سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 1 ارديبهشت 1403
  • روز بزرگداشت سعدي
12 شوال 1445
    Saturday 20 Apr 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      شنبه ۱ ارديبهشت

      از کوروش تا خواب شیرین در زمانِ گم شده

      شعری از

      آرمان پرناک

      از دفتر . نوع شعر غزل

      ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۵ اسفند ۱۳۹۹ ۱۷:۲۸ شماره ثبت ۹۶۳۰۹
        بازدید : ۳۵۴   |    نظرات : ۳۹

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه

      با سلام و درود فراوان بر عزیزان. داستان نسبتا" بلند زیر بر اساس چند سروده اخیر بنده نوشته شده. (آنچه گذشت و نگذشت...) امیدوارم که مورد قبول واقع شود.
      _____________________________________________________________________

      هوا نوسان داشت. گاهی سرد و گاهی گرم، گاهی تاریک و گاهی روشن بود. گهگداری هم بازی اش می گرفت و مرا چشمک می زد و با اشاره می گفت که حالا تو بگو قرار است چه حالی شوم؟ خنده ام می آمد ولی پشتِ لب قایم می شد. یادم هست بخارِ خاموشِ وَهم بر حالِ شکسته ی دیروز نشسته بود و هاااا...هاااا...کُنان رد حالتم را دنبال می کردم. درست آنجا که زمین به دنبال زمان، باد به باد می دوید، فرمان قفل کرد و آن حادثه ی ایستِ قلبِ تاریخ در پیِ ترمزِ مرموزِ کوروش سر ایستگاهِ اسکندری... آری این را یادم هست.
      یادم رفت، نمی دانم کجا امّا دیده بودم که تیمور کوچه به دست، لَنگِ وامِ اقتصادِ فین به ساد، خسته حواس درجا نشست...آخ! قایقِ سهراب شکست! یادم آمد گفته بود: « خود را وِل نکنیم». راستی! سهراب کجاست؟؟ « سوار بر رخش، فهمیده وار، زیر غلغله ی مغولان در پیِ رستم است». سر میزگردِ سوم بود که بوعلی این را گفت. اصلا" چرا من باید سرِ این میزگرد باشم و آن سوال را بپرسم؟ نمی دانم. از شانسِ من، عقبگردِ عقربه می دانست و شنید و پلک از من گرفت. از لابه لای نیآزارها، پلکم بیرون پرید. احساس کردم روی شانه ام کوهی نشست. دردم را جمع کردم تا فریادِ کمک زنم، ناگهان آن کوه و این قلبِ خسته ام هر دو پر زدند. چرخیدم تا همه چیز را از نو شروع کنم اما قبلش به شخصِ نامعلوم الحالی مثلِ خودم برخوردم. دوبارهِ احساس کردم که کوهی بر شانه ام نشست اما این بار می دانستم که آن کوه نیست دستان این مرد قوی هیکل است. با چشمانِ از حَدَقه بیرون زده از او پرسیدم: « تتت...تو کیستی؟ » جواب داد: « دُروته مازارِس آهم ». زبان به زمان نرسید... چرخیدم به حالِ خودم و با یک خواهشِ انتحاری از اتاقِ سکوت مواجه شدم. آهسته لب زدم: باشد حواسم هست، یادم نمی آید. زمان به کمکم آمد اما طبق معمول سر از کارش در نیاوردم و خودم را در قایقی پیدا کردم. هوا یخِ یخ بود. انگار این بار من باید دل او را قلقلک می دادم اما چه کنم که جز یک پلکم، تمامم یخ زده بود. با همان یک پلک، تند تند می پلکیدم تا خودم را گرم کنم و شاید از این حال خلاص شوم اما انگار طوفان را از حالش خلاص کرده بودم. طوفان خلاصی، من و قایق زبان بسته را دور هم پیچاند و با احترام روی جزیره ای نشاند. ازش انتظارِ این رفتارِ محترمانه را نداشتم. طرف کم شخصیتی نبود. بگذریم. باز خودِ نامعلوم الحالم را جمع کردم تا ببینم قضیه چیست. فهمیدم که تنهای تنها با یک رادیوی خسته روی ساحلِ جزیره ی انتظار نشسته ام. دریا با یک موج من و رادیو را به درختی رساند تا به آن تکیه کنم و با موج بعدی قلم و کاغذ را به دستم رساند. انگار باید کاری می کردم... شروع کردم به نوشتن اما از چه از کجا؟ حواسم رفت به مورچه ای که دور پایم می چرخید و می رقصید. این هم نامعلوم الحال هست طفلکی... حواسم را به او نزدیکتر کردم که ناگهان با انفجارِ صدای رادیو قلب از دهنم بیرون پرید. گویا تازه جان گرفته بود. رفتم سراغ او. هر فرکانسی که امتحان می کردم این خبر را می شنیدم:
