زیباترین صدای طبیعت بود
وقتی که شعر
از لبان تو می بارید
بر روی گیسوان پریشان ام
من غرق در خلأیی خالی از هراس
لبریزِ از حقیقت بی انتهای تو
شعرت
شبیه نور شیری مهتاب بی قرار
می ریخت
بر سیاهی شب های انتظار
لب های من
پر از سپیدی طعم اش بود
در کوچه باغ ساکت دستان ام
بوی بلند تو می پیچید
مانند عطر وحشی شب بوها
چشمان تلخ و تیره و تنهای ام
چون بال های بسته ی شاهین ها
در آسمان شعر رهای تو
یک باره اوج می گرفت و جدا می شد
از آن همه اسارت بی پایان
هر واژه از صداقت شعر تو
جامی پر از شهامت و شادی بود
نوشیدم آن همه مستی را
ترس نهفته ی من از عشق
تسخیر سحر کلام ات شد
بعد از تمام سال های سکوت و سنگ
من شعر گمشده ام را
در گرگ وحشی چشم تو
بی پرده یافتم
گرگی که سایه روشن چشمان اش
روح مرا به مرز جنون می برد
من در میان واژه های زلال تو
مانند ماه در وسط برکه ی پلنگ
از دست رفتم و در دست ات آمدم
عمری در انتظار این شکار دل انگیز
زندانی حلاوت آغوش امن تو
جنگل
در انتظار ابر سخاوتمند
دریا
چشم اش به راه باد موافق
گل های تاقچه
خواب بهار و پنجره می بینند
از ذهن کوچه می گذرد ناگاه
رویای بامداد پر از خورشید
دروازه های دنیا
در امتداد پله ی لجباز انتظار
...
گل های گیسوان عاشق من نیز
در دست باد ، پریشان تر
چشمانتظار ابرهای پر از شعر ت
شاعر ترین من
زیباترین صدای طبیعت را
در قحط سال عشق
فراوان کن ....
پی نوشت :
آیینه ای که در اتاق تو می زیست پیش از این
شکَّر شکن ترین غزل سرای جهان شد نهایتاً
( شاعر ... )
بانوی ادیب وعزیز ،سهم تان از زندگی همه این کامیابی
درودتان