سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 6 ارديبهشت 1403
    17 شوال 1445
      Thursday 25 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        پنجشنبه ۶ ارديبهشت

        تنگنای خاموشی

        شعری از

        نسرین علی وردی زاده

        از دفتر رنگ صدا نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۱ آذر ۱۳۹۹ ۱۸:۳۸ شماره ثبت ۹۳۲۴۲
          بازدید : ۳۱۸   |    نظرات : ۱۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر نسرین علی وردی زاده
        آخرین اشعار ناب نسرین علی وردی زاده

        بس که با این قلب، من درگیرم
        بس که دست از آشنا می‌شویم
        نفسم سنگین است
        همه روزه محبوس
        و به چون ساعتِ عمرم معکوس!
         
        آخرش درک نکردم که چه می‌گوید او
        قلب خود را چو گنهکار، ز سقف آویختم
        ناله‌اش حزن‌ انگیز
        و التماسش به چه شیوایی بود
        افکارِ بد و بی‌راهم را، دو شبِ پیش به گِل بگرفتم
        و از آن خوب‌هایش داخلِ گلدانی، چو گُل بگذاشتم
        و از آن خوب‌‌هایش!
        آری از خوب‌هایش!
         
        من با غرورم، لبِ دریا رفتم
        و با او ز ندامت گفتم
        هیچ یک، هیچ نفهمیدیم ز گفته‌های پوچِ آن یکی!
        من به دلِ مردهٔ خود...
        گریزان شدم از دریا‌ها
        من به پیکرِ سوختهٔ این زندگی...
        بیزار شدم از مسخره‌ها
        سخره‌هایی چون سکوت
        گفت‌وگویم با غرور
        کُشتنِ آواها
        من به دیدگانِ خسته‌ام...
        این صدای خفه‌ام...
        و دلم در بندِ دار...
        بی دل شده‌ام در اینجا
         
        من به دل گرییدم 
        ولی عقلم خندید
        تازه یادم آمد...
        آبِ گلدان خالی!
        گلدانِ افکارِ قشنگم، تهی از هر آبی!
         
        باز هم من، آری من...!
        من به طرحم، آسمان را مشکی بستم
        خورشید را خاکستری
        و فقط آدم‌ها را سفید
        آنها بی‌ریایَند آری!
        وهْم بودش همه وهْم!
         
        من به گل‌های باغم نرسیدم آری
        چهره در هم نکشیدم آری
        چین به پیشانی نکردم اصلا
        زشت را، زیبا را...
        به یک کفّهٔ معیار دیدم
        و بخواندم نرخش
        مو به مو یکسان بود
        زهی بر افکارِ واهی!
         
        من به هنگامی که گذرم بر معبر بود...
        مرحمت را ز دل، در جیب بگذاشتم
        تا که وجدانم، ساهر نگردد هیچ
        که چرا آشفته‌حالان را ننگرم آیا
        یا چرا از پشتِ سر غافل!
         
        من گمان کردم آبرو دارم، لیک...
        بدیدم آبرویم بر باد
        دست شستم از زندگی و...
        به کبریتی آتش زدم من این حیات
        ناله‌هایم خفه ماند
        شکوه‌هایم خفه ماند
        قلبِ من چه غم انگیز فسرد
        و افکارم داخلِ گلدانِ مشکی تازه ماند
         
        من سرِ جنگ گرفتم با خود
        به همه افسانه‌ها باورم رفت ز دست
        فردوسی یادم رفت
        رستمش یادم رفت
        پوریا یادم رفت
        آرشِ تیرانداز یادم رفت
        گویی جملگی افسانه بودند به حق!
        و نبودشان کاری با عدل!
         
        من بدرودها گفتم بسیار
        خوشی را، زندگی را، دل را!
        صدایم را به دستِ خود، راهیِ چاهی کردم 
        شکوه‌ام را مدفون 
        رازها را هم غرق
        شب، سرم را ناآسوده به بالین کردم 
        ماضی‌ام خون می‌گریست 
        وجدانم ضجه‌ها می‌زد که نسرین چه کنی؟! 
         
        من درختی ننشاندم هرگز 
        شعری نسرودم اصلا... 
        محتوایش عالی 
        پایه‌اش بر وزن باد! 
        فقط از زشتیِ عالَم گفتم 
         
        من زخم‌هایم را یک به یک به دریاچهٔ شهرم بردم 
        همه را در دلِ شوری ریختم 
        تا به علاجی نرسند آنها نیز!
        مویه‌ام در گوش بود 
        شیونم دردآلود 
        و نفس‌هایم در تنگنای خاموشی! 
         