      « توجه فرمایید توجه فرمایید!! نَفَسِ تقویمِ احوال... حوالیِ غروبِ قلبیِ قرن...پس از فرارهای انتحاری...به دست لشکرِ ابنِ غم اُفتاد...با تشکر ». گوشم مات و مبهوت مانده بود که چه بشنود... قلم و کاغذ را گرفتم تا نامه ای به ناکسی بفرستم. نوشتم: سلام. من و یک رادیو در جزیره ی انتظار برای بار چندُم این خبر را می شنوم: ( آن خبر را نوشتم) و آخرش گفتم، نگرانم کجایی؟؟( اصلا" چرا؟).
      تا نقطه پایان را گذاشتم، قلم به نقطه ی جنون رسید و از دستم پرید و دوان دوان به سمت دریا رفت و خودش را غرق کرد. یک روز تمام با حواس پریشان به این حرکتش خیره ماندم تا اینکه بادِ نبودش، سیلی محکمی تقدیمِ وجودم کرد. یادم آمد که بپرسم چرا؟ که در پیِ آن، سیلی دوم محکم تر نواخته شد تا دیگر یادش نکنم و خودم تا مدتی از یادها رفتم. با یک نوازشِ دلپذیری، به هوش آمدم و رفتم که خودم را بغل کنم که دیدم مجنون سمت شیرین غش کرد. سرم را تکانی دادم و بلند شدم تا این خبر را به لیلی برسانم که یادم آمد قبلش لیلی نسبت به او بی میل بود. من هم حقیقتش حوصله خاله زنک بازی نداشتم. اما انگار یک نفر بی خیال نمی شد. فرهاد نفس زنان و نَفَسکِش گویان از راه رسید و مرا به سر درِ شیرینی فروشیِ « برادران ناپلئون غیر از سوّمی » آویخت. خوشبختانه یادم از آن صحنه فرار کرد و با اولین تاکسی خودم را به ایستگاهِ اسکندری رساندم. هوا یواش یواش تاریک می شد امّا گهگداری برای دل من روشن می زد. نشستم تا با اولین قطار، مقصد بعدم را پیدا کنم اما قطار نیامد که نیامد. نیامد تا اینکه آن حادثه ی ایستِ قلبِ تاریخ در پیِ ترمزِ کوروش بیاید. یادم آمد که آن حادثه یکبار تکرار شده بود. شیشه ی وَهم را پاک کردم تا واضحتر ببینم چه شده. چیزی نشده. زمان بازی اش گرفته و روی دور تکرار است. اما قبلش منتظرم گذاشت تا بوووقق....ناگهان صدای بوق هولناکی از پشت، مرا روانه ی جنگل کرد. آن صدا از قطاری بود که قدر فرصت را دانست و از من گذشت. حال من ماندم و یک جنگل با زوزه های گُرگانِ گُفتار پرست. با این حوادث آن قدر جرئت پیدا کرده بودم که در آن فضا، فریاد بزنم « پرواز می کنم... از جنگلِ گَلّه گرگانِ گفتارپرست پرواز می کنم. با قلبم زمزمه، با اشکم آبرو، با روحم بی پروا پرواز می کنم. پرواز می کنم در خطوط زندگی...نه به تعلیقِ علایقِ گرگ گونه ». آمپِرم بالا رفت و دلم آرام گرفت. جنگل ساکت شد تا پروازِ بی پروای من را به نظاره بنشیند. من هم پرواز کردم خودم را به حال رساندم. در یک اتاق تاریک، کُنجِ دیوار و خیال من. یک پنجره و چشمان من. حالم گرفته بود. چرا؟ نمی دانم. با یک رویا شروع کردم. قبلش یادم آمد که روزها را به اُمید دیدنِ بهار ورق می زدم. پرده ی تنهایی کنار رفت و صدایی آرام دلم را آرام بغل کرد. از من و فردا می خواند. وقت باران بود اما آن حس شیرین مرا میخکوب کرد و داشت مرا به حال خود می خواباند. می دانستم که این یک خواهشِ سفارشی است. در همان حال آهسته لب زدم: « همیشه همین است. بااااشَد یادم نمی آید... »
      و
      آرام خوابیدم...


