می روی آخر ز روی چشم گریانم چرا؟
می کنی هر دم در این غمخانه نالانم چرا؟
می شوی پنهان ز چشم و روی حیرانم چرا؟
می زنی صد پاره غم بر جان افغانم چرا؟
می روی از سینه ی صد بحر و جوشانم چرا؟
می دوی بی واهمه بر موج عصیانم چرا؟
پس زنی بر دیدگانم مهر ارزانم چرا؟
رد شوی از باوفایی های آسانم چرا؟
می روی سوی کویر از چشم بارانم چرا؟
می کنی هر دم پریشان قلب حرمانم چرا؟
می بری سوی غریبی دین و ایمانم چرا؟
می دهی هر دم تکان امکان و ارکانم چرا؟
می روی از دیدگان پاک و خواهانم چرا؟
می زنی بر خاک غم این گونه جولانم چرا؟
می روی از دست و دلبازی احسانم چرا؟
می کنی روی غریبان روی شادانم چرا؟
می دهی سوی عطش اینگونه اسکانم چرا؟
می ستانی این چنین از من تو تاوانم چرا؟
می شوی ساکت تو از لبهای پرسانم چرا؟
می کنی این گونه بد بر مردم اذهانم چرا؟
می کنی دور از نگاه روی اعوانم چرا؟
می بری ذلت ز من رو سوی اعیانم چرا؟
می کنی چندین و چندان غم دوچندانم چرا؟
می زنی چندین چنان بر خط بطلانم چرا؟
می روی و می دهی اینگونه پایانم چرا؟
می روی و می زنی آتش به دیوانم چرا؟!
بسیار زیبا و سرشار از احساس بود