بخند! داد بزن "عشق"، تا بهار شود
هزار و سیصدِ این قرن هم "چهار" شود
بغل بگیر! دروغاست کلِّ فاصلهها
که بیقراریِ ما با شما قرار شود
تمام آینهها رو به روی ماهِ تواند
به یک نگاهِ تو این نور، آشکار شود
رفیقِ غنچهی گلهای قلب من شدهای
که پرتقالِ دلم با تو آبدار شود
بهار شد که تو با عطرِ یاس مست شوی
و بعد روی لبت بوسهها قطار شود
زمانِ دوریِ مان هم ببوس عکسِ مرا
دلم خوش است که با بوسه لکهدار شود
گره زدم به همین "سبزه" آرزوی تو را
به لطفِ عید مگر بختِ عشق، یار شود
کنارِ سفرهی ما چند سین و صاد کم است
صدای سازِ سهتارت که غمگسار شود
نفس کشیدم و اینجا فقط هوای تو بود
مخدِّریست هوایت... دلم خمار شود
نسیم و موی پریشان و دوست، شانه به دست
قیامتیست که موهام، آبشار شود...
شکوفه کرده نهالی که کاشتیم ببین!
گل از هزار طرف، خانه لالهزار شود
تو آمدی و منم "تنگ شیشه" در بغلم
کجاست "ماهیِ قرمز" که "خاویار" شود!
ببار روی سرم آسمان که حال دلم
روایتیست که با اشک، اختصار شود
به خاک، با نَمِ باران و چتر و بوسه، نیاز...
بیا که "این همه" با عشق، اختیار شود...
به دست چادر و قران، به سر هوای وصال
بَدَست حالش اگر "دین" به "دل" دچار شود...
نوشته دستم اگر شعر، خواست، عشقِ تو هم
شبیه عشقِ ثریا به شهریار شود
تو فالِ لحظهی تحویلِ سال و جانِ منی
غزل بخوان تو برایم که یادگار شود
خیالِ دیدن و بوسیدنت، "همیشگی" است...
دلم به لحظهی این بوسه، باوقار شود
میانِ مردمِ این شهر، آبروی مرا
ببر! که بوسهی ما اوجِ افتخار شود
به آلبوم شدهام خیره، محو قطعهی "عکس"
سعادتیست که امسال "قابدار" شود
درونِ عکس، کنارت منم...کنارِ تو من؟!
همین شدهاست دلیلی که ماندگار شود...
به گوشه چشمِ تو این هفتسین قشنگترَست
نگاهِ گرمِ تو بر نقشها نگار شود
"سماق" و "سنجد" و "سیبی" و "سکه"ها، "سمنو"!
کنارِ یک دلِ "سیر" از تو نوبهار شود...
بهار واسطه شد تا شویم عاشق هم
و فصلِ رویشِ عشّاقِ روزگار شود
بهار واسطه شد تا شویم عاشق هم
ادامه میدهم آنقدر تا شعار شود...
مپرس نامِ مرا انتهای شعر و بدان!
که نامِ شاعره با "عشق" مستعار شود
سارا_فرجی
بسیار بسیار عالیست ، نغز و دلربا دلچسپ این سروده از بهترین اشعاری بود که امروز افتخار خوانش آنرا داشتم
بهترینهارا برای شما و آثار بهترینتان آرزومندم