صفحه رسمی شاعر شباب لرستانی
|
شباب لرستانی
|
تاریخ تولد: | شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۲۲ |
برج تولد: | |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | چهارشنبه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۱ | شغل: | دبیر بازنشسته |
محل سکونت: | کرج باغستان غربی |
علاقه مندی ها: | شعر-پیاده روی در دل طبیعت-موسیقی اصیل ایرانی |
امتیاز : | ۲۵ |
تا کنون 12 کاربر 22 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: گرچه در دل نیست شور و شوق ایام شباب
میکشم بـر دوش خود بدنـامی نـام شباب
زادگاهم خرّمآباد نگین سبز سرزمین کهن و تاریخی لرستان است شهری محصور در دل کوههای بلند، در بستر چشمههای خروشان، در دو سوی رودی همیشه جاری، در شیب درّهای سرشار از گل و گیاه و در قلب تاریخی به درازای زمان، سایهنشین قلعه بلندپایۀ شاپورخواست فلک الافلاکی به بلندای گرین، یافته، سپیدکوه و هشتاد پهلو و مخملکوه، شهری به زلالی چشمه ساران کیو، گرداب و گلستان و اراز و شاهآباد، شهری در دل مردمان خونگرم و با صفایش شهری همیشه خرّم و همیشه آباد و به درستی سزاوار نام خرّم آباد.
در پانزدهم مرداد ماه یکهزار و سیصد و بیست و دو خورشیدی در یکی از قدیمیترین محلههای این شهر به نام محلۀ پشت بازار چشم به جهان گشودم خانهای که در آن متولد شدم واقع در کوچهای بود به نام کوچۀ پای نارون نام این کوچه برگرفته از درخت نارون کهنسالی بود که در ابتدای کوچه قرار داشت کوچه و درختی که امروز اثری از آنها باقی نیست و در مسیر توسعۀ شهری تخریب و تبدیل به خیابان اصلی محلۀ پشت بازار گردیدند.
یک دو سالی از تولدم نگذشته بود که خانوادۀ من به محلۀ باباطاهر نقل مکان میکنند این محله که در دامنۀ غربی قلعۀ فلک الافلاک قرار دارد نیز از قدیمیترین محلههای خرّمآباد است نام محله به مناسبت آرامگاه خشت و گلی کهنه ایست منصوب به شخصی مورد احترام عموم به نام باباطاهر که برخی این شخص را از فرزندان امام هفتم شیعیان و گروهی همان شاعر معروف باباطاهر عریان شهرهترین شاعر لُر زبان که آرامگاهش در شهر همدان است میدانند.
دوران کودکی و بلوغ و نوجوانی را تا حدود بیست و پنجسالگی به همراه خانواده، در همین محلۀ باباطاهر ساکن بودیم.
خانـوادۀ من از نظـر تعداد محـدود و از لحـاظ عـاطفه و عشق و احساس در شرایطی نامحدود از مهر و مهرورزی و عشق و علاقۀ راستین به یکدیگر زندگی را مرور میکردند پدرم علی فرزند سلیمان از ایل بزرگ و پرآوازه و شجاع بیرانوند و از طایفۀ پیرداده بودند، و چون زادروزشان مقارن شده بود با عید قربان بنا به عقاید قدما و عُرف عشایر از همان بدو تولد به حاج علی مشهور بود.
پدری با تمام وجود صادق، صمیمی، مهربان و فداکار و دوستدار خانواده بود مردی که برای یک لحظه آرامش و آسایش خانواده و فرزندانش از تمام علایق خود چشم میپوشید مردی که تمام دقایق عمرش در عشق به من و خواهر و مادرم خلاصه میشد.
مادرم بنام زبیده که الگوی ایثار و آیت رحمت الهی بود که در یکی از سرودههایم در حق وی به حق گفته بودم «ناتوان گشت ولی تاب و توان داد مرا» پدرش معمار علیرضا از نسل مهاجرینی بود که سالها پیش از ناحیه فراهان اراک به خرّمآباد آمده و برای همیشه خرّمآباد را محل سکونت خود قرار داده و پدر در پدر پیشۀ معماری داشتند و به معمارزاده مشتهر بودند.
