سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 31 فروردين 1403
    11 شوال 1445
      Friday 19 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۳۱ فروردين

        شام اول

        شعری از

        مسيحا الهیاری

        از دفتر صليب رنج نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۴:۲۳ شماره ثبت ۹۸۸۹۶
          بازدید : ۷۷۹   |    نظرات : ۵۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر مسيحا الهیاری
        آخرین اشعار ناب مسيحا الهیاری

        زاده حماقتی شبانه شدم سر بر آورده از میان ماه و دریا 
        موجی سرگردان که عمریست بی خضر  همه سوالهای پلاسیده ام را بر شانه های صخره ها حک کردم
        حالا من موجی زخمی از چنگال صخره ها به جزر و مد لحظه‌ای هوسی احمقانه دارم به این فکر میکنم ...
        چرا عمری بر شانه هایی دردهایم را کوبیدم بی آنکه بدانم دل صخره‌ها از سنگ است 
        درست به سختی سنگی که پیشانی منصور را شکافت 
        به سختی مسمارهایی که مسیح را در مالیخولای جلجت های  کمی تا قسمتی سبز  آواره کرد
        اصلا شام آخر باشد یا نه ...
        یهودیان در کار باشد یا کوسه ای دو سر که داروین نسل مان را  کلاهدوزشان کرد
        مردی را دیدم تکامل را از درون سطل آشغال سر کوچه مان  با ولع جستجو میکرد
        گفتم عمو سلام سیگار بدم ? 
        گفت ممنون پسر م روزه ام 
        عرق سرد پیشانی ام  انگار در کوره های آدم سوزی  کرونایی  بی ساقه افتادم
        نگاهش را بر چشمان دوخت و گفت از ریش سیاه بلندت باید روزه باشی 
        زیر لب یاد دیالوگ  استاد شکیبایی افتادم به ریش نیست به ریشه است 
        گفتم حق با شماست روزه ام ...
        یا در حرف همکارم افتادم در اوج ماموریت یهو گفت مسیحا راستی این آخرین قرن  ایست که در عمرمان تجربه میکنیم. ..
        نمیدانم  این روزها زیاد پرت و پلا فکر میکنم 
        انگار فهمید سنگین شدم و طاقت قدم بر داشتن ندارم 
        لبخند زهر داری زد و سرش را داخل گونی کثیف برد
        کاش داروین آنجا بود خر خره اش را  نشانه می رفتم 
        یهو یاد فروغ افتادم...
        کسی به فکر گلها نیست 
        کسی به فکر ماهی ها نیست 
        کسی نمی خواهد باور کند که باغچه دارد میمیرد 
        چشم باز کردم سر قبر بابام بودم 
        من زخمی ام  نگاه کن پدر زخمی از صخره ها 
        ببین مادر ? 
        صدایی در گوشم پیچید تقصیر دریا
        نمیدانم چرا این روزها مدام صدا های غریب می شنوم 
        نزدیک اذان بود 
        اصلا گرسنه نبودم 
        خسته بودم 
        پر از نیستی جاودانه 
        پر از خلا بی جواب 
        دلم یک شکم سیر مثنوی میخواست 
        نمیدانم صدای موج سهمگینی  گویا  رگهای تن ام را  از هم پاشید 
        من کیم? 
        ۹
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        يکشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۰۹:۲۳
        درود مسیحای عزیز
        بسیار زیبا و پراحساس بود
        دستمریزاد
        موفق باشید خندانک
        سارا (س.سکوت)
        سارا (س.سکوت)
        يکشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۶:۳۶
        خندانک
        ارسال پاسخ
        مسيحا الهیاری
        مسيحا الهیاری
        دوشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۰:۵۹
        سلام استاد منت نهادین
        ارسال پاسخ
        بابک فغفوری (پور)
        يکشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۰۱:۱۰
        خندانک خندانک خندانک
        سارا (س.سکوت)
        سارا (س.سکوت)
        يکشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۶:۳۶
        خندانک
        ارسال پاسخ
        مسيحا الهیاری
        مسيحا الهیاری
        دوشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۱:۰۲
        سپاس استاد
        ارسال پاسخ
        سارا (س.سکوت)
        يکشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۰۲:۱۱
        درود بر جناب مسیحا ی بزرگوار خندانک
        استاد سپید زیبا و نابت را چندین بار خواندم
        واژه هایی که هرکدام ان گونه که باید در جای خود بنشیند و اثری زیبا وبی بدیل خلق نمایند البته به دست توانای خالق اثر