      ________________
      (از کوروش تا خواب شیرین در زمان گم شده)
      آرمان پرناک
      12 اسفند 1399
      ۸
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      عباسعلی استکی(چشمه)
      شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۹ ۰۸:۲۱
      درود بزرگوار
      موفق باشید خندانک
      آرمان پرناک
      آرمان پرناک
      شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۹ ۰۸:۴۹
      درود بر استاد عزیز
      ممنونم از حضور ارزشمندتان
      سلامت و پایدار باشید
      خندانک خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      طاهره حسین زاده (کوهواره)
      طاهره حسین زاده (کوهواره)
      شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۹ ۱۶:۵۲

      🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
      ارسال پاسخ
      طوبی آهنگران
      طوبی آهنگران
      جمعه ۲۲ اسفند ۱۳۹۹ ۲۳:۴۲
      خندانک
      طاهره حسین زاده (کوهواره)
      شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۹ ۱۶:۵۲
      درود بی پایان

      داستان سرایی تان هم همانند سرودن اشعارتان
      زیبا و نکته سنج است .
      انتخاب زاویه دید هم مناسب مرحبا
      زنده باشید و سرافراز در شادی مستدام خندانک خندانک خندانک خندانک
      آرمان پرناک
      آرمان پرناک
      شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۹ ۱۷:۳۸
      سلام و درود فراوان بر مهربانو
      خیلی لطف کردید
      بی نهایت سپاسگزارم از شما
      شاد و برقرار باشید
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      محمد رضا خوشرو (مریخ)
      شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۹ ۱۸:۵۲
      مرحبا و زیبا .
      🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺درود بر شما.
      آرمان پرناک
      آرمان پرناک
      شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۹ ۱۹:۲۹
      جناب خوشروی عزیز
      درود فراوان بر شما
      خیلی ممنونم

      خندانک خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      محمد رضا خوشرو (مریخ)
      جمعه ۲۲ اسفند ۱۳۹۹ ۲۲:۱۱
      🌺🌺🌺
      🌺🌺🌺
      آرمان پرناک
      آرمان پرناک
      جمعه ۲۲ اسفند ۱۳۹۹ ۲۲:۱۷
      خیلی لطف کردید
      از شما ممنونم
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      جمیله عجم(بانوی واژه ها)
      شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۹ ۱۰:۵۱
      خندانک
      درودبرشما خندانک
      زیبا قلم زدید خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک
      خندانک
      آرمان پرناک
      آرمان پرناک
      شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۹ ۱۱:۳۱
      بانو عجم گرامی
      خیلی لطف کردید تشریف آوردید
      بسیار بسیار سپاسگزارم
      شادکام و پیروز باشید
      در پناه حق
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      رضا عزیزی (رهگذر)
      شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۹ ۰۹:۱۵
      درودهااا خندانک خندانک
      قلمتااان نویسااااا خندانک خندانک
      آرمان پرناک
      آرمان پرناک
      شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۹ ۰۹:۲۸
      درود بر شما جناب رهگذر عزیز
      خوشحالم که بر کوچه ی تنهایی ما هم قدم نهادید
      سپاس بیکران
      خندانک خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      طاهره حسین زاده (کوهواره)
      طاهره حسین زاده (کوهواره)
      شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۹ ۱۶:۵۲

      🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
      ارسال پاسخ
      بهنود کیمیائی
      شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۹ ۱۴:۱۹
      درود
      بر
      شما

      🌷🌷🌷🌷🌷
      آرمان پرناک
      آرمان پرناک
      شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۹ ۱۵:۰۳
      درود بر شما جناب کیمیایی بزرگوار
      ممنونم که آمدید
      زنده باشید خندانک

      خندانک
      خندانک
      خندانک
      ارسال پاسخ
      طاهره حسین زاده (کوهواره)
      طاهره حسین زاده (کوهواره)
      شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۹ ۱۶:۵۲

      🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
      ارسال پاسخ
      طوبی آهنگران
      شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۹ ۱۷:۵۲
      سلام جناب پرناک دورود بر شما
      بسیار زیبا ست و بلند
      رقس قلم شما
      آرمان پرناک
      آرمان پرناک
      شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۹ ۱۸:۰۰
      سلام بانو آهنگران عزیز
      خیلی زحمت کشیدید
      بسیار سپاسگزارم از شما
      شاد و سلامت باشید
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      طوبی آهنگران
      طوبی آهنگران
      جمعه ۲۲ اسفند ۱۳۹۹ ۲۳:۴۳
      خندانک
      سارا (س.سکوت)
      شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۹ ۱۹:۲۲
      درود برشما
      بسیار زیبا نگاشته اید
      پیروز وموفق باشید خندانک
      آرمان پرناک
      آرمان پرناک
      شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۹ ۱۹:۳۰
      درود بی پایان بر مهربانو
      بی نهایت سپاسگزارم
      زنده باشید
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      فاطمه رضایی برما(آینه عدم)
      شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۹ ۲۲:۲۸
      درود فراوان بر شما
      خیلی خواندنی بود .
      می دانم که جدی وفرا واقعی بودولی خیلی جاهایش بامزه بود مخصوصا همانجا که شخص داستان را میخکوب کرد صحنه مجنون شدن قلم و دویدن به سمت دریا و غرق شدن ،سیلی اول و سیلی دوم
      با این همه ایجاد هوشیاری و آزاد کردن دوپامین ،
      صحنه ی رمیدن اجباری در آغوش فراموشی تاریخ را در پایان به خوبی القا کردین
      اگر اشتباه فهمیدم به بزرگیتان ببخشید ولی از همین اشتباه هم لدت بردم سبک جدید و پویایی داشت
      آرمان پرناک
      آرمان پرناک
      يکشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۹ ۰۰:۳۳
      سلام و هزاران درود بر بانو رضایی ارجمند
      خیلی خوش آمدید
      بی نهایت سپاسگزارم از شما
      به دیده اغماض نگریستید

      شاد و سلامت باشید
      در پناه حق
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      آذر مهتدی
      يکشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۹ ۱۲:۰۴
      درود بر جناب پرناک گرامی
      آفرین بازی قلمتان با کلمات کلماتی که خود هر کدام داستانی جدا دارد پیوستشان را زیبا رقم زدید. شوخی های جالبی در آن به کار بردید که باعث لبخند من شد. خیلی دوست داشتم خیلی خیلی جذاب بود.
      قلمتان نویسا وآثارتان ماندگار🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
      آرمان پرناک
      آرمان پرناک
      يکشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۹ ۱۲:۴۳
      سلام بانو مهتدی ارجمند
      خیلی ممنونم ازینکه وقت گذاشتید و خواندید
      به دیده اغماض نگریستید
      بی نهایت سپاسگزارم از شما
      شادکام باشید
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      علیرضا بنایی
      يکشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۹ ۲۲:۱۹
      درود بر شما و قلم جذابتان
      مانا باشید خندانک
      آرمان پرناک
      آرمان پرناک
      يکشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۹ ۲۳:۴۲
      سلام و درود فراوان بر جناب بنایی عزیز
      بسیار ممنون و متشکرم
      سلامت و موفق باشید
      خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      پریسا مصلح
      دوشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۹ ۰۸:۵۰
      درود برشما خندانک
      آرمان پرناک
      آرمان پرناک
      دوشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۹ ۰۹:۱۸
      سلام بانو
      ممنونم از حضور سبزتان
      زنده باشید خندانک
      خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      مینا فتحی (آفاق)
      سه شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۹ ۰۱:۲۹
      درودتان باد جناب پرناک عالی‌مقام

      الحق داستانی فوق‌زیباست
      و یکدنیا کد در دل دارد

      مرحبا و صد مرحبا
      قلم فهیم‌تان نویسا

      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      آرمان پرناک
      آرمان پرناک
      سه شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۹ ۰۷:۲۸
      سلام و درود فراوان بر بانو آفاق ارجمند
      حضورتان مایه مباهات بنده است
      بی نهایت سپاسگزارم ازینکه خواندید

      شاد و سلامت باشید
      ایام به کام
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      آرزو عباسی ( پاییزه)
      جمعه ۲۲ اسفند ۱۳۹۹ ۲۲:۲۶
      درود بر شما ادیب بزرگوار خندانک خندانک
      آرمان پرناک
      آرمان پرناک
      جمعه ۲۲ اسفند ۱۳۹۹ ۲۲:۳۵
      درود بر بانو عباسی ارجمند
      خیلی خوش آمدید
      بسیار ممنون و متشکرم
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      مجتبی شهنی
      شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۹ ۱۵:۵۱
      درود فراوان بر جناب پرناک بزرگوار
      بسیار
      عالی
      بود خندانک
      آرمان پرناک
      آرمان پرناک
      شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۹ ۱۶:۴۹
      درود فراوان بر جناب شهنی بزرگوار
      آقا خیلی لطف کردید
      بی نهایت سپاسگزارم
      شادکام و پیروز باشید

      خندانک خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      ایرج محرم پور(صوفی خموش )
      شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۹ ۲۰:۱۵
      درودها خندانک
      آرمان پرناک
      آرمان پرناک
      شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۹ ۲۱:۳۲
      درود بر شما
      بسیار سپاسگزارم
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0