد مرد، خسته شده بودیم از خوردن غذای تکراری...
ما کلاغ ها گوشت بچه های خود را نمی خوریم این را آنهایی یک کلاغ چل کلاغ کردند که در این وانفسای زندگی به هم نوع خود رحم نمی کنند.
بله واقعیت زندگی همین است
قصه ها به سر می رسند و ما به خونه نرسیدیم چون برج سازان خیلی وقت است که خونه های ما را بر سرمان خراب کرده اند..
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۲۷۴۱ در تاریخ چهارشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۱ ۲۲:۴۵ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
|
سلام سید جان ممنون از لطف شما برادر مهربانم | |
|
سلام استاد گرامی، آقای افشازی ممنون از لطف شما برادر مهربانم | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
🌹🌹🌹🌹