شنبه ۲۲ ارديبهشت
|
|
نگاهش رو به آسمان بود ،
وقتی که من رسیدم
|
|
|
|
|
دوست داشتنت
چون زلال آب
حقیقتی ماندگار
همچون چهار فصل سال
|
|
|
|
|
افت عشق مرا کشته ز غم
کور گشته دلم از دید نعم
افت دل به چه درمان گردد
تا شود این دلم اسوده ز غم
|
|
|
|
|
کمی دلیل برای بود و نبود میخواهم
دمِ خوشی به زیر چرخ کبود میخواهم
|
|
|
|
|
تو
نفس می کشی
و
من
تعدادشان را برای
زنده ماندنم
می شمارم...
|
|
|
|
|
لاف مردی میزنی مردانه باش
در مسیر عاشقی جانانه باش
|
|
|
|
|
باز گویا فیل مستم پر گشود
|
|
|
|
|
دلت را پراز عشق خدا کن
تا ابرها همه بی وقفه برای تو ببارند..
|
|
|
|
|
قلمم زبانش گرفتهست!
گویی لال شده،
[زبان بسته]!!!
از بس،
از دلتنگی برایش گفتم وُ
|
|
|
|
|
لەیلاکم
کە بوو بە پایز
تۆ هەنارەکان بچنەو
بووم بێرا...
|
|
|
|
|
نفسم عطر خوش موی تو را می خواهد
باد آن پیچش گیسوی تو را می خواهد
|
|
|
|
|
آمدم،هرچند میدانم که لایق نیستم...
|
|
|
|
|
رها کنی
پر وبا لم زتار درهم تنیده
عنکبوتیان سیاه !
|
|
|
|
|
به امید شنیدن آوای عشق من
به قفس می کشی تمام قناری های بوستان را
|
|
|
|
|
اینچنین ویران نکن کاشانهام را با غمت
|
|
|
|
|
من پر شدم از حس تلخی که
شیرینی عشق تو روو کرده
هر شب تقاص این من عاشق
تاسو قمار و بازی و شرطه
|
|
|
|
|
امروز ولی نعمت ما از نفس افتاد
فریاد بسی کردم و فریادرس افتاد
|
|
|
|
|
واعظا پندم مده آتش برایم آب است
|
|
|
|
|
شده با عشق تو عاشق بشوی؟
شده با عشق تو مستش بشوی؟
محو دیداره دو عاشق بشوی؟
|
|
|
|
|
هنوز می پرسی چرا در حدود رگهام شناوری؟
|
|
|
|
|
همه آسوده خوابند و زخمی ترینِ شعر ها بیدار
|
|
|
|
|
تو بیا بر سر یک بوسه تبانی بکنیم
|
|
|
|
|
عطر گلها را غبار از باغ بی حاصل ربود
|
|
|
|
|
غم و غم گریه و گریه شده تکرار...
|
|
|
|
|
مدتیست ز دستِ این روزگارِ وحشی ،
شده ام همچون ، یه مسکینِ درمانده
|
|
|
|
|
در بار گه سلطانی. جمع ای به عجب مهمانی
در آن محفل. توحیدی. بودند جمله ی عرفانی
سینه. چون مجنون
|
|
|
|
|
هميشه حرف حق بگوبه هر زمان وهرمكان
هميشه راه حق بُرو ، مَرو به راه گمرهان
رفيق گ
|
|
|
|
|
جان ما را دشمنی نادان گرفت
|
|
|
|
|
تو از کدام ستارهای
که این چنین
وامدار توام
از کدام ماه
آمدهای
|
|
|
|
|
به دلم گردش آفاق مثال رخ توست
ز چه چاه زنخندان شده ام چانه کجاست
|
|
|
|
|
درشبی ظلمانی و راهی دراز
تابش شمعی نباشدچاره ساز
رهسپاران راچراغی لازمست
مشعلی تا صبحدم در اهتزاز
|
|
|
|
|
بهارتقلیدگر
هنوز ادای زمستانش
درخاطر است
میهمانخوانه بین راه
شصت سال
پذیرایی
مجنون مجنون
|
|
|
|
|
با یاد تو همش سیگار می کشم
از بغض پنجه بر دیوار می کشم
توو لا به لای جمع تنهاترین منم
بی سرنشینم
|
|
|
|
|
داش آکل مباشر حاجی بود
داش آکل عاشق دختر حاجی بود
سن دختر حاجی کم بود
داش آکل ، سنش بالاتر از ای
|
|
|
|
|
روزی به خری اضافه باری بَستند
او را زِ میانِ گلّه، گاری بَستند
زینَش خَزی از شترْ،وَ بر پوزه ی او
|
|
|
|
|
خود ندانسته ای ای شوخ که در چشم خیال
از تو پیوسته وجودیست که در بر کردیم
|
|
|
|
|
حیف..
