بیا ای مرهم بی تابی چشمان بارانم
که من محزون ز هجر و منتظر از بهر جانانم
پرستار سکوت من ببین کز هجر روی تو
در این غمخانه ی دنیای فانی سرد و بی جانم
بیا لختی ترحم کن به بیمار دمادم درد
که من سرد از جفای غصه ها دلتنگ و گریانم
بیا ای نازنین کاین قصه ی خاموشی شب ها
دوانده سوی بستر پای من محزون و نالانم
بیا بنگر که بیمارت دمی دیگر بیاساید
که من صد پاره دل از شکوه های درد هجرانم
دگر نایی نمانده در گلویم ای طبیب من
که من در بستر مرگم ز درد و ناله حیرانم
پرستار کدامین قلب خونین گشته ای ای یار
نمیبینی مگر یکسر به راهت آه و افغانم
من از بدعهدی چشمان مستت در عجب ماندم
مگر عهدی شکستم کاین چنین بی قدر و ارزانم؟!
مداوای دل بشکسته ام آخر کجا شد
که من بی روی او در بسترم رو سوی پایانم
مرا در دیده ام دیگر تمنای نگاهت نیست
ولیکن تا دم آخر ز احوال تو پرسانم
بیا دلسوز را لختی مدارا کن در این حسرت
که غمگین و پریشانم نما یک لحظه شادانم!
...
تقدیم به یک انسان بسیار بی معرفت و کله گچ
...
مهدی بدری(دلسوز)
تقدیمی بسیار زیبایی است