        من سکوت را مدیونِ خویشتن کردم 
        جامِ انصاف را شکستم این بار 
        داد را از قله به پست آوردم 
        و جفا را ز تحت به تخت رساندم این سان 
        تا بیداد را مرتبت، شأن شود آری چند
        و جهان را جبر شود این اسلوب 
         
        من خود را نه، ولی دل را چرا؟!
        من وُرا به دار آویختم 
        من به خاکش دادم
        پس ز آن سر را به زیر انداختم 
        و چه ننگین بود بارِ سکوتْ آلودم!
         
        آه!
        به کدامین ما به‌ ازا بود که سوخت...؟! 
        دل در حسرتِ این بی خبری؟!
        به کدامین جنایت، چه گناه؟! 
        تاوانِ کدام سوگندِ دروغ بودش این؟! 
        کدام بهتان؟! 
        یا کدامین تزوير؟!
        ۵
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۹ ۱۱:۰۳
        درود بانو
        بسیار زیبا و طولانی بود خندانک
        تولدتان مبارکخندانک
        نسرین علی وردی زاده
        نسرین علی وردی زاده
        شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۹ ۱۴:۴۴
        درود متقابل استاد
        بسیار ممنون و سپاسگزارم
        لطف دارید🌹🌹🌹
        ارسال پاسخ
        مریم کاسیانی
        شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۹ ۱۲:۴۸
        سلام و درودها بانو جان خندانک

        تولدتون مبارک خندانک خندانک خندانک خندانک
        نسرین علی وردی زاده
        نسرین علی وردی زاده
        شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۹ ۱۴:۴۵
        سلام بانو کاسیانی عزیز
        ممنون از توجه‌تان!
        بسیار خوشحالم نمودید. ممنون و متشکر🌺🌹🌹🌹🌹
        ارسال پاسخ
        محمد باقر انصاری دزفولی
        شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۹ ۱۶:۵۴
        با سلام
        بسیارعالی
        شاعروادیب گرامی
        درود درود
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        نسرین علی وردی زاده
        نسرین علی وردی زاده
        شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۹ ۱۷:۲۸
        ممنونم جناب انصاری
        سپاس از نگاه شما🌺🌹
        ارسال پاسخ
        اعظم قارلقی
        يکشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۹ ۰۱:۳۹
        درود بانوی مهر
        خندانک خندانک خندانک
        نسرین علی وردی زاده
        نسرین علی وردی زاده
        يکشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۹ ۰۸:۴۸
        سپاسگزارم بانو قارلقی عزیز❤💕
        ارسال پاسخ
        طاهر بهادرانی
        يکشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۹ ۰۷:۴۳
        درود برشما بانوی گرامی🌹👏👏👏
        نسرین علی وردی زاده
        نسرین علی وردی زاده
        يکشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۹ ۰۸:۴۸
        سپاس جناب بهادرانی🌹🌹
        ارسال پاسخ
        آرمان پرناک
        سه شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۹ ۰۹:۲۳
        من به دل گرییدم
        ولی عقلم خندید
        تازه یادم آمد
        آبِ گلدان خالی
        گلدان افکار قشنگم، تهی از هر آبی

        درود بر شما بانو علی وردی زاده ارجمند
        با اینکه دو سه روزی از تولدتان میگذرد ولی با تاخیر به شما تبریک عرض می نمایم. برایتان شادی و سلامتی آرزومندم خندانک خندانک خندانک
        سپیدتان را خواندم. پر از تصویر و حس آمیزی های زیبا. در بطن شعرتان آن لبخند تلخ و بُغضی که در واژه هایتان لانه کرده بود را احساس کردم.
        و در کل بسیار زیبا و لذت بخش بود
        زنده باد طبع لطیفتان
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        نسرین علی وردی زاده
        نسرین علی وردی زاده
        سه شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۹ ۱۱:۰۸
        ممنونم جناب پرناک!
        سپاس از آرزوی زیبایتان. لطف دارید.
        همچنین سپاس از نگاه گرانقدر و حضور لطیفتان!
        متشکرم به خاطر وقتی که گذاشتید. پاینده باشید.🌹🌹🌹
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0