        موجی سرگردان که عمریست بی خضر همه سوالهای پلاسیده ام را بر شانه های صخره ها حک کردم
        حالا من موجی زخمی از چنگال صخره ها به جزر و مد لحظه‌ای هوسی احمقانه دارم به این فکر میکنم ...
        چرا عمری بر شانه هایی دردهایم را کوبیدم بی آنکه بدانم دل صخره‌ها از سنگ است

        چه قدر سنگین است اندوهی که در اشعارتان موج می زند
        وچه قدر می تواند تامل برانگیز باشد قصه ی مردی که تکامل را درون سطل آشغال سر کوچه جستجو می کرد
        هرچند استاد شکیبا ریشه وذات را به تصویر کشید اما نگاه هاوقضاوتها به ظاهر انسانها همچنان درد اور است
        قلم توانایت همیشه ماندگار ونویسا خندانک
        همچنان از این قلم می آموزم 🌹
        لحظه هایت پر از آرامش خداوندی ونور مهربانیش خندانک
        🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
        مسيحا الهیاری
        مسيحا الهیاری
        دوشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۱:۳۲
        سلام سارا اولا ممنون بودنت را در نبودم
        قبل آنکه مسیحیت به نروژ بیاید مردم عقیده داشتند ثور سوار بر ارابه ای که دو بز آن را میکشند آسمانها را رهبری میکند وقتی گرز خود را می چرخاند رعد و برق و باران میاید. بنابراین ثور را خدای حاصل خیزی می پرستیدند وایکینگها فکر میکردند .آنها اعتقاد داشتند دو نیروی خیر یعنی خدایان و شر دیوها پیوسته

        در آسمان جنگ میکنند و دیوها تنها وقتی پیروز میشن که الهه باروری یعنی فریبا را شکست میداند مردم با نذر و نیاز احساس میکرد ند قدرت ثور زیاد میشود .و بلاهایی مثل طاعون ....از بین میرود ...خلاصه از آغاز انسان به جدال شر و بدی اعتقاد داشت و تنها نمیدانست خدا قدرتی الهی به او داده و نیکی و بدی درون خود انسان است .متاسفانه خیلی هامان یادمان رفته چرا هستیم چرا نباید نباشیم وووو متاسفانه در قفس تن گرفتار شدیم ...مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم .....و ما چنان شیفته این قفس شدیم که یادمان نیست ما همه جزیی از هم هستیم در کالبدی واحد برا همین بزرگان و امامان مثلا برا من درنوجوانی وقتی مادر بود میگفت حضرت فاطمه موقع دعا نخست ساعت ها به دیگران دعا میکرد و من برام سوال بود چرا اول دیگران و حالا میفهمم
        هیچکس از دایره خلقت یک خدا خارج نیست .و به قول عرفا شرق و غرب دعا به دیگران را به حوض آب تشبیه کردند که سنگی داخل آن انداخته میشود و آزمایش کردند دایره های مواج که در آب بزرگ میشود و حرکت میکند آخرابه نقطه ای که افتاد با همه نیرویی که جمع کردند بر میگردند. حرف زیاد است و علم ما کم نمیدانم همه مسیرها را رفتم حتی شعر بدون آگاهی

        بازی با کلمات است .مثلا مثنوی هر بندش فلسفه ای از چگونه بودن است ..گاه فکر میکم سکوت مقدس را بر گزینم ولی کم میآورم .من مینویسم پس هستم ......
        ارسال پاسخ
        سارا (س.سکوت)
        سارا (س.سکوت)
        دوشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۴:۳۳

