ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱۰۰۸۰ دقیقه پیش پلاکِ ۲/۲۴
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در من هرشب، سَرِ شب
آدمی بهنامِ تو
با اقامهٔ تب
نه بهترتیبِ قدِّ دست و پا
تاتی تاتی با سایهاش
از جنگِ جهانیِِ مجادلهٔ عقربهها
با معاملهٔ صدمجهولیِ مبادله با میزِکار
مرخص
از هاشورِ پلهها بدونِ تردید
پائین
وَ در خلسه، خسته
برمیگردد به سمتِ مدفنِ لانهٔ بی کاشانه!
در ایستگاه
آبستنِ خاطرات
با تریتِ بلیط در کاسهٔ چشم
سوارِ اتوبوس
همپایِ چهار و چندی چرخ
بی کیِ تبسّم بر
شک و یقینِ بیداریِ کاج
یا جیکجیکِ مستانهٔ گنجشگکان
یا خبرِ داغِ کلاغانِ آدم دیدهٔ وَرپریده
با سرگیجهای دَوار بر آسفالت میدود!
ـــ آنجا که نباید از خود پیاده
وَ از خیالاتِ خیابان میگذرد
به کالبدِ بیروحِ کوچه میرسد
با شانهٔ کلید
فرقِ مویِ پریشانِ قفلِ در را باز
به ازدحامِ خانهٔ خالی وارد میشود
لباسِ بیخودش را درمیآورد
پاهایش را
بی هرگزِ نبشِ قبر
از گلویِ کفش برمیدارد
رختِ باخودش را میپوشد
بی ناخنک و سرک
به اتاقِ بی پذیراییِّ از صبحندیده
به سراغِ سروقتِ آشپزخانه میرود
سرخماهیِ کوچک لبها را
در تُنگِ تَنگِ لیوان میاندازد
جرعهجرعه آب مینوشد
به استقبالِ قُوتِ لاٰیموتِ و قضاعزا میرود
با کَـلَـک بهخود
از سفرهٔ خالیِ پُر از آه
بهجایِ نان و نمک و شعر و شب و ماه
تکرارِ بی دلبخواه میخورد!
چایِ سرد میریزد
رادیو را روشن
بر رویِ موجِ سفسطه و مغلطه میگذارد
لمیده و لهیده بر زانویِ مبل
با انگشتِ بی انگشتر بی حوصله
چالهٔ برمودایِ چُرت میکِشد
ـــ دهاندره را میکُشد!
به اتاقعملِ خواب میرود
دلش را برایِ جایِ گرم و نرم صابون میزند
وَ ناگهان...
وَ ناگهان...
وَ ناگهان...
تا چشمانش میافتد
به عکسِ برعکسم
به روبانِ سیاهِ قاب
به شمعِ شلختهٔ لُختِ تنپُخته
یادش میآید
درست یا نادرست ۱۰۰۸۰ دقیقه پیش
در گرگ و میشِ مَردمکُشِ مَردمانش
اندازهٔ یکعمر بی منّت و زحمت
با لکنت مُردهام
وَ از زیرِ سقفِ مَسکنِ مُسکنِ زندگی
پلاکِ ۲/۲۴
تنها، فقط و فقط خودم را
خودِ خودِ خودِ خودم را
بدونِ هیچ پیش و پس و کس
در چمدانِ تابوت گذاشته،بُردهام!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✍ سیدمحمدرضالاهیجی
ساکوتی.هندی
درودبرشما
بسیارزیبا بود