یارى ام كن كه از آوار شب خود برهم
لحظه اى در شب مهتاب تو پا بگذارم
پشت اين وحشت بيدارى بيايم نزديك
روى شفاف ترين خواب تو پا بگذارم
.
كوچه ها ديگر از آن روز كه رفتى خالى ست
غربتى ريخته در پاى همه پنجره ها
شكل بغضى ست كه از ماتمى انباشته است
طرح آواز تو در رهگذر حنجره ها
.
خورده با هر غزل سبز نگاهت پيوند
فصل سبزى كه در انديشه ى باغم جارى ست
از حضور تن سرشار تو مانده ست هنوز
عطر ياسى كه در احساس اتاقم جارى ست
.
يارى ام كن كه از آوار شب خود برهم
و به ايوان نگاه تو درى بگشايم
پشت اين ساكت بى روزنه مى ميرم ، آى
دستهاى غزلت كو ؟ كه پرى بگشايم ...
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
بسیار زیبا و دلنشین بود
سرشار از احساس
دستمریزاد