        درود ها جناب مسیحا ی بزرگوار
        یادم دوران کودکی ونوجوانیم در ترس ودلهره ی خدایی که نمی شناختم ودیگران برام ترسیم کردند گذشت
        ومتاسفانه جامعه طوری خدا را برای ما نمایش داد وبه ما القا کرد که همیشه احساس می کردیم خدایی با دوچشم غضب ناک با کوهی از آتش بالای سر ما ایستاده تا ما پا از پا خطا کردیم در همان معصومیت کودکی به مجازاتی انچنان دچار شویم که حتی جرات کنکاش اطراف را هم در خود نداشتیم ودر دوران مدرسه وتحصیل هم مورد تعلیم کسانی قرار گرفتیم که خود با همین افکار پرورش شده بودند بدون اینکه بیاموزند زندگی در عشق خداوند خلاصه می شود نه در ترس از گناه وغضب او
        البته گاهی هم از مهربانیش دو کلمه سخن به زبان می اوردند
        اما همین که از زمان کودکیم به دنبال چیزی در درون وبیرون خودم می کشتم اجازه نداد در همان جهالت باقی بمانم وپایم از خط قرمز جامعه فرا تر رفت
        ودر درون خود به جستجو پرداختم
        وبه وضوح دریافتم زندگی را وآنچه برای دیگران طلب کنم کائنات بر من باز می گرداند حتی در اندیشه خود چرا که جدای از این خلقت وهستی نیستم واز نقطه آغاز تا انتها به هم متصل ویگانه اند ودر مسیر کمال
        پس رنج دیگران رنج من وشادی انان شادی من
        فکر کنم سخن به درازا کشید
        گذرانت سرشار ازآرامش وشادی درونی استاد
        وهستیت وبودنت بی هیچ حکمت نیست که من دنبال حکمت بودن وهدف خلقت خود در تکاپو دراین نظام هستی می گذرانم

        مسيحا الهیاری
        مسيحا الهیاری
        دوشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۵:۴۰
        هیچ اتفاقی بی حکمت نیست مهم این است که بتوانی درست به موقع رحمت و پیام خدا را دریابی ما همه شاگردیم خدا خود هدایتمان کند
        فاطمه غیبی پور
        يکشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۰۹:۰۱
        نزدیک اذان بود
        اصلا گرسنه نبودم
        خسته بودم
        پر از نیستی جاودانه
        پر از خلا بی جواب
        دلم یک شکم سیر مثنوی میخواست

        این پایان تلخ اما زیبا رو خیلی دوست داشتم خندانک درود جناب الهیاری خندانک خندانک خندانک
        سارا (س.سکوت)
        سارا (س.سکوت)
        يکشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۶:۳۷
        خندانک
        ارسال پاسخ
        مسيحا الهیاری
        مسيحا الهیاری
        دوشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۱:۳۸
        از بس گفته ام زبانم مو در آورده
        برای نقشه های تازه اش بازیگر آورده
        به دنیا پشت کردم گریه کردم در خودم مردم
        که دیوی یک پری را مفت از چنگم در آورده
        اگر آن دل که بردی باب میلت نیست لب تر کن
        تو از هر کس کلاهی را طلب کردی سر آورده


        سپاسلام بانوی اندیشمند ممنون آمدی
        ارسال پاسخ
        طوبی آهنگران
        يکشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۰۹:۱۶
        سلام بزرگوار شعر بسیار با منی
        و هم مفهوم جدید دورود بر شما
        سارا (س.سکوت)
        سارا (س.سکوت)
        يکشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۶:۳۷
        خندانک
        ارسال پاسخ
        مسيحا الهیاری
        مسيحا الهیاری
        دوشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۱:۴۰
        سلام بانوی متین و مهربان خوش آمدی
        ارسال پاسخ
        محمد قنبرپور(مازیار)
        يکشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۰۹:۴۹
        سخنی نیست پرنده یک پرنده بود و
        کسی به فکر گلها نیست
        کسی به فکر ماهی ها نیست
        کسی نمی خواهد باور کند که باغچه دارد میمیرد
        چشم باز کردم سر قبر بابام بودم
        من زخمی ام نگاه کن پدر زخمی از صخره ها
        نگاه کن پدر
        نگاه کن پدر
        نگاه کن پدر
        مسیحای جان
        سارا (س.سکوت)
        سارا (س.سکوت)
        يکشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۶:۳۷
        خندانک
        ارسال پاسخ
        مسيحا الهیاری
        مسيحا الهیاری
        دوشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۱:۴۴
        هر شب درون من مردی به صلیب کشیده میشود .
        و کسی نیست وقتی خیس عرق فریاد میکشم
        دست روی دستم بگذارد و بگوید چیزی نیست عزیزم داشتی خواب میدیدی .....

