شنبه ۱ ارديبهشت
روزگار جهل شعری از
از دفتر من عشق را خوردم نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۸ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۰۸:۰۴ شماره ثبت ۹۸۲۴۹
بازدید : ۵۵۹ | نظرات : ۲۷
|
|
شانه ها خم گشته و سرها به زیر بارهاست
بار اول نیست این سردرگمی ها، بارهاست
در رگان خشک مان از بس که نادانی چکید
هوش مان وقت عمل عاجز تر از بیمار هاست
رنگ دین را جای دل ها گِرد سرپیچانده ایم
وای از آن قومی که بیرق هایشان دستارهاست
صحبت از صلحی که بین گرگ و چوپان سرگرفت
صحبت از خون، صحبت از جان، صحبت از کشتارهاست
باچه رویی صحبت از خوشبختی فردا کنیم؟
کفتران صلح مان زاییده ی کفتارهاست
با تبرهای جهان ، امروز کاجستان ما
بی گمان چون سرزمین چوبه های دارهاست
|
|
نقدها و نظرات
|
سلام بانوی گرامی سپاسگزارم | |
|
سپاسگزارم بزرگوار :نظر لطف شماست زنده باشید | |
|
خوشحالم مورد پسندتون بود سپاس | |
|
سپاسگزارم بانوی گرام تشکر از نگاه پاکتان | |
|
سلام سپاسگزارم | |
|
سلام و درود سپاسگزارم | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و متفاوت بود
مبین مشکلات جامعه
دستمریزاد