حیف شد..
که نوعِ نادری از حرف
پژواک سکوت است..
|
|
|
|
|
اکس بند
برو به عالم بگو شده هنرمند
اکس بند موزیکه اول ما بوده
هر کی گوش داده میگه ایول چییا خو
|
|
|
|
|
شعله وَرتر ز انم که بارانی دهد آزار
اتش غربتت جانان، گزارَد احوالی نزار
|
|
|
|
|
یه توموره توی مغزم
که تو زندونش کلافه م
بگو دکتر چیه این درد
که با خنده م تو عذابم
مثه دیوارِ
|
|
|
|
|
سه شاعرانه از معماری و مجسمهسازی
|
|
|
|
|
برای آب ، چشمانم ...برای نانِ شب جانم
همه رفته ست از کف در پس آوار پی در پی
|
|
|
|
|
دست زهرآلود دشمن از حریم آستانت، دور باد
|
|
|
|
|
با خودت با دیگران هم گفته ای گویا دروغ
ای دو صد لعنت بر این بی شرم بی پروا دروغ
حرف عشق و عاشقی گو
|
|
|
|
|
خواهر شمس الشموس آمد در این روز خدا
|
|
|
|
|
از درد دل کردن برایت گرچه بیزارم...😔
در کنج این ویرانه قلبم حرف ها دارم 💔
|
|
|
|
|
یادی تۆ ئەمباتە ئەو ەری خەیاڵ .....
|
|
|
|
|
برخیز و قدم بردار گو هرچه که باداباد!
بیدل! تو قوی دل دار گو هر چه که باداباد!
|
|
|
|
|
من توانم برسانم که رسانم به خویش *** گر چه نرساندن هم نیست عیبی بیش
|
|
|
|
|
افسوس افسوس این جهان
افسوس این غار این کسان
افسوس از جهل از زبان
|
|
|
|
|
بت تراشی شده صنعت جهان
حق و عدالت شده ملعبه ، نهان
از دست دیو و ددان آمده فع
|
|
|
|
|
می تویی انگور تو انگور ندارم کس دگر
|
|
|
|
|
ای راضی به رضای حق ، رضا !
ای که دراین عالم نداری ، هیچ ما به ازاء
|
|
|
|
|
گر بروی یانروی
دردل وجان من تویی
دل بدهی یاندهی
عشق نهان من تویی
شوق تویی،وفاداری
شعرتویی،واژ
|
|
|
|
|
اظهار عجز پیش تو شیطان نمی کنم
اصرار بر هدایت حیوان نمی کنم
وقتی که حرف حق شده پیش تو بی اثر
صد
|
|
|
|
|
عارف كسي بُـوَد ،كه نظر بر سخن كند
عارفـتر آن كسي ،كه نكوتر سخن كند
بسيار ت
|
|
|
|
|
درون ویران ویران، برون آباد آباد
|
|
|
|
|
جادهای
سخت و ناهموار
راهی
ساکت و خالی زاغیار
|
|
|
|
|
خنده زیر لبت را ز چه پنهان سازی
خود میازار و بخند از ته دل
|
|
|
|
|
نیستی ساعت شده تکرار زرد
خسته از دوران پر تکرار درد
|
|
|
|
|
گــورکَــن و دفــن دلــخـوشــی
|
|
|
مجموع ۱۲۳۹۸۳ پست فعال در ۱۵۵۰ صفحه |