        کاش رویایی من بودی تا سیاه چاله بی انتهایی درونم را میدیدی چقدر تنهایی سخت است
        چقدر فهمیده نشدن سخت است
        ارسال پاسخ
        محمد قنبرپور(مازیار)
        يکشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۰۹:۴۹
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        مسيحا الهیاری
        مسيحا الهیاری
        دوشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۱:۴۶
        داداش من پنج سال قبل دانشکده به تقلید عکس بابا و جد ....ریش گذاشتم این عکست جالبه به قول مولا تو منی یا....
        ارسال پاسخ
        مریم، شیرین ناز (ساغر دل)
        يکشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۱:۲۴

        حالا من موجی زخمی ...
        بی آنکه بدانم دل صخره‌ها از سنگ است ...


        سلام با مهر بهار
        استاد خوبم، جناب مسیحا
        اثری خواندم چون دیگر آثار ارزشمند شما به یاد ماندنی، زیبا

        درود
        به قلب پر مهر
        توانایی قلم تان

        و دور
        اندوه
        از قلب سرشار از احساس تان


        ***** خندانک *****


        سارا (س.سکوت)
        سارا (س.سکوت)
        يکشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۶:۳۷
        خندانک
        ارسال پاسخ
        مسيحا الهیاری
        مسيحا الهیاری
        دوشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۱:۴۹
        سلام مریم مقدس نظر لطف شماست ما جیغ درون سیاه چاله های سوال درون را تحریر میکنیم .....ما کجا شاعران کجا
        ارسال پاسخ
        مریم، شیرین ناز (ساغر دل)
        مریم، شیرین ناز (ساغر دل)
        دوشنبه ۳ خرداد ۱۴۰۰ ۱۰:۲۷

        سلام مهربان مسیحا
        تو تحریر می کنی احساس را با حرکت قلم به فرمان دستانت ...

        تو اینجا
        شعر و شور و احساس هم اینجا

        * خندانک ***

        اگر فروغ بود
        به او می گفتم
        عزیز ِجان
        هیچ می دانی که چه قدر دلم می گیرد
        وقتی
        گل از باغچه جدا ، در گلدان تنهایی می بینم اش
        ماهی را در تُنگ
        پرنده را در قفس
        نظاره گرم ؟



        منیژه قشقایی
        يکشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۱:۵۱
        درود و عرض ادب و احترام ___________________ خندانک


        زاده حماقتی شبانه شدم
        سربرآورده از میان آب و دریا

        آب:

        نماد «پاکی و حرکت»:

        شاعران وارث آب و خرد و روشنی‌اند

        نماد «گرفتاری و مشکلات».

        آی آدم‌ها که بر ساحل نشسته، شاد‌ و خندانید!

        یک نفر در آب دارد می‌سپارد جان...

        نماد «تعلقات مادی و عشق ظاهری و مجازی»:

        آن‌گاه بط... چنین پوزش خواست که من با آب چنان خو گرفته‌ام که بی‌آن زندگ نتوانم کرد.

