جمعه ۱۰ فروردين
تولد شعری از مهدی ولی الهی
از دفتر شعرناب نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ شنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۹ ۲۰:۰۲ شماره ثبت ۹۳۵۶۹
بازدید : ۷۳۹ | نظرات : ۵
|
آخرین اشعار ناب مهدی ولی الهی
|
سال هزار و سیصد و اجبار
روزی که آغاز جهنم بود
تنهاسوالم از خدا اینست
از کارناوال غم همین کم بود؟
جشن تولد؟ول کن اقاجان
پیک وشراب و شمع روی کیک
وقتی شروع قصه بدباشد
برنقطه پایانیش لبیک
از زندگی چیزی نمی فهمد
این مرد در حال فروپاشی
ای ونگوگ خوابیده در تاریخ
این گوی و این میدان نقاشی
وقتی که ساکت می شوم یعنی
آغاز طوفانی اسفناکم
اهل تلافی بودم از اول
وقتی که غمگینم خطرناکم
ازچشمهای مادرم خواندم
این کودک سرکش طبیعی نیست
من زنده ماندم زندگی اما
باکوهی از ترکش طبیعی نیست
میلادمن آغاز جنگم بود
تاقاتل اسپرمها باشم
پایانم اما خوب خواهد شد
باید غذای کرمها باشم
آشویتس قرن بیست ویک هستم
کاندید مردن با اتانازی
چک اسلواکی های بعد ازجنگ
ایرانِ بعد از حملهی تازی
ای روزگار نفرت انگیزم
دارم شبیهت می شوم ابلیس
گیتار ناکوکت چه می داند
از آخرین تانگوی در پاریس
حرفی بزن طوطیِ داش آکل
شاید زبان الکنش باشی
او پهلوان خویشتن داری ست
محکمبگو باید زنش باشی
من یک نمایشنامه تلخم
از شکسپیرهایی که گم بودند
چیزی میان هملت و مکبث
غم های من بمب اتم بودند
گاهی ادای عاشقی دارم
شاعرجماعت اهل حاشا نیست
سطری که وصف حال من باشد
در"آخرین معشوق کافکا"نیست
آرامش از آسایشم رفته
افیون بی اندازه می خواهم
یک غده چرکین و بدخیمم
شیخ الرییسی تازه می خواهم
دنیای ما جز حسرت وغم نیست
هی غصه باید خورد وهی افسوس
ماروسپیان قرص نان هستیم
لعنت به این دنیای بی ناموس
خون قلم در شیشه ها ماسید
ویکتورهوگو دربینوایان مرد
باید کنار تخت ژان والژان
ظلم از عدالت دید وحسرت خورد
سرمای شعرم استخوان سوزاست
یلداترین شبهای دیماهم
بعداز سی وشش سال برف آلود
دیگر بهاری تازه می خواهم
آرامگاه باشکوهی نیست
جغرافیای کوچک قبرم
باسوسک ها باید صداقت داشت
من گربه ای درهیبت ببرم
تسلیم امر کارگردانیم
ما بردگان مستندسازی
درنقش هامان غرقمان کردند
اسپانسران خیمه شب بازی
گاهی تمام زندگی شعراست
حتی نفس های سگ ولگرد
حتی دیالوگ های بوف کور
صادق هدایت بازهم برگرد
از ایده آل هایم که می گویم
هی می خورم برچسب سادیسمی
پس در اتاقم وضع خواهم کرد
جمهوری خلق آنارشیسمی
پیغمبران حرفی مگرگفتند
از آنچه انسان معاصر دید
حبل المتین کبریا شعراست
ازبس به خود این خاک شاعردید
من باخشونت شاعری کردم
احساستان عین خیالم نیست
من آبروی رفتهی ایلم
انگیزهی تنهاییم کم نیست
شاید زمستان رفت واین شعرم
مثل زغال روسیاهی شد
ای خاک عالم بر سرت مهدی
گفتم که تو آدم نخواهی شد
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
نومید و زیبا بود
گفت آسان گیر بر خود کارها......
یلدا مبارک