من به گناه می روم
یا تو ثواب آخری
از در دولتم مران
ای که تو عشق گستری
حادثه شد حضور تو
در لحظات بی برم
حادثه ی ستودنی
با تو به عرش می پرم
بال منی
به جان دل
از هوست شدم خجل
ای نفحات الانس
ای خلوت عدل مستقل
ای من من
غروب کن
در پس او طلوع کن
باز چو غنچه بسته باش
در نفسش حلول کن
آب حیات میدهد
چشم همیشه مرده را
صبر کن از برای تو
می کند عشق را جدا
چشم ببند و دم به دم
حاشیه را بزن قلم
در پی عشق میروی
پای بگیر از عدم
ریگ به ریگ جاده را
نشمر و در حضور شو
ای من من برو بمیر
از پی عشق زنده شو
جان دوباره میدهد
ثور حضور حضرتش
پرده ی اشک میدرد
از هوس صنوبرش
کوه قیام می کند
نور سلام می کند
باغ از انتخاب او
رقص مدام می کند
شور به رود میرسد
موج دو پاره میشود
قبر ز یاد رفته ای
گنج هزاره میشود
با توام ای فقط زبان
لال بمیر و گوش شو
چشم زمینیت ببند
خیره به ساز صور شو
تار نمیزند کسی
بوق زنند گوش کن
لال شو و زبان مریز
پند حبیب نوش کن
ابر شو و سبک بپر
این منی از سرت ببر
بار بگیر از کپل
این خر پیر را بدر
زاغ و زغن مباش و
از پرده ی حصر دور شو
شعله بگیر و
خاک دل بر سر تخم نور شو
وه چه کنی دوان دوان
کبر و کهول را بران
هر ه و واو سر خودی
بر دهنت جز هو مران
باده بگیر و نوش کن
صبر کن و سکوت کن
آی سوار بی ادب
اسب بهل سجود کن
تا که به پای خواستن
ره تو پیاده نسپری
کی دملت برون شود
از کف پای سنقری
بگذر از این سموم تر
پاک شو از حضور شر
تا برسی به منبع
عطر و گلاب مستمر
خیر همین فتادن است
ترس بران ز روح خود
راه فقط پیاده است
قهر کن از غرور خود...
واگویه های عشق : زیبا بنماران
بسیار زیبا و پر معنی بود