        نماد «وصال معشوق»:

        هر که عاشق‌تر بود بر بانگ آب/ او کلوخ زفت تر کند از حجاب

        وماه

         نماد بی مرگی و ابدیت، تجدید حیات جاودانی واشراق است. ماه مظهر سمت تاریک طبیعت، یعنی جنبه ی غیر عینی اش؛ مفهوم معنوی نور در تاریکی؛ معرفت باطنی؛ غیر منطقی، شهودی و تخیلی و منطق بشری است که چون نوری از خورشید الهی انعکاس میابد. ماه چشم شب است همچنان که خورشید، چشم روز است. در مفهوم بازآفرینی دوره ای، ماه، زمان و بعد است، در آغاز زمان را با اهله ی قمر می سنجیدند، و وظیفه ی تغییر دهی، زیان رسانی و فساد وضعیت انسان روی زمین را بر عهده ی او می گذاشتند؛ کنترل کننده جزر و مد، باران، آبها، سیلها و فصول و بالطبع همه زندگی است.

        ودرشعر نیز
        موجی سرگردان که عمریست بی خضر همه سوالهای پلاسیده ام را بر شانه های صخره ها حک کردم
        حالا من موجی زخمی از چنگال صخره ها به جزر و مد لحظه‌ای هوسی احمقانه دارم به این فکر میکنم ...
        چرا عمری بر شانه هایی دردهایم را کوبیدم بی آنکه بدانم دل صخره‌ها از سنگ است
        درست به سختی سنگی که....
        *************



        ومردی را دیدم تکامل را از درون سطل آشغال سر کوچه مان جستجو می کرد

        به عقیده ی بنده این بند حلقه ی گم شده ی نظریه ی داروین است (هرچند ایشان نیز قسمتی از گفته های دانشمندان بزرگ و اندیشمند نامی جناب عزیزالدین نسفی را کپی کرده اند)

        فاصله ی بین ریش و. ریشه
        انسان نما و انسان، عده ای دارای روان هستندو عده ای از انسان ها دارای روح یا ریشه...
        ****************

        من کیم؟

        از کجا آمده ام....


        پس از لقاح ژن ها وارد
        مایعی از آب آمونیاک می شوند بعد ازرسیدن به زهدان مادر هفتصد پرده وجود دارد و هرمرحله غلیظ تر وبرای عبور از هر مرحله کدی ده رقمی لازم است تانطفه در محل اصلی قرارگیرد،
        هفتصد پرده دارد نور حق،...

        با اولین نگاه پدرو مادر هر هفتصد کل منتقل می شود، و آنی که دارای این هفتصد کد هست وارد این دنیا می شود، پس پدرو مادر را خود انتخاب می کنیم

        همانجور که بعد از مرگ پیرو هرکسی بوده باشیم، از قبر وارد حباب بعدی می شویم و با او محشور می شویم که از این حباب بسیار بزرگتر است

        شاعرانگی هایتان مستدام
        _______________________________________ خندانک
        مریم کاسیانی
        مریم کاسیانی
        يکشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۳:۳۸
        سلام منیژه ی عزیز خندانک
        خیلی زیبا بیان کردی خندانک
        ارسال پاسخ
        سارا (س.سکوت)
        سارا (س.سکوت)
        يکشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۶:۳۷
        خندانک
        ارسال پاسخ
        مسيحا الهیاری
        مسيحا الهیاری
        دوشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۱:۵۷
        سلام بانو اندیشه ات برآیم آشناسازی هر چند رویش کار نکردی بیشترا حاشیه ها نگذاشتند آری وقت دانستن است .دیگر وقت افسانه هردوت نیست و دوا بقراط دردی را شفا نمیدهد .هگل الان برگ نارونی کهنه شده سقراط و نیچه دارند تخمه میش
        کنند . وقت عشق است که در عالم جاری شود .ما رویای خداوندی .....و
        کاش برنامه دور همی بود میگفت حرفی هست بخوای از پشت این تریبون بزنی و من چند هفته ..یک خواب راحت کنار مبل ات میزدم ......بی مزه بود نه ?
        ارسال پاسخ
        مسيحا الهیاری
        مسيحا الهیاری
        دوشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۲:۲۸
        راستی یک لحظه فکر کردم این شعر را تو نوشتی
        ارسال پاسخ
        مریم کاسیانی
        يکشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۳:۳۵
        تو همانی که دلم لک زده لبخندش را....

        امیدوارم حال دلت خوب بشه زودتر و از عشق و شادی بسرایی
        خندانک خندانک خندانک
        سارا (س.سکوت)
        سارا (س.سکوت)
        يکشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۶:۳۸
        خندانک
        ارسال پاسخ
        مسيحا الهیاری
        مسيحا الهیاری
        دوشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۱:۵۹
        آنچه هر گز نتوان یافت همانند را ...

        مریم بانو گاهی لبخندها ترجمه اشک ما هستند .

        ممنون که مهربانی
        ارسال پاسخ
        آرزو عباسی ( پاییزه)
        يکشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۲۱:۲۷
        درود بر شما ادیب بزرگوار خندانک
        مسيحا الهیاری
        مسيحا الهیاری
        دوشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۲:۰۲
        بیچاره پاییز ....عاشق نمی شد همه میدیدی بهار همون پاییزه

        سلام راستی ممنون که هستی
        ارسال پاسخ
        مجتبی شهنی
        يکشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۲۱:۴۹
        درود فراوان
        بسیار بسیار
        زیبا و عالی
        بود🌺🌸🌺
        مسيحا الهیاری
        مسيحا الهیاری
        دوشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۲:۰۲
        سلام داداش مجتبی خوش آمدی
        ارسال پاسخ
        آرزو نامداری
        يکشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۲۲:۲۷
        سلام جناب الهیاری گرامی
        بسیار زیبا و خواندنی شاد و سلامت باشید خندانک خندانک خندانک
        مسيحا الهیاری
        مسيحا الهیاری
        دوشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۲:۰۸
        سلام آرزو بانو بابت پروفایلت ممنون خوشحال شدم
        مثل وقتی که آن روزها به مادرم پیشنهاد میدادم روسری را عوض کن و اون با طنازی میگفت چشمهای مرضیه یک دنیاست روسری کیلوی چند بعد با لبخند روسری به رنگ سفید با گلها ی آبی و سبز کمرنگش را سر میکرد. ممنون
        دوستت دارم خندانک
        ارسال پاسخ
        آرزو نامداری
        آرزو نامداری
        سه شنبه ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۰۱:۰۶
        خندانک خندانک خندانک
        مسعود میناآباد  مسعود م
        دوشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۰۳:۳۰

        سلام
        مسیحای عزیز
        درود بر شما
        ------------
        خندانک خندانک خندانک
        مسيحا الهیاری
        مسيحا الهیاری
        دوشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۲:۰۸
        سلام استاد ازل عاشقتم
        ارسال پاسخ
        مسيحا الهیاری
        دوشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۲:۱۲
        آرمن پرناک داداش دلم را شکستی به قول امام صادق. ..بترسید از شکستن دل کسی که جز خدا کسی را ندارد
        آرمان پرناک
        آرمان پرناک
        دوشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۳:۱۸
        واای بر من اگر دل کسی شکسته شود. چه شده؟
        سلام استاد عزیزم خندانک
        ما اومدیم در خونتون نبودین، فقط زنگِ لایک رو زدیم و رفتیم. ولی بدانید که شما رو خیلی دوست دارم. حتی اگه اثری از من در صفحه نباشد.

        دلتان بی غم
        این گل ها با عطرِ مهر تقدیم تان
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مسيحا الهیاری
        مسيحا الهیاری
        دوشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۳:۳۷
        سلام داداش حق با توست خواستم بعد مدتها شوخی کنم حالی عوض شه هر چند خیلی اهل شوخی و این نیستم ممنون
        آرمان پرناک
        آرمان پرناک
        دوشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۴:۱۹
        ای دل غافل
        یکی طلبم خندانک

        خندانک خندانک خندانک
        مسيحا الهیاری
        دوشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۲:۱۳
        هر چند صفحه ما مثل درمانگاه کسی زخمی نداشتن باشه نمیاد
        آرمان پرناک
        آرمان پرناک
        دوشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۳:۱۸
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مهدی محمدی
        دوشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۶:۲۶
        آن که دایم هوس سوختن ما می کرد
        کاش می آمد و از دور تماشا می کرد

