وعده ها میداد مارا تا ثریا میبرد
میدهد یارانه ای تا عرش اعلا میبرد
با کلیدش می گشاید اقتصاد بسته را
بعد از ان پاروی ملت پول بالا میبرد
ماکه پرسیدیم از اوفتح العظیمت کی شود
وعده ی امروز را تا صبح فردا میبرد
عاقبت یارانه ای داد و معیشت روی آن
منتی هم کرده ملت حال،حالا میبرد
می نهد یک دانه گندم بر کف دست فقیر
خوشه خوشه حاصلش از جیب انها میبرد
منتش روی سر ما بود و اما او خودش
حال، از یارانه را حالا و حالا میبرد
ما زیاران چشمی یاری داشتیم و یار ما
شد شریک جیب ما و تا ابد سر بار ما
او ولی نعمت ولی من میکنم یاری چرا
از زمین بر آسمان میبارد انگاری ،،چرا
اول هر برج می اید تمام قبض ها
حال بنشین و تماشا کن بالانس نبض ها
قبض برق امد پرید از کله برقی ناگهان
گاز لامذهب که رفته قیمتش تا اسمان
قبض دیگر امد و دیدم نوشته روی آن
نفت دریای شمال ارزان ز آب رایگان
با تمام این نداری من خودم یک دولتم
میدهم خرج عیال و بچه ها و دولتم
خرج دیگر میدهم با خاطری سرد و حزین
خرج اقازاده که حالا شده خارج نشین
قافیه از دست رفت و این غزل شد مثنوی
میزند لبخند بر لا تائلاتم مولوی
بعد لبخندش به او گفتم که ای روشن روان
اهل عرفانی اگر ما را بگو سرِّ نهان
انکه گفته کشورم را تا ثریا میبرد
وعده ی صادق به ما داداست آیا میبرد؟؟
خنده ی تلخی زد و او گفت اری میبرد
میبرد اما یقیننا رو به اغما میبرد
وعده های این چنین را میشود یکجا شنید
درد خود را آنکه پیش اشغر آقا میبرد
علت این وعده ها هم علتی دارد بدان
ساقی او یحتمل از جنس اعلا میبرد
از خدا هم بی خبر باشد اگر یک ناخدا
کشتی نوح نبی را نا کجاها میبرد
زین نموده غارت و فحشا و دزدی اسب خود
فقر دارد کشورم را رو به هرجا میبرد
قطره قطره آبرو جمع کرده در خانه پدر
اقتصاد بی پدر آنرا به یغما میبرد
با زبان بی زبانی داد رندی این خبر
سیل دنیاو حسن را خواب و رویا میبرد
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود