سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 11 آبان 1403
    29 ربيع الثاني 1446
      Friday 1 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۱۱ آبان

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        نهال زیتون
        ارسال شده توسط

        الهام پویان

        در تاریخ : پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۰ ۱۴:۳۸
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۳۵۵ | نظرات : ۰

        دخترک به نهال زیبای زیتونش نگاه کرد و گفت تو آنقدر خوبی که میتوانی همه را خوشبخت کنی ،تو را پرورش میدهم تا همه ی مردم بتوانند خوشبخت زندگی کنند! نهال را کاشت و آبیاری کرد تا پراز میوه های خوشمزه و درخشان زیتون شد، مردم هم میخواستند با این میوه ها هم زیبا شوند هم سیر شوند هم خوشبخت، رهبر باغ میوه ها هم همین را میخواست و از همه میخواست طمع نکنند و به قانون عمل کنند! خب حالا وقتش بود افرادی داوطلب شوند که میوه ها را جمع آوری کنند، و افرادی هم داوطلب شوند که میوه ها را بسته بندی کنند و در مناطق مختلف باغ بفروشند! سه نفر به نام طمع کار و متوسط و باتقوا داوطلب جمع اوری شدند و سه نفر هم به نام های خوب و بد و خنثی داوطلب فروش آنها شدند البته همه ی این افراد به نظر خوب و بخشنده می آمدند و بهتر از بقیه ی مردم کارکرده بودند ، روز اول همه چیز آرام بود روز دوم آقای طمع کار که خوب سیستم اطرافش را شناسایی کرده بود به آقای متوسط گفت، اوه متوسط میبینی ما چقدر کار میکنیم! هنوز نه ویلا داریم نه ماشین، بیا از دخترک دستمزد پنج برابر درخواست کنیم و اگر قبول نکرد اعتصاب کنیم! متوسط قبول کرد و دخترک مجبور شد برای اینکه بیشتر کارگرانش را از دست ندهد قبول کند! بعد باهم سر راه آقای باتقوا چاهی گذاشتند که از شرش خلاص شوند، آقای طمع کار که خیلی این پول زیر زبانش مزه کرده بود دوباره به شناسایی طبقه ی بالاتر پرداخت دید آدم خوب کالسکه ای را کرایه کرده و با آن میوه ها را به دست مردم می رساند کالسکه را خرید و به آدم بد هم پول داد تا با مشارکت هم خوب را از کار بیکار کنند و باز قیمت میوه ها را بالا ببرند! پند های رهبر روی خنثی اثر نداشت چون آقای طمع کار با آقای بد ،مخ متوسط وخنثی را با استفاده از شناخت ترس ها و آنچه میخواست زده بودند ،خوب خون دل میخورد و قبول کرد و تنها فروشنده ای شد بی کالسکه و قیمت بالا میوه ها را بدست مردم می رساند مردم اعتراض داشتند و آدم بد هم برای اینکه رهبر شود در هر مهمانی که نقال بیشتری داشت ازین فضای مسموم برای ضربه به رهبرباغ داستان استفاده میکرد،رهبر هم که با قوانین دربار آشنا بود می‌دانست باید مدارا کند تا خوب های سیستم بیشتر شوند چون این جریان قدرت اگر نون نخورند با دستکش های چرمی و بدون گذاشتن اثری محوت میکنند...
        از ماست که بر ماست....

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۱۸۷۶ در تاریخ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۰ ۱۴:۳۸ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2