        سلام مسیحا، خوبی؟ خندانک
        محمد قنبرپور(مازیار)
        سه شنبه ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۰۰:۲۷
        بعد ار چهلم پدر عده ای گفتند بهت میاد عده ای گفتند نمیاد و تعداد اونایی که گفتند نمیاد بیشتر بودو اتفاقا جزوادمایی که حسادت توی وجودتشون موج می زنه پس مطمئن شدم که بهم میاد و اینکه دلم نمیاد بزنم
        ولی به تو بیشتر ریش میاد خندانک خندانک خندانک
        تاراناصری راد (خاطره)
        سه شنبه ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۰۶:۵۰
        سلام
        درود به نجوای غریبی که گوش جان را نوازشگراست
        روح وروان را سازشگر
        آنچه را که خواندم از نظر من شعرنبودودرهیچ قالبی هم گنجانده نمیشود
        نوشته ای سراسر تصویر که مرا به تماشای نمایشی کوتاه وپرباربرد که بادرون مایه ی درام و اندک بازیگرانش صحنه را به یک نمایش بکر آراسته است
        نمایشی که موضوعش نیاز جامعه ی روز ماست
        وآنچه که شاعر گرانقدر به قلم آورده اند، افراغ اندیشه ایست که درآن پایبند به اندازه گیری یا همان مقیاس ظاهری به خصوصی نبوده است وتمام وکمال از لحاظ احساسی به موضوع پرداخته است .
        ایشان با مقدمه ای که نشان از دغدغه مندیش نسبت به خود وجهان اطرافش دارد شروع کرده وزیرکانه دست روی موردی مهم گذاشته
        ما دست کم هفته ای چند بار شاهد صحنه ی سر فرو بردن فردی در گونی، گاری ویا سطل زباله دان هستیم وزمان روبرو شدن باچنین صحنه ای نجوایی خاموش درون خود زمزمه میکنیم که شاعر دغدغه مند ما نتوانسته از چنین موردی به سادگی عبور کند پس دست به قلم برده تا شاید قوت قلبی باشد بر دل شخصی که زندگیش رادر میان زباله ها سپری کرده ونور امید وروشنایی باشد بر دلهای خسته ی کار.
        جا دارد که از طرف چنین قشری تشکری صمیمانه از شاعر گرامی داشته باشم .
        آنچه که در فوق قید نمودم پرداختی احساسی به قسمتی از موضوع شعر زیبای شاعر گرامی بوده وبند های سورئالش نیز سر شار از مفاهیم نابی است که روح تشنه ی مخاطب را آبیاری میکند .
        درود بی پایان بر قلم زیبا نگارتون خندانک
        مسيحا الهیاری
        مسيحا الهیاری
        دوشنبه ۳ خرداد ۱۴۰۰ ۱۳:۳۳
        سلام
        نگآه متفکرانه تان را ارج مینهم
        .من هر گز ادعای شاعر بودن یا شعر گفتن نکردم .خیلی ها میدانند بر خلاف رشته دانشگاهیم به نمایش نامه نویسی و فیلم نامه نویسی علاقه داشتم و کنار کارم با کلاسها جانبی پیش اساتید مثل آتش تقی پور .جمشید جهانزاده. فاطمه نشاط خواه.استاد طهماسب وووو..کمی یاد گرفتم و نوشته ها ی دیالوگ و منولوگ و بیشتر اینها در شعر ام تاثیر میزاره شاید برا همین زیآد به شعر نزدیک نباشد ببخشید به هر حال
        ارسال پاسخ
        شعله(مریم.هزارجریبی)
        سه شنبه ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۲:۵۶
        درود بر مسیحای ناب
        خیلی زیبا نگاشتید
        چون همیشه قلم زرینتان شعری اتشین بر تن برگ سفید سروده است
        برگ زندگیتان همیشه سبز خندانک خندانک
        مسيحا الهیاری
        مسيحا الهیاری
        دوشنبه ۳ خرداد ۱۴۰۰ ۱۳:۳۴
        سلام سپاس شعله سرخ ماندگار ی ممنون که خواندی
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0