جان را. بین با عشق تو هم. چون پسندیده شد
این گل که آغشتی به خون از مهر تو پرونده. شد
آن غنچه بود سر بسته به عشق جوانه
از جنت المعوای عشق راهی می خانه شد
رختی ندید بر عاشقی از نقش نگاردنیوی
بارو او عشق شهین. بود جانی که دیوانه شد
جسارت هر عاشقی شمعی که بود سوختنی
قیمت گوهر عجب دیدم که سامانه شد
هنوز. دفترشعر و شعور برلب عارف قبول
این قصه ز عشق. و قلم درسی که جانانه شد
باز قلم حق دلان آنچه نوشت از هنر
هر ورقش از سخن گویی که سامانه شد
سخن به کام قلم جوهرعشق با عمل
از دل خاموش زعشق. آنچه پریشا غم در دل پروانه شد
می بردت عاشقی آنجا که اشک زچشم هر لاله شد
بازی چرخ دیدم در پی دوران خود اشک هرخانه شد
هر ورق روزگار ز خون دل می سرشت
گهی به جادو ی مرگ. از غم. به افسانه شد
یک شب که مرغ عاشق. ناله. شبگیر خواند
دید که. معشو قه. ای. در قفس به مرگ. ز مستانه شد
گفت قصه لیلی ما بر در زندان دل دیدی که دیوانه شد
معشوق زتاب عاشق بی سر سامانه شد
بلبل عاشقهنوز در عجبم شیفته است در غزل
بود صبح دمان با گل آن هم که افسانه شد
۸ ۲ ۱۴۰۰.
طوبی آهنگرا
از گلستان.
ادب
بسیار زیبا و جالب بود
موفق باشید