سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 17 آبان 1403
    6 جمادى الأولى 1446
      Thursday 7 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        پنجشنبه ۱۷ آبان

        باجه ی تلفن

        شعری از

        فرشاد نوری

        از دفتر تهرانپارس تا انقلاب نوع شعر چهار پاره

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۹ ۱۱:۵۱ شماره ثبت ۹۳۳۰۸
          بازدید : ۴۸۹   |    نظرات : ۵

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر فرشاد نوری

        .
        .
        من یکی باجه ی تلفن
        توی پادگان سربازی
        رازدار وخسته ام مثلِ
        افسرانِ ارتش نازی
        .
        درد دل میکنند سربازان
        پشت سیم های بی جانم
        گریه میکنند بعضی شان
        حالتی شبیه  لج  بازی
        .
        آن یکی خسته و کمی عصبی
        مشت میزد به باجه بی وقفه
        حک کند بر تنم  با  چاقو
        عشق اول و آخرم نازی
        .
        سرد بود آسمان و اندکی ابری
        توی صف ایستاده سربازی
        خنده برلب نشسته،دل غمگین
        مثل متن  های چهرازی
        .
        منتظر ایستاده آخر صف
        دست در جیب و سر، گردان
        فکر خنداندنِ لبِ معشوق
        پشت باجه خاطره سازی
        .
        وقت ارتباط دورادور
        باصدای بلند میخندید
        فارغ از غم،خیال و از اندوه
        بی خبر ز حال از ماضی
        .
        خیره روی بند پوتینش
        آن گره های تو در تو
        یک تلنگر از آن ور باجه
        -دیر شد سکه را نمیندازی؟
        .
        صورتش غرق لبخند شد
        ضربانش به شوق بالا رفت
        او به فکر واژه ای تازه
        من به فکر قافیه سازی

        بوق دوم که نه ولی سوم
        یک شماره روی یک گوشی
        دختری نشسته در کافه
        با غریبه ها نظر بازی
        .
        پرت شد گوشی آن ور میز
        با نگاهی از سر  نفرت
        یک تماس نا موفق بود
        پشت آن نگاه ناراضی
        .
        قصه اینبار کمی تفاوت داشت
        بوق آخر و صدای  سکوت
        سرنوشت چیز دیگری میخواست
        انتهای عشق...صحنه پردازی
        .
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹ ۱۱:۲۴
        درود بزرگوار
        بسیار زیبا و جالب بود
        غمگین خندانک
        محمد باقر انصاری دزفولی
        دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹ ۱۷:۱۵
        عالی بود،
        احسنت،
        شعری زیبا و پر مغز خواندم،
        هزاران درودبر
        شما شاعر گرامی
        خندانک خندانک خندانک
        فرشاد نوری
        فرشاد نوری
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۱۰:۱۸
        درود بر شما
        ارسال پاسخ
        لیلا امریاس(پریسا)
        سه شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۹ ۰۴:۰۹
        چه دلنشین سرودید
        لذت بردم
        درود بر شما
        خندانک
        فرشاد نوری
        فرشاد نوری
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۱۰:۱۸
        ممنونم از لطف شما
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2