پدرم در سال یکهزار و سیصد و شصت و پنج دار فانی را وداع گفتند و در قبرستان خضر خرّمآباد مدفون میباشند و مادرم در سال یکهزار و سیصد و هشتاد و یک در شهر کرج از دنیا رفتند و در جوار مرقد مطهر امامزاده محمد(ع) در کرج برای همیشه به آرامش رسیدند روحشان شاد و یادشان گرامی باد.
در سایهی الطاف خداوندی یک خواهر فداکار، دلسوز و مهربان به نام مهری دارم که چند سالی از من کوچکتر است این خواهر در مسیر زندگی همواره یارویاور من بوده است.
ثمرۀ دوبار ازدواجم شش فرزند دختر است به نامهای الهه، شکوفه، شهره، خاطره، نگار و نوشین که همگی از تحصیلات بالای دانشگاهی و موقعیت اجتماعی مناسب برخوردار میباشند و از این بابت نیز سپاسگزار عنایات الهی هستم.
تحصیلات ابتدایی را در دبستانهای پانزدۀ بهمن و شاپور و دوران دبیرستانی را در دبیرستان امیرکبیر و دوران دو سالۀ آمادگی برای معلم شدن را در دانشسرای مقدماتی زادگاهم گذراندم در اینجا گرامی میدارم یاد و نام عزیزانی که الفبای خواندن و نوشتن و طریق با دانش زیستن را به من آموختند از اولین آموزگارم زنده یاد قاسم نیایی تا دیگر معلمینم آقایان غیبی و جواد ترابی، رحیم گوهری و مدیران شایسته و ارزشمندم زنده یاد حسن کشمیری و اسدالله فاطمی و همۀ آن بزرگانی که حق تعلیم بر من دارند.
در هزار و سیصد و چهل با اخذ دیپلم دانشسرا دوران خدمت آموزگاریم آغاز گردید و به مدت پنجسال متوالی در بخشها و روستاهای عشایری مناطق مختلف لرستان در کسوت آموزگاری به تدریس پرداختم، در ضمن خدمت آموزگاری با گرفتن دیپلم ادبی و فوق دیپلم علوم انسانی وارد دانشگاه شدم ابتدا به دانشگاه اصفهان راه یافتم بعد از گذراندن دو ترم تحصیلی در رشته جغرافیای انسانی این رشته را رها کرده و با وجود قبولی و ثبت نام در دانشگاه تهران به خاطر علاقهی وافر به ادبیات و انتقال به اهواز و فراهم شدن امکانات زندگی بهتر در خوزستان وارد دانشگاه جندی شاپور شدم.
با گذراندن دوره چهار ساله تحصیل در این دانشگاه و گرفتن دانشنامۀ لیسانس زبان و ادبیات فارسی ادامه کار معلمی را در دبیرستانها و مراکز تربیت معلم اهواز و خرّمآباد و سپس با انتقال به شهرستان کرج در دبیرستانهای این شهر دنبال کرده و سرانجام در سال یکهزار و سیصد و هفتاد و سه بازنشسته شدم و فرصت بیشتر و بهتری برای فعالیت در کارهای ادبی و شعری و هنری پیدا کردم که این فعالیت و این حضور در انجمنهای ادبی تهران و کرج و سایر شهرستانها تا به امروز ادامه داشته و دارد.
