آمدی در خواب من اندر شبی با شکوه های بی کران
نعره ها در گوش من اندر غرور پر خروشی بی امان
میزدی بر صورتم سیلی دمادم پر ز کبر و پر ز خشم
یکسره ناوک به دستت میزدی بی دلهره بر روی چشم
آتش پنهان بغض و کینه ات میزد شرر بر سینه ام
یکسره خنجر به دستت میزدی بر این دل بی کینه ام
پر غرور و بی عبور از کینه های کهنه و بی اعتبار روزگار
دل دمادم زین نفاق و کینه پنهانی ات بی انتظار و بیقرار
گفتی ای دیوانه خو اینجا در این دشت جنون سرگشته ای
همچو یک آواره صحرا نشین در بحر خون گمگشته ای!
گفتمت که ای مهربان اینگونه وحشت در دلم پاداش چیست؟!
یا جواب بی کسی های غروب و غربت شبهای کیست؟!
گفتی ای مجنون دیوانه برو زین لذت دنیای من
همچو یک کابوس تلخی در عبور خلوت شبهای من
گفتمت با شهد شیرین نگاهت در دلم پر شد زمستی و جنون
از پریشانی چشمان سیاه بی گناهت روز و شب گشتم زبون
گفتی ای وحشی سر تا پا دروغ و حیله و مکر و فریب
دور شو از پیش چشمان نگاهم اندر این شهر غریب
گفتمت من زین جفایت یکسره آزرده ام ای خوب من
کاش میشد جرعه ای زان آب مهرت می گذشت از جوب من
گفتی ای بیچاره مفلس پی نان آمدی اندر برم؟!
یا که از گستاخیت پیراهنت را سر به سر من بردرم
گفتمت مهرت به جانم ز ابتدای دیدنت بر دل نشست
بعد از آنم دوریت این دست و پایم بی سبب هر دم ببست
گفتی ای دیوانه دور از وطن اینجا در این وادی چرا دل بسته ای؟!
اندر این غربت چرا بی خستگی در انتظار آشنا بنشسته ای؟!
گفتمت حاشا که دل بستن به مهر مهربانت برتر از فرزانگیست
پیله ماندن در نگاه بیکران بی نشانت برتر از پروانگیست...
شهادت ام ابیها
حضرت فاطمه زهرا
تسلیت باد