جمعه ۱۰ فروردين
عصیان شعری از مهدی ولی الهی
از دفتر شعرناب نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ جمعه ۷ آذر ۱۳۹۹ ۲۲:۴۳ شماره ثبت ۹۲۷۵۰
بازدید : ۲۹۷ | نظرات : ۴
|
آخرین اشعار ناب مهدی ولی الهی
|
قلم ازنو سترون شعرست
که بتازد دوباره از عصیان
یاد آن روزهای رفته بخیر
به شقایق سلام من برسان*
بی تعارف ،بدون حرف و حدیث
اززمین وزمان دلم خون است
خفه ام کرده اند قاعده ها
گوربابای هرچه قانون است
دستم ازپادرازترشده است
کاسب بدبیار بازارم
آخرین روزهای پاییز است
جوجه هارا چگونه بشمارم؟
یک که نه ،چند تخته کم دارم
از جنونم کسی نمی کاهد
منطقم هی بهانه می گیرد
تخته دارد،شلنگ می خواهد
دم دستم نمان که ویرانم
خام دست نوازشم نشوی
هستی ام را به بادخواهم داد
آخرین تیر ترکشم نشوی
واژه ها را کلافه خواهم کرد
هزل و لاطائلات می بافم
"نرود میخ آهنین در سنگ"
گفته بودم که اهل اسرافم
آرزوهای مضحکی دارم
آرزوهای رنگ و رو رفته
نان ندارم به فکر خربزه ام
لای زخم استخوان فرو رفته
توی خواب وخیال بایدمرد
انتزاعی شدن چه شیرین است
می سپاری به خود خیالت را
راه در رفتنت فقط این است
زندگی چیست جزتوالیِ مرگ
زنده ماندن به زیرمشت ولگد
جبرجغرافیای انسانی
انتخاب از میان بدتر وبد
خواب وبیدار ،دائما کابوس
ابن سیرین کجای کاری تو
دورمجنون گذشت و نوبت ماست*
فال حافظ چه غمگساری تو
من که ام؟استعارهای از هیچ
چشم بازار را درآوردم
بلدم راه بی مخاطره را
عامدا اشتباه میکردم
تو که هستی؟ الهه ای مغرور
پا به پای سپیده ، زیبایی
آسمان قبضهی شوالیه هاست
قرص ماهی که دیر می آیی
ای مسیحای مانده روی صلیب
خانه ات بین آدمکها نیست
می فروشد تورا به سی سکه
قاتلت کمتر از یهودا نیست
چشم هایت دروغ می گویند
پشتشان آسمانی از ابر است
ناامید از سحر اگر شده ای
چاره اش اندکی فقط صبر است
یک نفردرمصاف یک لشکر
در جوانی چقدر تا شده ای
تو همان کودک درون منی
مثل آدم بزرگ ها شده ای
زنده ماندن به شوق ساحل امن
زندگی در کنار اختاپوس
هرگز ازخاطرم نخواهد رفت
مزهی تلخ آب اقیانوس
روزگارم شبیه لیوان است
نیمه خالیش به جای خودش
نیمه پر چه حرف سنگینی ست
هرکه خودداندوخدای خودش*
آدم اصلا چرا زمینی شد
ممکن است ازتبارهم باشند
نکند درد مشترک داریم
کوهها غده های غم باشند
طالع بد به معنی کلمه
زینِ افتاده تا ابد بر پشت
گاومان جز بلا نمی زاید
مرغ همسایه غازمان را کشت
بر خلاف تمام آدم ها
آخرشاهنامه ام بد شد
مادرم رفته توی خواب عمیق
من وجن های خیره روی کمد
بدنم وقف الکل و سیگار
کرمها توی مغز می لولند
آهنم زیر دست آهنگر
کارگرها به مرگ مشغولند
واقعیت به شکل تلخش را
درحقیقت کسی نمی خواهد
می فروشم بساط کارم را
زیر قیمت کسی نمیخواهد
زادگاهی برای دفنم نیست
مثل بادم که بیوطن بوده
آخرین لحظه هم نفهمیدم
چه کسی قهرمان من بوده...
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
چهار پاره بسیار زیبا و دلنشین بود
موثر و پر معنی
دستمریزاد