خدا آدمیزاد زا از گل سرشت / ز نیکی و بدی او را سرشت
به میزان کارش سنگین نمود / ترازوی عدلش رنگین نمود
ز فیض عطای جود بر بنده اش / چنین کرد بنده را شرمنده اش
خدا موهبتی چون عشق داد / برای وصالش رخصت سبق داد
مکن ظن بر عنایت او به خود / که حبل الورید هست و قرابت به او
فرا سوی مهر و سرای خلقتش / منور نمود تطمئین القلوب بر بنده اش
چنان با محبت به ابرهای سیاه / چنین پاک می کرد طومار از گناه
بگو داوم از سپاس بر لسان / ز اذکار بیاورش بر جسم و جان
چنین نومید مباش بر کردگار / که نومید ندارد دوست و نکرد یار
به جسم و جماد و نبات و ذره ها / به خلق رابع و برو بحر و انوارها
شمه ای خوش فرورو در فکر خویش / بزن بر رد جهل و بکن ریشه اش را به تیش
از این دور گردون مکن شکوه ایی / به توفیق آیات او بخوان صفحه ای
سخن گفت بر قارئان این نکته ایی / صراط توکل رو و مکن لابه ایی
خواب دوشین عشوه معصیت نرم پگاه / زدا کن غبار صلاة و بخوان بی کراه
غنیمت بدان و رخت ز دریا فکن / چون دامن به کف آوری لعل ز دریا بکن
به شوق نسیم ذات بی فانیش / بگستر بساط همرازی و نورانیش
دست بیاورو تفقد بجوی از طبیب / بگش از سر صدق سینه را بر حبیب
اسیر قفس خاک سپهر عشرت چند / خاطر دم به خدایی و خدایی و خدایی دربند
به شعر ناب خوش آمدید
موفق باشید