و امّا داستان من و شعر و شاعری، سرِ رشته این ماجرا بر میگردد به زمانهای طفولیت، کودکی، نوجوانی و جوانی من. مادرم سواد خواندن و نوشتن نداشت امّا قصهها و داستانهای فراوانی در حافظه داشت تا به یاد دارم هرگز بدون شنیدن قصههائیکه در کنارم و بر بالین سر و بسترم مینشست و میگفت به خواب نمیرفتم این قصهها زمینهساز خیالات من و مشغلۀ فکری من شده بودند بعدها که با خواندن و نوشتن آشنا شدم علاقه شدید و وافری به مطالعۀ رُمانهای عاشقانه و اجتماعی پیدا کردم در دوران دبستان و دبیرستان علاوه بر کتابهای درسی اکثر پاورقی مجلات و اغلب رمانهای منتشر شده و موجود از قبیل نوشتههای جواد فاضل، صادق چوبک، حسینقلی مستعان و صادق هدایت و جمالزاده و دیگران را در تمام فصول سال میخواندم و ناخودآگاه بعضی از گوشههای دلنشین و عبارات عاشقانۀ این آثار را به نظم میکشیدم و با آواز زمزمه میکردم.
در سالهای اول تحصیل در دبیرستان دروس تاریخ را برای سهولت در کلاس و در حضور دبیران شعرگونه کنار هم میگذاشتم و حفظ میکردم.
در همین دوران با اشاره و هدایت دبیران به ویژه دبیران دروس ادبی به توان خود در کار شعر آگاه شدم فراموش نمیکنم در سال دوم دبیرستان دبیر ادبیات ما آقای ذبیحی اولین کسی بود که در حضور دوستان همکلاسیم به من با خطاب جملۀ «تو میتوانی شعر بگویی و شاعر بشوی قدر طبع خودت را بدان در من اثر بسیار گذاشت».
در نوجوانی و جوانی دِل بستنها و دِل شکستنها، دلهرهها و دِلواپسیها، عشقها و ناکامیها و در یک کلام بیمها و امیدها شور و حال دیگری برای سرودن در من به وجود آورد.
ورود به دنیای شعر و بهرهمندی از کَمَکی صدای به قول دوستان خوش مرا در مسیر دیگری در ادامۀ زندگی قرارداد.
مهاجرت من به اهواز و آشناییام با شعرای خوب آن دیار دوست داشتنی، راه یافتنم به دانشگاه، تشویق دوستان و استادانم به ویژه شاعر، محقق و نویسندۀ توانا خانم دکتر طلعت بصاری متخلص به قبله که هر وقت یکی از بزرگان ادب ایرانی و خارجی به دانشگاه جندیشاپور میآمد مرا ترغیب به قرائت شعرهایم در حضور جمع دانشگاهیان میکرد.
شرکت در انجمنهای ادبی خوزستان و برگزاری شبهای شعری که به نام شعرای انجمن از جمله به نام من بر پا میشد، مساعد بودن محیط ابراز هنر موقعیتی دلخواه در محافل ادبی برایم فراهم کرد.
ابتدا «مفتون» را تخلص خود در شعر انتخاب کرده بودم، دیری نگذشت که با تغییر نام خانوادگیم از نایبزاده به شباب همین نام یعنی شباب را تخلص خود در شعر قرار دادم، کمتر سرودهای به ویژه قصیدهها و غزلهایم بدون تخلص شباب به پایان رسیدهاند.
در آثارم انواع قالبهای شناخته شدۀ شعری جای دارند امّا آنچه با روح و روانم بیشتر سازگار بوده و هست قالب زیبای غزل است قالبی که بر دیگر قالبها غالب آمده و همراه و همدل و همزبان روزها و شبهای من و شادی و غمهایم بوده و میباشد.
اولین سرودههای من که بیشتر به دوران نوجوانی و آغاز جوانیم برمیگردد را در مجموعهای به نام «غنچهای به نام نسرین» جمعآوری کردهام که پارهای از سرودههای این مجموعه را با تغییراتی در کتاب «سایهای در غبار» به چاپ رسانیدم.
سایهای در غبار منتخبی از سرودههای تا قبل از یکهزار و سیصد و هفتاد و هفت من میباشد که در سیصد صفحه با قطع وزیری در چاپخانۀ امیرکبیر لرستان با جلد زرکوب در سه هزار نسخه به چاپ رسید.
همزمان با چاپ این کتاب، مجموعهای دیگر با نام «با قبیلۀ باران» حاوی قسمتی از اشعار آیینی من با همان تیراژ و همان مشخصات سایهای در غبار چاپ و منتشر شد.
