شروع بسته سیگار و اول یک شعر
شگرد زل زدنم روی صفحهی گوشی
مرورخاطره های بدون نام و نشان
تصورات فراجنسی از همآغوشی
قسم به ساحت بی اعتمادچشمانت
دو قوی خفته که پیرمرادراوردند
که سالهای پس ازلحظهی پساآغوش
دقیقه ها به عقب هی نگاه میکردند
به منطقی که ندارم دخیل می بندم
فلاسفه همه تجویزخودکشی کردند
هزارراه نرفته، هزار ایدهی شوم
برای نفرتم از خود دلیل آوردند
مرا به این همه تردیدوکاسهی چه کنم
به اجتماع تناقض ،به ضرس قاطع شک
تودرنهایت خونسردی و درآرامش
تودرتقابل زخم، انتحار کوه نمک
منی که ازدل تاریکیِ شب آمده ام
به چشم اهل زمانه سیاهیم حس شد
دراوج غربت من، اتفاق ساده عشق
[ستاره ای بدرخشید وماه مجلس شد]
قلم برای کسی مثل من بداسلحه ای ست
رسانده اند کلاغها که شارلاتان هستم
به حول و قوه واژه قیام در راهست
کلیشه ها رنسانس کبیرتان هستم
مرا که شاعربدنام شهر می دانند
نخواستم که برای تو زیرورو بکشم
مسلم است که طعم مزخرفی بدهم
منی که آمدهام طعم آرزو بچشم
حرام حکمت حق شد دو روزه عمرم
نمانده یک در رحمت،تمام بسته شدند
از این خصومت محرز، اعوذبالشیطان
خطوط قرمزم آسان مگر شکسته شدند؟
خدای کوچک بعدازخدای تحمیلی
نمی پذیرمت ای اشتباه بعدی من
[همه قبیله من عالمان دین بودند]
به ارتداد غریبی رسیده سعدی من
به انتخاب خودم توی چاه می مانم
درندگان زیادی برادرم هستند
خداکند نرسد کاروان گمراهی
به حال من بشرانگشت های یکدستند
ندیدمت که به عشق انتزاع می بندم
دراین جنایت ننگین تویی که همدستی
چه مومنانه به شوق تو کفر می گویم
خدای عشوه نباشی رسول آن هستی
تمام دفتر شعرم برای یک هدف است
کبوترم که گرفتار بغ بغو شده ام
غرور ،واژه خوبی برای وصفم نیست
که گردنی به کلفتی تار مو شده ام
تلاش حفظ تظاهر تلاش مسخره ای ست
میان مرثیه ها شعر عاشقانه شدم
منی که پینه دستان ناخدا دارم
غریق قسمت کم عمق رودخانه شدم
چقدر عمر زمستانیم پراز یلداست
تقاص خون کدامین انار را دادم؟
دروغ های قشنگی شنیدم از حافظ
[زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزادم]
شبیه ظرف سفالینه ای ترک خورده
چه ابلهانه نشستم که وصله ام بزنند
وظاهرا همهی کائنات متحدند
به روی باور واعصاب من قدم بزنند
شکست خوردهام از یاسهای فلسفیام
به زورسفسطه باخود کنار می آیم
کسی شبیه مرا زندگی نمی خواهد
برقص بالهی غمگین آرزوهایم
به کوچ معتقدم بلکه آدمم بکند
ازآن خلایق پستم که هرچه لایق نیست
شنیده ام همه جاآسمان همین رنگ است
سیاهچال جدیدم شبیه سابق نیست
من آن درخت خیابانیم که درتبعید
به یک هوای بهاری نیازمبرم داشت
عجیب معتقدم شاعران خودآزارند
جهان مگرچه نیازی به این همه غم داشت
غرور وحیثیت شاعرانه سیری چند
به فکر خلق تصاویرعاشقانه نباش
دروغ می چکد ازسقف شعر پشت دروغ
به روی تک تک این واژههای هرزه بشاش
چهار پاره بسیار زیبا و شورانگیز بود
کاش قافیه مقطع این نبود