در چاپ و نشر این دو اثر جا دارد از زحمات و تشویقهای مکرر دو دوست دیرینم زنده یاد محمد احمدی مدیر چاپخانه امیرکبیر و انتشارات افلاک که متأسفانه در این روزهایی که از او یاد میکنم در قید حیات نیست و قدرت ستار دوست دیگرم پیشکسوت در امور فرهنگی، هنری و ورزشی قدردانی نمایم.
بعد از چاپ دو اثر فوق الذکر اقدام به جمعآوری، تدوین و چاپ و نشر مجموعه ای از شعر شاعران کرج با نام «باغ ارغوان» کردم در این کتاب به اختصار به معرفی نزدیک به یکصد نفر از شاعران مقیم در این شهرستان با ارائه چند سروده از هر شاعر در کنار عکَسی از آنها پرداختم در تدوین این کتاب از مساعدت و همراهی ریاست وقت فرهنگ و ارشاد اسلامی کرج آقای شکرگزار بهره برده و از ایشان کمال تشکر را دارم.
در تاریخ ادبی کرج باغ ارغوان اولین کتابی بود که تا زمان چاپ و تا آنجا که میبینم و میدانم در آن سطح وسیع به معرفی شاعران این سامان پرداخته بود.
از سال یک هزار و سیصد و هفتاد و هفت تاکنون متجاوز از بیست سال است که سرودههایم از معرض چاپ دور مانده و تنها با حضور در انجمنهای ادبی تقدیم اهل شعر و دوستداران مسائل ادبی گردیده است.
بارها به فکر جمع آوری و چاپ این آثار افتادم و بارها به دلایلی این فکر به تعویق افتاد، اصرار خانواده و دوستان شاعرم و یاران همراه و همیشگیام در انجمنها و محافل ادبی از یک سو و از سوی دیگر اندوه من از برخورد با عدم چاپ آثار ارزندۀ برخی از دوستان شاعر درگذشتهام که با رفتنشان به فراموشی رفتند موجب شد نگران بشوم که نکند حاصل یک عمر رنجی که در راه شعر بردهام بعد از من به همان سرگذشت و سرنوشتی گرفتار آید که بر آثار آن عزیزان رفت.
سرانجام در اواخر سال یکهزار و سیصد و نود و هشت بعد از بیست و یکسال تن به چاپ شعر ندادن با عزمی راسخ به جمعآوری از سرودههایم به قصد به دست چاپ سپردنشان پرداختم.
دوران چند ماهۀ قرنطینۀ کرونایی و اقامت اجباری در منزل نیز اگرچه نابدلخواه امّا فرصت بهتر و بیشتری در این راستا برایم فراهم آورد تا وقت بیشتری در راستای اجرای منظور خود داشته باشم.
آرزو میکنم آنچه سرودهام و عرضه میکنم لایق ارائه به بازار ادب و محضر ادب دوستان باشد |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
عمريست که تا سپيده دم، میسوزم
شب را همه شب با تبی از تنهايی ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۰۹۶۸۵ در تاریخ دوشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۱ ۰۰:۴۲
نظرات: ۱۶
|
|
دنياي من تو بودي و بي تو براي من
دنيا قسم به جان تو، دنيا نميشود ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۰۹۶۳۱ در تاریخ شنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۱ ۰۲:۳۷
نظرات: ۲۰
|
|
بمان و بر دل دلدادگان بنشین و بنشانم ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۰۹۶۰۵ در تاریخ جمعه ۹ ارديبهشت ۱۴۰۱ ۰۰:۵۶
نظرات: ۱۵
|
|
آرزويم سر به دار عشق بالا رفتن است
صاحب نام و نشان در سر بداري کن مرا ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۰۹۵۷۲ در تاریخ پنجشنبه ۸ ارديبهشت ۱۴۰۱ ۰۰:۳۸
نظرات: ۳۸
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر شباب لرستانی
هیچ پستی ارسال نشده است.